۱
تفسیری که بخش عظیمی از نیروهای سیاسی راست و لیبرال و بخش بزرگی از نیروهای سیاسی «چپ» از وقایع دیماه ۹۶ ارائه میدهند با تفسیرشان از جنبش سبز متفاوت است. در نگاه آنان جنبش سبز بر بنیاد شکاف سیاسی مابین دو جناحِ اصلاحطلب و اصولگرای حاکمیت متولد شده بود، اما ناآرامیهای دیماه ۹۶ ریشه در بحرانهای اقتصادی-معیشتی جمهوری اسلامی داشت. از دید آنان، جنبش سبز، جنبشِ جامعهی به اصطلاح مدنی ایرانی بود که خواستار انحلال یا کاهش قدرت حاکمیت بود؛ حاکمیتی که نهادها و دستگاههایی مثل «شورای نگهبان»، «سپاه پاسداران» و خود «مقام و جایگاه ولایت فقیه» را شامل میشود. از نظر آنان، دوگانهی «جامعهی مدنی-حکومت»، میدانِ عملِ کنشگران را در جنبش سبز تعیین میکرد. توجه باید داشت که از نگاه نیروهای باورمند به دوگانهی ذکر شده، «دولتهای اصلاحطلب و میانهرو» (یعنی دولت خاتمی و روحانی) نیز ذیل نیروهای جامعهی مدنی و نه حکومت قرار میگیرند! به طور خلاصه، از نگاه آنان، نیروهای جامعهی مدنی باید دست ولایت فقیه و سپاه را از حکومت کوتاه کرده و شرایط را برای استقرار دولتی سکولار و پروغرب فراهم آورند؛ نگاهشان این است که نهاد ولایت فقیه در صورت وجود نیز، نقشی صرفاً صوری داشته باشد و به صورت عملی و واقعی در امور کشور دخالت نکند.
اما آنها در تفسیر وقایع دیماه ۹۶ صحبت از دوگانه و تعارض «مرکز-پیرامون» و دوگانهی «فرودستان بعلاوهی بخشی از لایههای میانی- انحصارگران قدرت و ثروت» میکنند. به زعم آنان جنبش سبز مطالباتی سیاسی داشت اما در دیماه مردم مطالباتی معیشتی داشتند. از نظر آنان، «غمِ نان و ترس از فرورفتن بیشتر در فلاکت»، دغدغهی مردم در دیماه بود.
اصلاحطلبان حکومتی غایبان صحنهی اعتراضات دیماه بودند و حتی آن را محکوم نیز کردند. حسن روحانی، نیروهای اصولگرا را محکوم به این کرد که با ایجاد ناآرامی در شهر مشهد، قصد تضعیف دولت او را داشتند و نیز گسترده شدن دامنهی اعتراضات، آمریکا را به خروج از برجام و اعمال تحریمهای گسترده علیه ایران، تحریک کرده است. در مقابل، پس از جنبش سبز، اصولگرایان، اصلاحطلبان را محکوم به این کردند که اعتراضات خیابانی علیه نتایج انتخابات سال ۸۸، زمینه را برای تصویب قطعنامهی ۱۹۲۹ شورای امنیت و تحریمهای آمریکا، اتحادیه اروپا و شورای امنیت سازمان ملل، هموار کرده بود. در هر دو مقطع یک طیف، طیف دیگر را محکوم به فراهمآوری هیزم برای برپایی آتش، توسط آمریکا و غربیها کردند. ورای این نوع نگاه به جنبش سبز و شورشهای دیماه 96 توسط دو جناح اصلاحطلب و اصولگرا، تحریمهای آمریکا در هر دو مقطع کاملاً در راستای تقویت شورشها بوده است. آمریکا از تحریم بهمثابه ابزاری در جهت تقویت و تکرار مجدد ناآرامیها استفاده کرده است؛ و در نهایت نیز هدفش استحاله (یا به تعبیری دیگر، ایجاد دگردیسیِ غربگرایانه) یا براندازی (یا به تعبیری دیگر، فسادِ) جمهوری اسلامی است.
در وقایع سال ۸۸، اصولگرایان غایب میدان بودند اما در وقایع دیماه ۹۶ هم اصولگرایان و هم اصلاحطلبان در صحنه حضور نداشتند. آیا این تفاوت بین وقایع سال ۸۸ و وقایع دیماه ۹۶ برای رسیدن به تفاوتی ماهوی بین این دو مقطع کافی است؟
۲
استحاله دلالت بر سرنگونی نرم جمهوری اسلامی دارد و فساد دلالت بر سرنگونی سخت آن. برای مثال جنبش سبز را میتوان نقطهی عطف پروژهی استحالهای دانست که توسط بخشی از جناح اصلاحطلب از سالهای میانی دههی هفتاد پی گرفته شده بود و در جنبش سبز، به پروژهی مسلطِ کُلِ این جناح تبدیل شد (و البته دوباره نیز با ایجاد شرایطی جدید، ممکن است شاهد ظهور آن باشیم). بالِ فساد را سازمان مجاهدین خلق از دههی 60 نمایندگی میکند. اینان خواستار سرنگونی به اصطلاح خودشان «رژیم آخوندی» هستند. مایلیم نام این گفتمان را که از دل مستقل فرض کردن جامعه مدنی و دولت بیرون میآید، «گفتمان سرنگونیخواهی» قرار دهیم. این گفتمان چنانکه گفتیم بر بنیادِ «تضادی» استوار است که با نامِ آشنای سنت-مدرنیته مورد خطاب قرار میگیرد. این گفتمان همچنین سرمایهداری ایرانی را به دلیل وجود اسلام سیاسی به عنوان ایدئولوژی حکومت، واجد «تناقضی ذاتی» میداند. دوگانهی اسلام سیاسی سرمایهداری در این گفتمان، تناقضی رفع نشدنی است و دولت ایران به همین دلیل «کژدیسه» یا «نامتعارف» است. در دل گفتمان سرنگونیخواهی، دو طیف راست و چپ وجود دارد: طیف راست این گفتمان بیشتر بر تضاد سنت-مدرنیته تمرکز دارد که بخشی از نیروهای اصلاحطلب و لیبرال داخلی و خارجی، سلطنتطلبها و مجاهدین خلق از عمدهترین نیروهای آن هستند. جناح چپ این گفتمان بیشتر بر دوگانهی اسلام سیاسی- سرمایهداری تمرکز دارند که نمایندهی نظری شاخص این جناح منصور حکمت است و در حال حاضر کمونیستکارگریها در کل، این نوع نگاه را نمایندگی میکنند. در جناح راست گفتمان سرنگونیخواهی، حتی طیفهایی همچنان ایران را جامعهای پیشاسرمایهداری در نظر میگیرند و بر این عقیدهاند که با سقوط جمهوری اسلامی، سرمایهداری ممکن میشود. غافل از اینکه سرمایهداری در ایران تاریخچهای صد و اندی ساله دارد و مواقف و دقیقههای بسیاری را در راستای انکشاف و تحقق پیموده است. در جناح چپ این گفتمان با دوگانهی اسلام سیاسی- سرمایهداری بهعنوان سرشتنمای دولت ایران مواجهایم که سرمایهداری بودن جامعهی ایران را میپذیرد، اما مشروط به اضافه کردن محمولاتی همچون: سنتی، نامتعارف و …. . هر دو جناح راست و چپ گفتمان سرنگونیخواهی در راستای استحاله و فسادی که به زعم خویش جمهوری اسلامی خواه نا خواه با آن مواجه خواهد شد، پروژههایی تعریف کردهاند و گاهاً با هم دست به ائتلاف فراگیر نیز زدهاند، بخش گستردهای از تاریخ سیاسی 40 سال اخیر، تاریخ این پروژهها بوده است.
نباید این گمان به وجود آید که جریان اصلاحطلبی صرفاً متشکل از نیروهایی است که خواستار استحاله و تغییر نرم جمهوری اسلامی است. اصلاحطلبان در مقاطعی مثل دو دورهی ریاست جمهوری محمد خاتمی و ریاست جمهوری حسن روحانی بهعنوان بخشی از بدنهی حاکمیت سیاسی ایران در چارچوب راهبردهای کلی حکومت جمهوری اسلامی دست به کنش زدهاند و همچنان نیز از نیروهای درون حکومتی هستند. در واقع اصلاحطلبانِ درونِ حاکمیت، حداقل بعد از روی کار آمدن دولت روحانی، اینگونه نبودهاند که همهنگام پروغرب باشند و در راستای پروژههای «تغییر رژیم» و «استحاله» گام بردارند و هم سیاستهای کلی حکومت جمهوری اسلامی را که بر مدار شعار «استقلال» و «نه شرقی، نه غربی» تنظیم شده است، به پیش ببرند. نیروهای اصلاحطلب، در لحظهی فعلی و بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 92، در دل ساختار حاکمیت جمهوری اسلامی بودهاند و پروژهی آنها، استحاله یا تغییرِ نَرمِ دولت در ایران نبوده است. در واقع، در شرایط فعلی، خودِ میدان واقعی عمل سیاسی، اجازهی چنین دورویی را به آنها نداده است. نمیتوان دو پروژهی تقویت و گسترش دامنهی نفوذِ منطقهای جمهوری اسلامی در تمامی ابعاد سیاسی، اقتصادی و ژئوپلیتیک و در عین حال، پروژهی استحالهی جمهوری اسلامی را همزمان به پیش برد. برای مثال، به باورِ (غلطِ) برخی، محمدجواد ظریف وزیر امور خارجهی ایران فردی «پروغرب» است و هدفش در برجام، «فراهم نمودن شرایطی برای استحاله و در مدار راهبردیِ غرب و آمریکا قرار گرفتن ایران»، بوده است. اما باید توجه داشت که در برجام، همهی عناصر و نیروهای درون حاکمیت به توافق و اجماع رسیدند و این پروژه را به پیش بردند و برجام نفوذ منطقهای جمهوری اسلامی را نه تنها کاهش نداد بلکه به این مهم، کمک نیز کرد. آمریکا در واقع به همین دلیل از برجام خارج شد چون آن را در راستای تقویت نفوذ منطقهای جمهوری اسلامی دید. پس از امضای برجام، سپاه پاسداران تصاویری از انبارهای موشکی خود منتشر کرد. برخی این حرکت سپاه را «تحریکآمیز» توصیف میکردند و کار آنان را در راستای «زیر سوال بردن و وهنِ» دستاوردهای دولت روحانی و تیم سیاست خارجی وی که توانسته بود برجام را به انجام برساند، تلقی میکردند و از این نگاه به «دوگانهی دولت روحانی-سپاه پاسداران» یا همان دوگانهی نامآشنای «حکومت-جامعهی مدنی» میرسیدند. این که از نگاه اپوزسیون بین سپاه و اصلاحطلبان یا بین حکومت و جامعهی مدنی و یا به طور کلیتر بین سنت و مدرنیته و اسلام سیاسی و سرمایهداری تضادی آشتیناپذیر وجود دارد که در نهایت شرایط را برای براندازی و یا استحالهی جمهوری اسلامی فراهم میکند، تلقیِ غلطی است. این تلقی به طور خلاصه، حکومت را سازهای بر فراز جامعهی مدنی تصور میکند که میتواند به عنوان نهادی اخلاقی، خیر عمومی را تأمین کند و به زعم آنها، ساختار حاکمیتی جمهوری اسلامی نیز «به خاطر سنتی بودن و فساد سیستماتیک»، قادر به برقراری نظمی اخلاقی و قانونی و مدرن در جامعه نیست.
۳
شعار «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تموم ماجرا» شعار رادیکال و مترقیای نیست. این شعار وقتی رادیکال و مترقی است که اینگونه بیان شود: «اصلاحطلب، اصولگرا، سرنگونیطلب دیگه تمومه ماجرا». وقتی صرفاً شعار گذار از دوگانهی درون جمهوری اسلامی داده شود، منظور این است که براندازان بیایند و رویای آمریکایی را متحقق کنند (با اصلاحطلبان و اصولگرایان خلع ید از قدرت شده نیز میتوان بعدتر به مصالحه رسید). در کنار شعار فوق، شعارهایی نیز در تقدیس حکومت پهلوی در شورشهای دیماه سر داده شد. با کنار هم قرار دادن شعارهای مبنی بر فراروی از دوگانهی درون جمهوری اسلامی و تقدیس حکومت پهلوی و رضاشاه در وقایع دیماه، پازل کامل میشود. روح و افق حاکم بر شورشهای دی 96، فروپاشی یا براندازی جمهوری اسلامی است. آمریکا هم از اینکه ایران را تبدیل به سوریه یا لیبی میکرد، اصلاً بدش نمیآمد و در واقع یکی از سناریوها در پروژهاش هم همین بود. اکنون نیز تحریمهای گسترده در راستای نیل به همین هدف به طور حداکثری طراحی شده است. نه اینکه آمریکا صرفاً همین را بخواهد؛ ممکن است که با جمهوری اسلامی مجدداً در مقطع دیگری، بنا به شرایط و توازن قوا، مصالحه کند اما این تغییری در راهبرد کلاناش که همان استحاله و یا فساد و فروپاشی جمهوری اسلامی است، ایجاد نمیکند.
اینکه در دیماه ۹۶ دست بالا و نقش هدایتی را نیروهای برانداز بر عهده داشتند، تفاوتی ماهوی بین آن و وقایع سال ۸۸ ایجاد نمیکند. اصلاحطلبان حکومتی در دیماه غایب بودند چون پیشتر توسط پروژهی بنفشْ، در دولت روحانی ادغام شده بودند. با جنبش سبز، اصلاحطلبان و بدنهی اجتماعی آنان از حاکمیت فاصله گرفتند اما مجدداً در انتخابات ریاست جهموری ۹۲ به صحنه بازگشتند. اگر در دیماه ۹۶ تنش اصلاحطلب-اصولگرا مثل دوران قبل انتخابات ۹۲ بود قطعاً بدنهی اجتماعی آنان که بیشتر شامل طبقات میانی کلانشهرهاست نیز به میدان میآمدند. برخی از «رادیکالها» و باورمندان به پروژهی سبز از این مطلب مینالیدند که چرا در دیماه طبقهی به اصطلاح متوسط حضور ندارد تا با همراهی اقشاری از طبقهی کارگر و فرودستان و حاشیهنشینها، «کار جمهوری اسلامی را تمام کند». «وحدت طبقهی به اصطلاح متوسط و طبقهی کارگر»، کارکردی اینچنینی در نگاه برخی از نیروهای سیاسی دارد. «وحدت و ائتلاف طبقاتی دو طبقه»، در واقع اسم رمز پیوند و با هم خواستنِ جنبش سبز و ناآرامیهای دیماه است. استحاله و فروپاشی را با هم طلب کردن و کار جمهوری اسلامی را یکسره کردن!
۴
ترکیب طبقاتی متفاوت نیروهای دخیل در یک جنبش یا شورش، الزاماً تفاوتی در روح و افق آن ایجاد نمیکند. افق و روحِ وقایع سال ۸۸ و دیماه ۹۶ هر دو دولتی پروغرب، سکولار و به اصطلاح متعارف و کارآمد بود. مگر در دیماه ۹۶، قشرهایی با پایگاه طبقاتی کارگری، به مثابه طبقه و با پروژهی سیاسی مشخص به میدان آمده بودند که بتوان صحبت از تفاوت آن با سایر جنبشهای بورژوایی کرد؟ افرادی که طبقهی کارگر، پایگاه طبقاتیشان بود، در شورشهای دیماه 96 حضور داشتند و این حضور منفرد و غیر طبقهمند (طبقه در معنای سیاسی و نه ساختاری صرف) نه تنها تغییری در ماجرا ایجاد نمیکند، بلکه نیروی قویتری را برای براندازان فراهم میآورد. کم در تاریخ، شاهد حضور افرادی با پایگاه طبقاتیِ کارگری در جنبشهای ارتجاعی نبودهایم. جنبشهای فاشیستی نیمهی اول قرن بیستم، از نمونههای کلاسیک این موضوعاند و حتی هیتلر علیرغم داشتنِ ضدپرولتریترین پروژهی سیاسی، گرچه پایگاه اصلیاش در سرمایهداریِ بزرگ و خردهبورژوازی بود، بخشی از کسانی که پایگاه طبقاتیِ کارگری داشتند را جذب کرده بود. در ایران نیز در مقطع انقلاب ۵۷، نسبت به حزب جهموری اسلامی، بخاطر خاستگاه طبقاتی رهبران و نیروهایش که ذیل خردهبورژوازی بازار و حتی بخشی از طبقهی کارگر میگنجید، نوعی وهم توسط بخشی از نیروهای چپ وجود داشت. خاستگاه طبقاتی و جایگاه ساختاری افراد لزوماً تعیینکنندهی آگاهیِ طبقاتی و پروژهی سیاسی آنان نیست. امر مهم توجه به برنامههای مشخص سیاسی و اقتصادی جریانات است که در شعارهایشان نیز تبلور دارد.
به طور خلاصه رجوع به خاستگاه طبقاتیِ افراد دخیل در یک جنبش و یا شورش برای تعیین افق و روح آن جنبش هیچ چیز نیست جز مغالطهی بین صورت (فرم) و محتوا. محتوا یا نیروهای دخیل در یک جنبش، نهایتاً تعیینکننده نیستند، بلکه صورت، غایت و پروژهها تعیین میکنند که جنبش یا شورشی مترقی است و یا مرتجع. حضورِ بیشترِ کارگران (بخوانید محتوا) در شورشهای دیماه، رنگ و تعینِ کارگریِ به جنبش نمیبخشد. تعین یا صورت هر جنبش و شورشی را پروژهها و شعارهایش (به مثابه نشانههای تعینات) مشخص میسازند. محتوای اجتماعی یک جامعه، ترکیبی از طبقات مختلف و تنازعات آنها و همچنین برنامههای جریانات سیاسی مختلف برای ایجاد وضعیتی به زعمِ آنها مطلوبتر است. محتوا امری واجد تضادها و تفاوتهای فراوان است. در هر شورش و یا جنبشی، با توجه به موازنهی قوا، یکی از برنامهها و افقهای سیاسی و اقتصادی موجود در دل اجتماع (یا محتوا)، میتواند مجال بروز بیابد و به عنوان تعین مسلط خود را بر بقیه نیروها و برنامهها مسلط کند. در شورشهای دیماه ۹۶، برنامه و افق ارائه شده کاملاً سرمایهدارانه-امپریالیستی بود و این شورشها، خواستار حکومتی سکولار (عرفی) و «متعارف یا غربگرا» بود که اسطورهی غیرقابل تحققِ سرمایهداریِ بدون فساد را «محقق» کند.
۵
برخی هر شورش، جنبش یا کنش سیاسی و اجتماعی را حلقههایی از یک زنجیرهی واحد میبینند. قسمی یکپارچهسازی که به اینهمانسازی پوچ میرسد. برای مثال ناآرامیهای دیماه و اعتراضات کارگری هفت تپه و الخ را به طور یکدست ارتجاعی فرض کرده و ذیل پروژههای سرنگونیطلبانه و امپریالیستی قرار میدهند. پرسش بر سر این است که متر و معیار ما برای ایجاد تمایز بین این رویدادها چیست؟ چه موقع میتوان گفت که کنش، جنبش و یا شورشی واجد سویههای مترقی است؟ قرار دادن هر رویدادی ذیل پروژههای امپریالیستی و ارتجاعی، تفاوتی با نحوهی مواجههی سرنگونیطلبان که هر واقعهای را شاهدی برای فروپاشی و زوال جمهوری اسلامی میبینند، ندارد. مهم تشخیص تعینِ مسلط یک رویداد است. در شورشهای دیماه تعین مسلطْ و افق، طرح تهاجمِ امپریالیستی برای فروپاشی و براندازی حکومت ایران بود، اما اعتراضات کارگری در شرکت نیشکر هفت تپه یا هپکوی اراک این تعین را نداشت و ذیل پروژههای امپریالیستی نمیتوانست قرار گیرد؛ هر چند این خصیصه نیز بهصورت حاشیهای، و نه مسلط و تعیینکننده، در آنها وجود داشت که نمونهی آن، شعارهای حاشیهای نظیر «سوریه را رهاکن، فکری به حال ما کن»، در این اعترضات کارگری بود. اسماعیل بخشی از شوراهای کارگری سخن میگفت. شوراها زمانی باید تشکیل شوند که شرایط انقلابی بر جامعه حکفرما باشد. کارکرد شوراها ایجاد قدرت دوگانه با بورژوازی و کمک به ایجاد دولت کارگری است. اما مگر در زمان اعتراضات هفت تپه ایران در شرایط انقلابی قرار داشت؟!
اسماعیل بخشی در لفظ، از شوراها سخن میگفت، اما در واقعیت امر، هدفش ایجاد تشکل کارگری مشخصی بود که بتواند پیگیر مطالبات کارگران باشد و استقلال کافی از تشکلهای فیالحال موجود داشته باشد. تذبذب بین خواستِ چنین «تشکل کارگریای» با خواست و تشکیل «شوراهای کارگری» دلالت بر این دارد که در هفت تپه، تعین مسلط به هیچ وجه پروژهی فروپاشیِ موجود نزد سرنگونیطلبان نبود. طلبِ شورای کارگری کردن در وضعیت غیرانقلابیْ یعنی کنشِ سرنگونیطلبانه. اما تلاش در راستای ایجاد تشکل کارگری امری کاملاً مترقی و غیرسرنگونیطلبانه بود. همین که تنش بین خواستِ چنین «تشکل کارگریای» با «شورا» تا آخرین گامهای مبارزاتی در هفت تپه وجود داشت خود شاهدی بر این مدعا است که اعتراضات هفت تپه بلافاصله و از پیش در زمین براندازی و فروپاشی قرار نداشت. شعار تشکیل شوراهای کارگری را ما در هفت تپه ممکن است مقداری بزرگنمایی کرده باشیم و بر ما خرده بگیرند که چنین شعاری در هفت تپه حاشیهای بود و هدف اصلی کارگران دولتیسازی شرکت بود؛ چون کارگران مصائب و مشکلات را ناشی از خصوصیسازی شرکت میدانستند. حتی با فرض قوی بودن شعار شورا در هفت تپه و همسنگ قرار دادن آن با شعار دولتیسازی و تشکیل اتحادیه کارگری، باز هم میتوان گفت که اعتراضات هفت تپه افقی براندازانه-امپریالیستی نداشته است. در عوض شورشهای دیماه در شکل پدیداری، نحوهی گسترش و شعارها، گویای تعینی امپریالیستی، براندازانه و سرمایهدارانه بود. در نهایت، کافی است تنها این مثال را بزنیم که در هفت تپه و هپکو، برای اینکه کارگران، بین خود و شورشهای دیماه 96، و همچنین بین خود و جریاناتِ سرنگونیطلب، فاصلهگذاری کنند، پلاکاردهایی با جملهها و تصاویری از برخی رهبران جمهوری اسلامی، بالا میبردند؛ در حالی که در شورشهای دی 96، هر چیزی که رنگ و بویی حکومتی و اسلامی داشت و در مقابل معترضان قرار میگرفت، به آتش کشیده میشد.
حقیقتاً چگونه میتوان پی به تعین و خصیصهی مسلط یک رویداد برد؟ این مهم تنها با دقیق دیدن جزئیات آن رویداد، نحوهی سازماندهیاش، شعارهایش، نحوهی گسترشاش و فهم ِدیالکتیک درونی آن میسر است.
نام جنبش | بدنه | رهبری | سیاست اجتماعی | گرایش بینالمللی | شکل | |
جنبش سبز | عمدتاً اقشار متوسط | متمرکز (موسوی، کروبی و سران اصلاحطلبان) | سرمایهدارانه، دموکراسی بورژوایی، سکولاریسم | غربگرا | سرمایهدارانه-امپریالیستی | |
شورشهای دی 96 |
|
بخشی از فرودستان؛ حاشیهنشینان؛ حضور کسانی از طبقهی کارگر بهصورت منفرد و غیرطبقهمند | غیرمتمرکز؛ متکثر؛ توزیعشده در طیفِ وسیعِ اپوزیسیون سرنگونیطلب | سرمایهداری لیبرال، اسطوره سرمایهداری بدون فساد، لائیک | غربگرا | سرمایهدارانه-امپریالیستی |
حسین خاموشی