غرب و پرونده‌ی دولت سوریه

labelمرتضی یگانه, مقالات

دانلود فایل پی دی اف

۱
پرونده‌ای که غرب برای دولت بعثی سوریه، جمهوری عربی سوریه، در مارس ۲۰۱۱ گشوده بود، در ۸ دسامبر ۲۰۲۴ (۱۸ آذر ۱۴۰۳) بسته شد. بدین ترتیب، تهاجم امپریالیستی آمریکا و متحدان آن به سوریه که نام «انقلاب» بر آن نهاده شده بود، پس از ۱۳ سال و ۸ ماه و ۳ هفته و ۲ روز به ثمر نشست و هیئت اشغال شام که خود را «هیئت تحریر شام» نامیده بود، دولت بشار اسد را ساقط کرد. با سرنگونی دولت بعثی سوریه، این کشور عملاً به یک‌باره به پیش از سال ۱۹۴۶، یعنی زمانی که با خروج نیروهای فرانسوی استقلال خود را به‌دست آورده بود، پرتاب شد!
تاریخ چون با عاملیت انسانی سروکار دارد، سرشار از شگفتی‌‌ها و عناصر غیرقابل پیش‌بینی است؛ با این وجود، با توجه به وضعیت فعلی و نیروهای سیاسی و اجتماعی موجود در سوریه، محتمل‌ترین کشوری که خود را به‌عنوان آینده‌ی کوتاه‌مدتِ سوریه نشان می‌دهد، لیبی است! چیزی که «مبارزان» سوری، «انقلاب» نامیده‌اند، نه رو به سوی دیالتیک بهبودیِ وضع بشر، بلکه به جریان انداختن دیالکتیک تباهی است.
پیش از این‌که غرب در ماه مارس ۲۰۱۱، این آخرین پرونده را برای دولت بعثی سوریه باز کند، دهه‌ها بود که دولت سوریه، به صورتی فزآینده شرایطی را مهیّا می‌کرد که طیف‌های وسیعی از مردم این کشور به سرباز پیاده‌ی تهاجم امپریالیستی و مجریان متعهدِ دستورکارهای امپریالیستیِ این پرونده تبدیل شوند. قبل از آن‌که در سال ۱۹۶۳، حزب بعث قدرت را در سوریه تصاحب کند، در دهه‌ی ۱۹۵۰ میلادی، کلید توسعه‌ی سرمایه‌دارانه‌ی سوریه مبتنی بر اصولی همچون درهم‌شکستن قدرت طبقه‌ی زمین‌دار پیشاسرمایه‌داری، توسعه‌ی سرمایه‌داری با محوریت و کنترل‌گراییِ دولت، سرکوب کمونیست‌ها و ممنوعیت اعتصاب و سازمان‌یابی مستقل کارگران و سیاست صنعتی‌سازی جایگزینی واردات کشف شده بود. در آن سال‌ها، در حالی که حزب کمونیست سوریه در سیاستی بورژوایی استحاله شده بود و مبارزات کارگران و دهقانان نتوانست خود را در یک سیاست اجتماعی سوسیالیستی ساماندهی کند، حزب بعث در نهایت ثبات موردنیاز برای توسعه‌ی سرمایه‌داری بر مبنای اصول یادشده را ایجاد کرد. در ادامه، بعثیسمِ سرمایه‌داریِ دولت‌گرایانه و کنترل‌گرایانه، در میانه دهه‌ی ۱۹۸۰ به بعثیسم ریاضت‌طلبانه و سپس در دهه‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ به بعثیسم نئولیبرال و آزادگذارانه‌ی تهاجمی تبدیل شد.
با سیاست‌های اجتماعی و اقتصادیِ بعثیسمِ آزادگذارانه‌ی تهاجمی، در حالی که هژمونی دولت بشار اسد دچار زوال شده بود و دولت سوریه هیچ چیزی برای عرضه به خیل عظیم فرودستان این کشور نداشت و اقشار متوسط «مدرن» سوریه نیز خوابِ رویای آمریکایی و توسعه از مسیر قرار گرفتن در مدار غرب را می‌دید، رویدادهای سال ۲۰۱۱ سوریه آغاز شد و با ورود این کشور به جنگی طولانی و خانمان‌سوز و مداخلات مستقیم و مستمرِ امپریالیسم آمریکا و متحدان آن، نیروهای دیگری همچون داعش و جبهه النصره نیز در صحنه‌ی سیاسی آن ظاهر شدند. دولت بعثی سوریه که در سال‌های طولانی جنگ و تحریم، و حتی پس از تصرف مجدد بخش‌های قابل توجهی از خاک سوریه و بیرون راندن شورشیان مسلح، نتوانست هژمونی خود را بازیابی کند، عملاً به بعثیسمِ افلیج و ناتوان تبدیل شد. مسیری که دولت بعثی سوریه از سرمایه‌داری دولت‌گرا و کنترل‌گرا، تا بعثیسم ریاضت‌طلبانه و سپس بعثیسمِ آزادگذارانه‌ی تهاجمی پیمود، در نهایت در اواخر جنگ سوریه به بعثیسم افلیج و ناتوان، به دولتی شکست‌خورده و زنده با دستگاه‌های تنفس مصنوعیِ دولت‌های ایران و روسیه منتهی شد و بدون کمک این تنفس مصنوعی، این دولت افلیج تنها طی ۱۱ روز و با پیشروی ضربتی اما بسیار آسانِ شورشیان مسلح، دچار فروپاشی شده و سرنگون گردید.

۲
بهار عربی که در کشورهایی همچون تونس و مصر و بحرین و یمن از اواخر سال ۲۰۱۰ و اوایل سال ۲۰۱۱ آغاز شد، امپریالیسم آمریکا و متحدان آن را بر آن داشت که هرجا می‌توانند این انقلابات را ابتدا مهار و سپس نابود کنند (مثل انقلاب مصر که «بی‌طرفی» ظاهری ارتش تنها مقدمه‌ای برای کودتای عبدالفتاح سیسی بود)؛ یا آن را مثل مورد بحرین (با حمله‌ی نظامی عربستان سعودی) در نطفه خفه کنند؛ یا آن را مثل مورد یمن درگیر جنگی طولانی و وحشیانه سازند. اما برای امپریالیسم کافی نبود که صرفاً بحران‌ها را در کشورهایی که در مدارش قرار داشتند، به طریقی خاتمه دهد؛ از دل بحران‌ها می‌توان فرصت خلق کرد. بدین ترتیب بود که امپریالیسم آمریکا، پروژه‌های «تغییر رژیم» را مجدداً از نو کلید زد و این‌بار پرونده‌های جدید «تغییر رژیم» را به نحوی فرصت‌طلبانه تحت عنوان «بهار عربی» طبقه‌بندی کرد. این پرونده‌ها در لیبی و سوریه دنبال شد و مولفه‌ی امپریالیستی جنگ سوریه بدین ترتیب به‌عنوان مهم‌ترین مولفه‌ی این جنگ، ساخته و پرداخته شد.
لیبی و دولت قذافی که قبلاً استحاله شده بود، استحاله‌ی آن، به‌سادگی توسط غرب ناکافی ارزیابی شد و از فرصت جریان بهار عربی برای سرنگونی دولت قذافی استفاده شد. در نیمه‌ی مارس ۲۰۱۱، اعتراضات گسترده علیه دولت بشار اسد در سوریه آغاز شد و ۲ روز بعد، در ۱۷ مارس آن سال، شورای امنیت سازمان ملل، قطعنامه‌ی ۱۹۷۳ را تصویب کرد و در قالب منطقه‌ی پرواز ممنوع، ناتو لیبی را مورد حمله‌ی نظامی قرار داد. غرب با محوریت آمریکا به لیبی حمله کرد تا به اصطلاح «بهار عربی» را به پیروزی برساند و چند روز قبل از آن نیز در ۱۴ مارس ۲۰۱۱ با نیروی نظامی عربستان سعودی (و البته تحت رهبری آمریکا) به بحرین حمله کرد تا بهار عربیِ واقعی را به شکست بکشاند!
این‌که مصر و تونس و بحرین و یمن ذیل عنوان بهار عربی و انقلاب قرار می‌گیرند، اما لیبی و سوریه قرار نمی‌گیرند، به هیچ‌وجه به حضور یا عدم حضور مردم یا طیف‌های مختلف مردم در رویدادهای این کشورها مربوط نمی‌شود. این انقلاب و اراده‌ی انقلابی است که شایسته‌ی ستایش است نه صرفِ مردم و اراده‌ی مردم، صرف‌نظر از شکلی که این اراده به خود می‌گیرد. میلیون‌ها نفر در خیابان‌ها می‌توانند واجد اراده‌ای انقلابی باشند و دیالکتیک بهبودی وضع بشر را به جریان بیندازند یا به صورت داوطلبانه، واجد اراده‌ای غیرانقلابی باشند و رهبری کلانِ پروژه‌ای امپریالیستی را پذیرا شوند. آن چیزی که شایسته‌ی قداست است، نه مردم، بلکه روح انقلابی است. در سوریه‌ی مارس ۲۰۱۱، صدها هزار و شاید میلیون‌ها نفر با نیّات خوب و بدون هیچ‌گونه وابستگیِ مستقیمِ مادّی به غرب به خیابان‌ها آمدند، اما اراده‌ی آنان در یک در پروژه‌ی انقلابی رهایی‌بخش صورت‌بندی نشد و آنان در کنار گروه‌های سوری که سرسپرده و مزدبگیرِ غرب بودند، رهبری کلان جبهه‌ی امپریالیستی در تهاجم به سوریه را پذیرفتند.

۳
پس از مارس ۲۰۱۱، مبارزان سوری روابط خود با امپریالیسم آمریکا و متحدان آن نظیر ترکیه را به تدریج نظام‌مند کردند و علاوه بر پذیرش فکری امپریالیسم غرب، به‌صورت نهادی و سازمانی نیز از مجرای رهبران و گروه‌های سیاسی و نظامی خود در بلوک غرب و متحدان آن قرار گرفتند. همزمان متحدان دولت افلیجِ بعثی سوریه که با تنفس مصنوعی آن را سرپا نگه داشته بودند، خود با چالش‌های بزرگی روبرو شدند که در نهایت باعث شد تا این دولت‌ها در دوره‌ی ۱۱ روزه‌ی فروپاشی و سرنگونی دولت سوریه، گزینه‌‌ی عدم مداخله را انتخاب کنند.
۲ سال و ۱۱ ماه و ۲ هفته و ۱ روز پس از آغاز اعتراضات سوریه، کودتای تحت رهبری غرب در اوکراین در فوریه ۲۰۱۴ به پیروزی رسید و سپس دولت کودتا بلافاصله با سرکوب مخالفان در شرق اوکراین، آغازگر جنگ داخلی در این کشور شد. دولت کودتا در اوکراین، پروژه‌ی گسترش ناتو به مرزهای روسیه را نیز به پیش‌ برد و این چالش، در کنار «جنگ دنباس» که از سال ۲۰۱۴ آغاز شده بود، ناچار دولت روسیه را در فوریه‌ی ۲۰۲۲ در مسیری قرار داد که سعی کند با ابزار نظامی و از طریق جنگ، این چالش بزرگ را رفع نماید. یکی از نتایج جنگ اوکراین که هنوز نیز ادامه دارد، این است که با درگیر کردن دولت روسیه در اوکراین، مانع از این شد که در آخرین حمله‌ی شورشیان مسلح به دولت بشار اسد از این دولت دفاع کند و در نتیجه تنفس مصنوعی دولت روسیه به دولت بعثی سوریه متوقف شد و شکستی جبران‌ناپذیر نیز برای دولت روسیه در خاک سوریه رقم خورد.
دولت ایران نیز که در شرایط تحریم‌های شدید و جنگ اقتصادی غرب، با ایمانی عمیق و تعهدی تزلزل‌ناپذیر به سیاست‌های اجتماعی و اقتصادیِ آزادگذارانه‌ی تهاجمی متوسل شده است، چند سالی است که گرفتار زوال هژمونی در سطح اجتماعی و اقتصادی شده و این زوال هژمونی حتی به ساحت‌های سیاسی و فرهنگی نیز سرایت کرده است. در ماه‌های اخیر و بعد از جنگ غزه، وحشی‌گری و تهاجم اسرائیل نیز ابعاد گسترده‌تری به خود گرفت و اسرائیل علاوه بر حملات مکرر علیه منافع دولت ایران در خاک سوریه، حملات مستقیمی نیز به ایران داشت. علاوه بر این، اسرائیل از اواسط سپتامبر ۲۰۲۴ وارد تهاجمی بی‌سابقه و جنگی تمام‌عیار علیه حزب‌الله لبنان شد که یکی از نتایج آن، تضعیف قابل توجه حزب الله بود. در حالی که حزب‌الله نمی‌توانست نقش سابق را در سوریه برای پشتیبانی از دولت اسد ایفاء کند و روسیه حاضر به پشتیبانی نظامی تمام‌عیار از دولت سوریه نبود، دولت ایران نیز در نهایت در دوره‌ی ۱۱ روزه‌ی فروپاشی دولت اسد تصمیم گرفت که مداخله نکند. نتیجه‌ی نهایی آنچه در سوریه اتفاق افتاد، شکستی بزرگ و جبران‌ناپذیر برای دولت ایران و محور مقاومتِ آن بود. با سقوط دولت سوریه، مهم‌ترین مسیر تجهیز نظامی و لجستیکی حزب الله لبنان از بین رفت؛ امکانات نظامی قابل توجه دولت ایران در خاک سوریه به تمامی نابود شد؛ دولت ایران یک رابطه‌ی راهبردی و یک مولفه‌ی بزرگ قدرت در سوریه را از دست داد؛ و در ادامه خاک سوریه، احتمالاً به یکی از کانون‌های بحران‌تراشی برای دولت ایران و محور مقاومت تبدیل خواهد شد.

۴
تا پیش از ۱۱ روزی که با پیشروی نهایی و سریع هیئت اشغال شام، فروپاشی و سرنگونی دولت بشار اسد رقم خورد، سوریه چند سالی بود که به عنوان مثالی برای به اصطلاح «نظریه‌ی» افول آمریکا مطرح می‌شد. عده‌ای پیش از سقوط دولت بعثی روسیه می‌گفتند آمریکا «افول» کرده است، «چون در سوریه شکست خورد و به اهداف خود نرسید». این ۱۱ روز برای بخشی از این عده که ذهنی حقیقت‌جو و پرسش‌گر دارند و تنها به سبب رویکرد اکونومیستی و اقتصادپرستانه و با توجه به شاخص‌های یک‌سویه و ناقصی همچون میزان تولید ناخالص داخلی کشورها برحسب برابری قدرت خرید (GDP (PPP))، قائل به فرضیه‌ی افول آمریکا بوده‌اند، می‌تواند فرصتی برای بازاندیشی و غور بیشتر در تحولات و رویدادهای جهانی و درکی کامل‌تر و انضمامی‌تر از تحولات باشد. تحولات اخیر سوریه و نقش مستقیم دولت ترکیه در آن نشان داد که تا چه اندازه مباحثی همچون «چرخش ترکیه به شرق» که طی سال‌های گذشته توسط عده‌ای مطرح می‌شده است، کودکانه بوده است. در حالی که برخی از افول‌گرایان مدعی بودند و هستند که چین جای آمریکا را در سطح جهانی خواهد گرفت و در حالی که دولت اسد، ماه‌ها بود که پیش عربستان سعودی و امارات متحده‌ی عربی دست گدایی دراز می‌کرد و دولت چین نیز چیزی که به وفور در اختیار داشت، پولِ مازاد بود، پکن حاضر نشد یک یوان برای جلوگیری از اسقاط دولتِ اسد (یکی از به اصطلاح «متحدان» بالقوه خود) هزینه کند. دلیل این امر چه بود؟ افول‌گرایان اگر با ذهنی پرسش‌گر و پژوهش‌گر، چرایی این رویکردها و تحولات را از خود بپرسند، قطعاً از قفس خودساخته‌ی اکونومیسم (یا بدتر از آن GDP (PPP)‌گرایی) خارج خواهند شد.
نمونه‌هایی افراطی از افول‌گرایی نیز دیده می‌شود: کمتر از ۲۴ ساعت پس از سقوط دولت اسد، مصطفی خوش‌چشم، «کارشناس» مسائل بین‌الملل در تلویزیون ایران گفت که «جهان در دهه‌ی بین سال‌های ۲۰۲۰ تا ۲۰۳۰ در دوره‌ی پسانظم آمریکایی قرار دارد و این را همه می‌دانند»! چند روز بعد از سقوط دولت سوریه، «تحلیل‌گر» شناخته‌شده دیگری به نام فواد ایزدی گفت که «سوریه مثالی است که ما برای افول آمریکا می‌زنیم. چون اگر آمریکا، یک کشور در حال افول نبود، ما نباید الان در خصوص موضوع سوریه بحث می‌کردیم و پرونده‌ی سوریه باید با سقوط دولت اسد در همان سال ۲۰۱۱ بسته می‌شد. همان‌گونه که آمریکایی‌ها در دهه‌ی ۱۹۵۰ میلادی با دولت ایران [یعنی با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲] این کار را کردند و ظرف مدت کوتاهی دولت ایران را ساقط کردند»! نزد این نمونه از افول‌گرایان، گویی پیش از این و در تاریخ معاصر، دوره‌ای وجود داشته است که در آن دولت آمریکا، در سطح جهانی قادرِ مطلق بوده و چون این دوره هم‌اکنون وجود ندارد، پس آمریکا در حال افول است. مسئله اما این است که چنین دوره‌ای هیچ‌گاه وجود نداشته است و هژمونی جهانی آمریکا نه به معنای قدرت مطلق و تعیین‌کنندگی مطلق آن در صحنه‌ی جهانی بلکه به‌معنای قدرتِ نسبیِ برتر آن در میان کشورهای سرمایه‌داری و جهان سرمایه‌داری است. این نمونه از افول‌گرایان برای دولت‌ها، خدایی در گذشته به نام آمریکا خلق می‌کنند و اکنون چون این خدا را نمی‌توانند بیابند، می‌گویند که آمریکا افول کرده یا در حال افول است. اما چنین فعّال مایشائی هرگز وجود نداشته است بلکه قدرت امپریالیسم آمریکا همواره نسبی بوده است. در همان دورانی که ایزدی مثال می‌زند، آمریکا نتوانست مانع از وقوع انقلاب چین شود، نتوانست در جنگ کره به اهداف خود دست یابد؛ نتوانست مانع از شکل‌گیری بلوک شرق شود؛ نتوانست مانع از وقوع انقلاب کوبا شود؛ بعدها نتوانست در جنگ ویتنام پیروز شود؛ نتوانست دولت‌های همسو با خود در عراق و سوریه و بسیاری از کشورهای دیگر مستقر کند؛ نتوانست مانع از وقوع انقلاب ایران شود؛ نتوانست مانع از وقوع برخی انقلابات دیگر آمریکای لاتین شود و ده‌ها مثال دیگر. دوره‌ای که امثال ایزدی به صورت صرفاً سوبژکتیو و دلبخواهی به گذشته تحمیل می‌کنند تا جای‌پایی برای «افول» آمریکا در حال بیابند، هیچ‌گاه وجود نداشته است. زمان گذشته‌ی آنان وجود نداشته است و زمانِ حال آنان نیز به همین سادگی وجود ندارد.

۵
خاورمیانه‌ی پس از سقوط دولت سوریه، جای به مراتب خطرناک‌تری نسبت به پیش از ۸ دسامبر ۲۰۲۴ است. امپریالیسم آمریکا و متحدان آن، پرونده‌ای را که برای دولت بعثی سوریه در ماه مارس ۲۰۱۱ باز کردند، با پیروزی می‌بندند و اکنون برای ادامه‌ی تهاجمات امپریالیستی خود، اعتماد به نفس و همچنین امکانات مادّی بیشتری در اختیار خواهند داشت. بنابراین، با این پیروزی، امپریالیسم آمریکا پرونده‌‌های تهاجم و تجاوز جدیدی را باز خواهد کرد.
امپریالیسم آمریکا با پیروزی در ساقط کردن دولت سوریه، سعی خواهد کرد پروژه‌های استحاله یا سرنگونی دولت‌های مخالف خود در منطقه را با قدرت بیشتری ادامه دهد و این امپریالیسم، تهاجمی‌تر از پیش خواهد شد. همزمان دولت‌هایی نظیر ایران که هدف تهاجم وحشیانه‌ی امپریالیستی آمریکا هستند، در چرخه‌ی فلاکت‌بار سیاست‌های اجتماعی و اقتصادی آزادگذارانه‌ی تهاجمی به سر می‌برند و همزمان با تهاجم امپریالیستی، به‌صورت بی‌وقفه و فزآینده به شرایط زیست طبقه‌ی کارگر و اقشار فرودست جامعه هجوم می‌برند! آن‌سو تجاوز امپریالیستی با تحریم و بمب‌افکن است و این سو، دیوار سرمایه‌داریِ آزادگذارانه‌ی تهاجمی. در این میانه، تنها راه رهایی، بسیج اجتماعی حول پروژه‌ای است که سیاست اجتماعی آن ضدسرمایه‌داری و سیاست بین‌المللی آن، ضدامپریالیستی باشد. به‌جز این راه، چیزی جز تسلیم یا تباهی در افق دیده نمی‌شود.
با سرنگونی دولت بعثی سوریه، تهاجم امپریالیستی آمریکا برای استحاله یا نابودی دولت‌های ایران و یمن و گروه‌های عراقی متحد دولت ایران شدیدتر خواهد شد. با سقوط دولت سوریه و از دست رفتن یکی از مولفه‌های قدرت دولت ایران، این دولت خود را آسیب‌پذیرتر از پیش خواهد یافت و با پیروزی امپریالیسم آمریکا در جنگ سوریه، قدرت و توانِ وحشی‌گری و تهاجم آن در منطقه افزایش خواهد یافت. این‌که هر یک از طرفین، دقیقاً کدام رویکردها را در دوره‌ی جدید دنبال خواهند کرد، به زودی معلوم خواهد شد؛ و ما در آینده، با مشخص شدن و شکل‌گیریِ رویکردهای مشخصِ جدید آنان، به بررسی آن‌ها خواهیم پرداخت.

                                                                                                                              ۶
امیدِ غیرابژکتیو، ویران‌کننده‌تر از یأسِ سوبژکتیو است.
در مجموع، نه در جبهه‌ی تهاجم امپریالیستی آمریکا و متحدان آن، و نه در جبهه‌ی دولت‌های بورژوایی که تحت هجوم امپریالیسم آمریکا قرار گرفته‌اند، مسیری به سمت رهایی و آزادی دیده نمی‌شود. در این شرایط، امیدواری به پیروزی رویکرد امپریالیستی، از جانب مردمی که در سختی و مشقتِ زایدالوصفی به سر می‌برند، از هر یأسی کشنده‌تر است. امیدِ غیرابژکتیو، امیدی که جایی در بالقوگی‌ها و امکان‌هایِ واقعیت نداشته باشد، از یأسِ سوبژکتیوی که ریشه در عدم شناخت دقیق واقعیت و عدم آگاهی از تناقض‌های آن دارد، نابودکننده‌تر است. مردمان مأیوس، بی‌آزارتر از مردمانی هستند که امید دارند آمریکا و ناتو و اسرائیل برای آنان، «نسخه‌ی شفابخش» بپیچند. امید به پیروزی و برنامه‌ی تهاجم امپریالیستی، چیزی جز استقبال از مرگِ اجتماعی نیست.
بین تحریم‌های وحشیانه و بمب‌افکن‌های تهاجم امپریالیستی و دیوارهای سخت و صُلبِ دولتی سرمایه‌داری که همزمان با هجوم امپریالیسم، شکل آزادگذارانه‌ی تهاجمی به خود گرفته است، امیدِ عینی، محصول دیدن تناقض‌های این وضعیت و شناخت تنها راه‌حلی است که می‌تواند این تناقض‌ها را رفع کرده و رهایی و خرسندی را نتیجه دهد. این راه‌حل که از حیث عقلی ضروری و از حیث تاریخی ممکن است، همان پروژه‌ی ضدسرمایه‌دارانه و ضدامپریالیستی است.

۲۸ آذر ۱۴۰۳

روح، ریاضیات و زبان انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳
انقلاب و توسعه در زمانه‌ی استعمار نو / بررسی آراء بیژن جزنی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

یک × 3 =

فهرست