پیش از انقلاب 1917 روسیه و در بحبوحهی درگیری و تنش میان کارگران و سرمایهداران، روشنفکران طرفدار سرمایهداری، شورای کارگران را «شورای سگها» مینامیدند. این نامگذاری صریح و بدون لاپوشانی میتواند شوکهکننده باشد، اما به چنین صداقتی باید توجهی خاص مبذول داشت. سرمایهداران تا هنگامی که قداست و کلاهشان در معرض خطر قرار نگیرد، ادا و اطوارشان را کنار نمیگذارند. تا رسیدنِ چنین وقتی به وفور و با هیجانی عجیب از احقاق حقوق کارگران سخن میرانند، گویی که خودشان نیز دروغهای خودشان را باور دارند و به دروغهایشان تعظیم میکنند. باید پذیرفت که برای هر تعریف و تحسینی میزانی دروغ و گندهگویی ضروری است، اما چنین تعاریف و دروغهایی، شوکهکنندهتر از «سگ» نامیدن کارگران است. احتمالا بسیاری از ما در چنین مواقعی و در مواجهه با چنین دروغهای شاخداری از خودمان پرسیدهایم، چگونه میتوان با چنین ایمان و باوری دروغ گفت؟ این سوال از آن سوالهایی است که شاید برای کارگران آذرآب در برابر مدیران کارخانه یا استاندار استان مرکزی، بارها و بارها پیش آمده باشد. چگونه میتوان با ایمانی راسخ دروغهای بزرگ گفت؟
دولت و بحران
پس از جنگ با عراق، جمهوری اسلامی که با رکود و تورم دست و پنجه نرم میکرد، نیاز داشت ویرانیهای ناشی از جنگ را بازسازی کند و کاهش میزان سودآوری واحدهای تولیدی را به نحوی جبران کند. دولت سرمایهداری ایران که در منظومهی همپیمانان آمریکا قرار نداشت و تحت تحریم بود، به راهکارهایی نیاز داشت که بتواند فشار را تحمل و وضعیت را بازسازی کند. راهکار پیشنهادی که از اواخر دولت میرحسین موسوی مطرح شد اما گامهای اساسی آن بعد از این دولت برداشته شده بود، تعدیل ساختاری بود. تعدیل ساختاری، در کنار کاهش هزینههای دولت از طریق کاهش خدمات اجتماعی چون بهداشت و درمان و آموزش عمومی و همچنین آزادسازی قیمتها، به دنبال خصوصیسازی بود. پیادهسازی سیاستهای تعدیل ساختاری به طور معمول از طریق فشار بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول به دولتها تحمیل میشد، اما دولت ایران بدون چنین فشارهایی و بهطور داوطلبانه تعدیل ساختاری و خصوصیسازی را آغاز کرد. در واقع، روش دولت برای مواجهه با بحران اقتصادی سالهای پایانی جنگ این شد که مسئولیت افزایش بهرهکشی از کارگران و سود و مدیریت تولید را به بخش خصوصی بسپارد. فشار تحریم و امپریالیسم و فشار تعدیل ساختاری، چون هر فشار دیگری که نیاز به شانههایی برای تحمل دارد، به شانهها و گردههای کارگران محول شد. دولت ایران هرچه از جانب تحریم و دیگر عوامل تحت فشار بیشتری قرار میگرفت، فشار بیشتری را به کارگران و فرودستان تحمیل میکرد.
در سال 1382 قرعه به نام شرکت صنایع آذرآب افتاد و این شرکت وارد فرآیند خصوصیسازی شد، تا اینکه در سال 1388 آذرآب به فریبرز و ستار پرنا واگذار شد. طی مدیریت برادران پرنا تعداد کارگران آذرآب از 3000 کارگر به 1600 کارگر کاهش پیدا کرد، تولید از 2000 تن در سال به 180 تا 300 تن رسید. کارخانهای که بسیاری از تجهیزات پیشرفتهی نیروگاههای برق، پتروشیمی، پالایشگاه و کارخانههای سیمان را نه فقط برای ایران که در سوریه، عراق و بلاروس تولید میکرد، به تولید خُرد رسید. حقوق کارگران و بازنشستگان آذرآب به تعویق افتاد تا اینکه در مرحلهی آخر برادران پرنا، سند کارخانه را نزد بانک کشاورزی جهت اخذ وام گرو گذاشتند. با عدم بازپرداخت وام، بانک کشاورزی کارخانه را مصادره و مالک 33 درصد سهام آذرآب شد. داستان خصوصیسازی در همه جا بیشباهت به فیلم فارسیها نیست. همه از یک طرح کلی واحد تبعیت میکنند اما در جزئیات تفاوتهایی دارند. آذرآب هم چون اغلب داستانهای خصوصیسازی، با بخش خصوصی واقعی شروع شد و به بانک ختم شد. اما همان دروغهای پرآب و تاب ما را به پایان فیلمها امیدوار نگه میدارد. کدام دروغ؟
پیادهسازی هر سیاستی ملزومات و ضرورتهایی دارد که امکان کنار زدن موانع و آمادهسازی شرایط مناسب جهت اجرای آن سیاست را فراهم کند. این ملزومات باید در حوزههای مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و امنیتی پخت و پز شود تا همه چیز مطبوع و قابل پذیرش به نظر رسد. این پخت و پز در دولتهای سرمایهداری اهمیتی دوچندان پیدا میکند. هر چه برنامههای اقتصادی در تضاد بیشتری با منافع بخش غالب مردم قرار گیرد، دروغهای بزرگتری جهت توجیه این برنامهها لازم است. برای پیادهسازی و جا انداختن چنین دروغهایی به نهادهای بزرگتر و کارآمدتری نیاز است که بتوانند در سطوح مختلف در هماهنگی با هم، برنامههای اقتصادی علیه کارگران و فرودستان را طبیعی جلوه دهند. اقتصاد سرمایهداری در زمینهی سیاسی، تلاش میکند دولت را به عنوان نهادی جا بزند که میان منافع گروههای مختلف، چه کارگر و چه کارفرما و چه فرودست و چه پولدار، نقشی خنثی دارد و طرف هیچ کدام نیست؛ همه را به یک چشم نگاه میکند و تنها برای افزایش رفاه عمومی تلاش میکند. سعی میکند این گونه نشان دهد که هرچه کارفرما شرایط بهتری داشته باشد، کارگران نیز از مواهب این بهبودی چیزی نصیبشان خواهد شد. کارگران و کارفرمایان باید دست در دست هم، جهد و کوشش کنند و با اتحادی سراسری کشور را بسازند. دولت خنثی تاکید دارد که اگر سیاستی اقتصادی چون خصوصیسازی یا موقتیسازی قراردادهای کارگران را پیاده میکند تنها برای منافع همهی مردم است. اگر قیمت بنزین افزایش پیدا میکند به قصد تحقق عدالت است چه رویاهای جذاب، لذتبخش و زیبایی! تصویر مردمی که همه با هم برادرند و همه بازو به بازوی یکدیگر جهت خوشبختی و سعادت همگانی تلاش میکنند میتواند هر ذهن آگاهی را بفریبد. چنین تصاویری از مردمی یکدست، همسو و همهدف به پیوستهای فرهنگی نیازمند است. پیشبرد سیاستهای اقتصادی و جا انداختن توهم دولت بیطرف، بدون شعارهای جذاب و دهنپرکن ناممکن است. به عنوان مثال وزیر کار از کارگران آذرآب عذرخواهی کرده و فرمودهاند که به مشکلات رسیدگی خواهد شد. اما این دروغ از جانب وزیری که برای خصوصیسازی شرکتهای تامین اجتماعی که در واقع مستقیماً از حق بیمهی کارگران ساخته شده، مأمور شده است، چگونه قابل باور است؟
اما میان برنامههای اقتصادی دولت سرمایهداری و شعارهایی که میدهد، آن چنان درهی عمیقی وجود دارد که جز با روشهای پلیسی و سرکوب نمیتوان آن را پنهان کرد. هرچه این شکاف عمیقتر شود، نقش نیروهای سرکوبگر نیز بیشتر میشود. با شروع اعتراضات آذرآب در شهریور 1396، کارگران اقدام به بستن مسیر اراک به تهران کردند. از پس انسداد جاده، پلیس وارد عمل شد و اقدام به سرکوب شدید کارگران کرد. در آخرین اعتراض کارگران در اواخر مهرماه 1398 نیز کارگران آذرآب همچون کارگران هپکو راه آهن سراسری را مسدود کردند، و با ضرب و شتم پلیس مواجه و 21 نفر از آنها بازداشت شدند. اگر برای زمان کوتاهی نوار را به عقب برگردانیم بهتر میتوان فهمید، نیروی سرکوب چگونه ساخته میشود. نیروهای یگان ویژه که در رژههای سالانه با نظم و آهنگی دقیق، سنگین و موقر و تحت اطاعت و کنترل محض جلوههای زیبایی از هماهنگی را برای ما مخاطبان به نمایش میگذارد، اما در وقت مقتضی همهی آن نظم و وقار به کناری میرود و چون حیوان درندهخویی که تازه از قفس آزاد شده وحشیانه به کارگران هجوم میآورد، پس از شورشهای معیشتی فرودستان در اوایل دههی هفتاد و در دولت هاشمی رفسنجانی تأسیس شد. با پیادهسازی سیاستهای بیچیزسازی کارگران همزمان نیرویی که به طور ویژه مسئول سرکوب واکنشهای کارگران و فرودستان به این نابودی است، ساخته و تجهیز شد.
اما سرکوب مستقیم توسط نیروهای پلیس بخشی از کلیت شیوهی سرکوب است. سرمایهداری از طریق تغییراتی که در بنیادهای زندگی ایجاد میکند به سرکوبی نرم و پنهان اقدام میکند که شرایط را جهت سرکوب مستقیم فراهم کند. به عنوان مثال، دولتها از طریق تنهاکردن کارگران امکان مبارزه و مقاومت کارگران را تضعیف میکنند. این تک و تنهاسازی به روشهای مختلفی پیادهسازی میشود. سرمایهداری از سویی با جدا کردن کارگران از حمایتهای خانوادگی و فامیلی، آنها را به تن دادن به کار در هر شرایطی مجبور میکند، و از طرف دیگر از طریق ابزارهای سرگرمکننده چون اینستاگرام همه چیز را به کنشهایی فردی و در خلوت تقلیل میدهد. تمام تلاش سرمایهداری در این راستاست که هرکس تنها به منافع خویش فکر کند. جاافتادن چنین نگاهی به سرمایهداری این امکان را میدهد که در سطحی کلانتر، یعنی در سطح واحدهای تولیدی نیز هر گروه کارگری تنها به منافع جمع خویش فکر کند. میتوان همین عقیده را به سطوح بالاتر نیز تعمیم داد، آن جا که کارگران و فرودستان هر کشوری تنها در پی منافع خود هستند و خود را در شعار « نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران» متبلور میکنند. با این حال، در اراک با اعتراضات مشترک آذرآب و هپکو درجهای از عبور از این وضعیت را مشاهده کردیم. در اعتراضات اخیر هپکو نیز که تعدادی از کارگران آذرآب با حضور در هپکو آنها را همراهی کردند، جرقههای تلاش برای ایجاد همدلی و اتحادی کلانتر زده شد. اما تخطی از فردگرایی سرمایهداری همیشه تاوان سنگینی دارد، به همین دلیل این کارگران با مجازات مواجه شدند. دولت سرمایهداری تنها یک چیز میخواهد، کارگرانی تنها، سر به زیر و حاضر به یراق برای استثمارشدن. دادستان اراک در واکنش به اعتراضات کارگران آذرآب ابراز همدلی کرده اما آنها را مستحق تنبیه و مجازات دانسته است. دادستان اراک هم خدا را میخواهد هم خرما را. هم میخواهد نشان دهد رنج کارگران را درک میکند و از سوی دیگر وظیفهاش به عنوان یک دادستان خوب و مامور سرکوب را انجام دهد. دادستان اراک میگوید: «من رنج شما را میفهمم، اما بیایید کارگران را بزنیم».
سیاستهای خصوصیسازی و تعدیل ساختاری عمدتاً از حدود سالهای 1980 در واکنش به بحران اقتصادی دههی 70 میلادی پیشنهاد و در نقاط مختلف جهان پیاده شد. دولتهای سرمایهداری اگر مجال یابند و توزان قوای طبقاتی اجازه دهد، از هر بحرانی جهت بازسازی و بهبود وضعیت کسب سود استفاده میکنند. میتوان گفت سرمایهداری از بحران هم کسب سود و منفعت میکند. آن چه پس از بحران دههی 70 میلادی با خصوصیسازی اتفاق افتاد، افزایش میزان استثمار و کاهش دستمزد بود. تحت لوای افزایش «بهرهوری»، از یک سو به واسطهی افزایش شدت کار هر کارگر در مدت مشخص، کالای بیشتری برای سرمایهداران تولید میشود و از سوی دیگر، سرمایهداران با تغییر قوانین کار، موقتیسازی قراردادها و کاهش دستمزدها سود بیشتری به جیب میزنند. این شرایط که در عین حال، اغلب موجب افزایش بیکاری میشود، با افزایش ناامنی شغلی، امکان مبارزه و مقاومت از جانب کارگران را نیز کاهش میدهد. این چنین میتوان از آب دبه دبه کره گرفت. بعد از قریب به 40 سال از شروع این سیاستها و دیدن تبعات آن بهتر میتوان به وضعیت امروز آذرآب نگاه کرد. با ذکر یک واقعیت جالب آغاز کنیم. همزمان با اعتراضات کارگران آذرآب و نارضایتی گستردهی آنان، در حالی که زیان خالص شرکت آذرآب در 9 ماهه نخست سال 98، بیش از 26.4 میلیارد تومان بوده است، قیمت هر سهم آذرآب در بازار بورس تهران، در دورهی یکساله منتهی ششم اسفند 98، 646 درصد رشد کرده است! در سرمایهداری این چنین همهی واقعیتهای موجود در کارخانه و وضعیت کارگران دود میشود و به طرز مضحکی قیمت سهام همان کارخانه افزایش نجومی پیدا میکند. در وضعیت بحران اقتصادی و همزمان با اعتراضات کارگران، سرمایهدارانی که سهام آذرآب را در اختیار داشتند از محل رشد قیمت سهام خود، سود 646 درصدی به جیب زدند!
این اما ابتدای داستان نیست و بهتر است کمی وارد دنیای شیرین خیال شویم. در وضعیت بحرانی اقتصاد ایران اگر ما خود را به جای برادران پرنا بگذاریم و یک کارخانهی بزرگ و مادر را مفت و مجانی در اختیار ما قرار دهند چه کاری انجام میدهیم؟ ابتدا برای افزایش سود، تعداد کارگران را کم میکنیم، از باقی کارگران کار بیشتری میکشیم و حقوق پرسنل اخراج شده را با شوری وصفناشدنی خرج میکنیم. برای محکمکاری قراردادها را موقت کرده و امکان هر مقاومتی را سلب میکنیم. در مرحلهی بعد در صورت بحرانی شدن شرایط اقتصادی، با فروش زمین یا ابزارآلات کارخانه و یا از طریق گرفتن وام به نام کارخانه، سودی کلان به جیب زده و کارخانه را تعطیل میکنیم. به ویژه آن که میدانیم کاری خلاف قانون انجام ندادهایم و کسی نمیتواند یقهی ما را بگیرد. در واقع ما با یک ساختار مسلط جهانی مواجهیم که استثمار و چپاول را در ذات خویش و به شکل قانونی به همراه دارد و هر کسی بر آن صندلی بنشیند، تنها به دنبال افزایش سود است و در چنین شرایطی به شکل قانونی با همین روشها به چپاول دست خواهد زد. تمام تاریخ سرمایهداری را میتوان در مسیری که آذرآب پیمود مشاهده کرد. واکنش دولتها به این شرایط بحرانی و کاری که بخش خصوصی واقعی انجام میدهد چیست؟
شرایطی که سرمایهداری و لیبرالیسم ایجاد کرده، به ایجاد بحرانی مزمن و مداوم منجر شده است که تمام فشار بر شانههای فرودستان سنگینی میکند. این دولتها بیش از همیشه ناچارند برنامهای واقعی برای خروج از این وضعیت ارائه دهند، در عین حال بیشتر از هر زمانی از انجام آن ناتواناند. در این مسیر عامل درد به عنوان درمان استفاده میشود. خصوصیسازیهای بیشتر، استثمار بیشتر و آزادسازی بیشتر قیمتها به عنوان تنها مسیر تسلی و آرامش معرفی میشود. اما در کنار این مسیر، دولتها تلاش میکنند بحران اقتصادی را از طریق دستکاری در دو سطح جبران کنند. نخست از طریق افزایش سرکوب و دوم و مهمتر از آن تغییر ساختارهای اداری و دولتی. رئیس قوهی قضائیه در مقام منجی ظاهر میشود، به کارخانهها سرکشی میکند و وعده میدهد کار به دستان پرتوان بخش خصوصی واقعی و متخصص سپرده خواهد شد. رئیس سازمان خصوصیسازی به جرم اجرای قانونی که موظف به اجرای آن بود بازداشت میشود تا نفر بعدی همان کار را با ظاهری شکیلتر و زیباتر انجام دهد. دولت ایران از بحران موجود، جهت تشدیدِ استثمار کارگران استفاده میکند. اما در انتها آن چه غایب است تغییر اساسی برنامههای اقتصادی، افزایش دستمزد، توقف خصوصیسازی، توقف آزادسازی قیمتها و آزادی ایجاد تشکلهای مستقل کارگری است.
کارگران: چرا و چگونه؟
مبارزات کارگران و فرودستان مسیری پر از سنگلاخ و موانع است که بدون پوشیدن کفش مناسب امکان طی کردن مسیر ناممکن است. در برابر این دیوار بلند هیچ مسیر رو به عقبی وجود ندارد. برگشت به عقب تنها تشدید فلاکت است. یکی از بُروزهای بازگشت به عقب، احساس شرم کارگران مقابل خانواده است. در این احساس شرم برابر چشمان خانواده نوعی تفکیک میان شرایط کارگر و خانوادهاش پنهان است. ِشرایطی که سرمایهداری به طبقهی کارگر تحمیل میکند تنها به کارخانه و فرد کارگر محدود نمیشود. خصوصیسازی آموزش، درمان و تفریح ادامهی خصوصیسازی کارخانهها است که متوجه خانوادهی کارگر میشود. احساس شرم به معنای ارتکاب خطا و گناه است. احساس شرم ناشی از القای این نکته است که فقر کارگر یا فرودست، ناشی از بیعُرضگی یا کمهوشی کارگر بوده و با ساختاری که به طور مداوم در حال تولید فقر و فلاکت است، ارتباطی ندارد. در عین حال که همگی میدانیم خالی بودن دست و جیب کارگران نه ناشی از خطا یا بیعرضگی کارگر بلکه به دلیل سیاستهای سرمایهدارانهای است که از هر سو به تمام جوانب زندگی انسان هجوم میآورد. آن چه میبایست به جای چنین احساس شرمی بنشیند، آگاهی و شور برای مبارزه و سازماندهی است. احساس شرم چگونه جای خود را به آگاهی مبارزاتی و سازماندهی میدهد؟
کارگران روسیه در ژانویه سال 1905 جلوی کاخ پادشاه روسیه جمع شدند و حقوق اولیهشان را خواستار شدند. در این تجمع بیش از هزار کارگر کشته شد. آن چه پس از این حادثه در روسیه اتفاق افتاد چیزی بیش از سوگواری و پذیرش قربانی بودن بود. آنان در دادنامهشان به تزار این گونه نوشته بودند: «… ما همگی گدا و بینوا شدهایم، زیر بار ستم و کار طاقتفرسا خُرد گشتهایم، ما از زمرهی آدمیان محسوب نمیشویم، بلکه با ما همچون بردگانی رفتار میشود که باید سرنوشت تلخ خویش را در سکوت تاب آورند. ما این سرنوشت را تحمل کردهایم، ولی اینک بیشتر و بیشتر به درون ژرفای فقر، بیعدالتی و جهل رانده میشویم. …پادشاها، یوغ تحملناپذیر ستم کارگزاران حکومت را از گردن ما بردار. دیوار حائل میان خود و مردمانت را ویران ساز، و به آنان رخصت ده تا دست در دست تو کشور را اداره کنند». پس از کشتار کارگران، امیدواری به پادشاه نابود شد و از دادنامه تنها جملهی آخر در ذهن کارگران باقی ماند: «ما خود را با شادمانی فدا میکنیم نه با تلخی و اجبار». کارگران متوجه شدند تنها به بازوهای درهمتنیدهی خود میتوانند تکیه کنند. پس از این حادثه بود که کارگران مهمترین گام را برداشتند و اقدام به ساختن اتحادیههای خود و برای خود کردند. فدا کردن با شادمانی نه از طریق مبارزهای تکی و منفرد بلکه با ساختن اتحادیه و تشکلهای مستقل کارگری بود که به وقوع میپیوست. در بحبوحهی جنگ جهانی اول و جنگ میان آلمان و روسیه، اتحادیههای ساختهشده در سال 1905 مسیر مبارزات را بیشتر و بیشتر به پیش بردند. با پیشروی اتحادیهها، برخی از سرمایهداران روسی آرزو میکردند ارتش آلمان پیروز شود و ویلهلم، پادشاه آلمان اتحادیهها را نابود کند. برخی از سرمایهداران روسیه، پیروزی دشمن در جبههی روبرویی را به احقاق حقوق کارگران ترجیح میدادند و امیدوار بودند که جنگ و گرسنگی کارگران را سر عقل بیاورد! اگر جنگ ادامه پیدا میکرد یا آلمان پیروز میشد چه اتفاقی میافتاد؟ بخشهایی از سرمایهداران روس با گل به پیشواز میرفتند و هزاران کارگر کشته میشدند. چنین وضعیتی بیشباهت به وضعیت امروز ما نیست. با پیروزی آمریکا چه کسانی کشته خواهند شد؟ سرمایهداران؟!
سری به آفریقا بزنیم. بعد از سال 1980 در جاهایی چون تانزانیا یا سیرالئون به دلیل تورم و کاهش ارزش پول ملی، نرخ مزد واقعی کارگران به خصوص در شهرها سالانه به طور میانگین تا ده درصد کاهش پیدا کرد. سقوط مزدها در جایی نظیر سیرالئون، شعلهی آتش جنگ داخلی را روشن کرد و در این شرایط، کارگران تنها با تبدیل شدن به یک جنگجو برای یکی از طرفین جنگ میتوانستند حقوق مکفی دریافت کنند. نظیر چنین بحران و افزایش فقری پیش از جنگ در سوریه نیز اتفاق افتاد و این بحران به یکی از زمینههای بُروزِ جنگی ویرانگر تبدیل شد. تورم و کاهش ارزش پول ملی و به دنبال آن سقوط نرخ واقعی حقوق کارگران موقت و غیرموقت همان وضعیتی است که در ایران نیز شاهد آن هستیم. چنین شرایطی، «بهترین» زمان جهت مداخلهی نیروهای خارجی مدافع منافع سرمایهداران بینالمللی است. آنها با تحریم بر آتش بحران اقتصادی و نارصایتی میدمند تا از پس آن بتوانند منافعشان را از طریق سقوط دولتها یا جنگ داخلی به پیش برند. به عراق بنگرید که پس از حملهی آمریکا به این کشور، چگونه به عرصهی تاخت و تاز شرکتهای بزرگ غربی تبدیل شد و هنوز با گذشت 17 سال از اشغال این کشور توسط آمریکا، مردم آن، آب خوش از گلویشان پایین نرفته و حتی از ابتداییترین خدمات نظیر جریان دائمی آب و برق نیز در بسیاری از مناطق، محروم هستند. در واقع، میتوان این طور گفت که طبقهی کارگر ایران میان سرمایهداری داخلی و دولت آن و سرمایهداری و امپریالیسم خارجیِ در کمین نشسته، گیر افتاده است و هر دوی اینها، قطار را به سمت دره هدایت میکنند. آمریکا از طریق حمایت از گروههایی چون سلطنتطلبان، مجاهدین و تجزیهطلبان در پی روی کار آوردن دولتی همسو یا تجزیهی ایران و در پی آن غارت منابع ایران و ویرانی برای ایجاد شرایطی مناسب برای حضور شرکتهای آمریکایی است که کارگران ایران را این بار آمریکاییها یا سرمایهداران کراواتی سهتیغه استثمار کنند و یا شلاق بزنند. و همزمان در کنار این، به دنبال آن است تا با تصرف این قلمروی جغرافیایی و روی کار آوردن یک دولتِ متحد خود، جایگاه برتر خود در دنیای سرمایهداری را برای دوره زمانی طولانیتری تضمین کند. آیا کارگران میتوانند چون سوریه یا سیرالئون به پیاده نظام دشمنانشان تبدیل شوند؟
پس از دههی 80 میلادی، سرمایهداری در سراسر جهان به سمت تبدیل نیروی متخصصِ با حقوق، مزایا و بیمه به کارگران غیررسمی، موقت، بدون بیمه و با حقوق پایین حرکت کرد. در واقع حقوقی که کارگران سالها برای آن مبارزه کرده بودند، یکی یکی از آنها باز پس گرفته شد. این شرایط به خصوص در کشورهای در حال توسعه چون ایران در شرایط بحران و رکود شدت بیشتری به خود گرفت. در بسیاری موارد، فروش کارخانه یا ماشینآلات و زمینهای کارخانه، سود فوریتر و بیشتری از تولید داشت. این روند موجب افزایش تعداد کارگران غیررسمی شد که ناچار میشدند به کارهای موقت چون دستفروشی یا مسافرکشی روی آورند. کارگران آذرآب نیز همچون کارگران آونگان در همین مسیر قرار دارند. اگر مسیر به همان روال پیشین ادامه پیدا کند، کارگران آذرآب نیز از کارگران متخصص به کارگرانی غیررسمی مبدل میشوند. در طول همهی این سالها با رشد روند خصوصیسازی از یک سو و نابودی محیط زیست که منجر به بیکاری کشاورزان شده است، هر روزه به تعداد کارگران غیررسمی افزوده میشود. این فرآیند موجب افزایش فلاکت و فساد، پراکندگی کارگران و کاهش امکان همبستگی و اتحاد شده است. در چنین شرایطی، کارگران غیررسمی جان به لب رسیده اعتراض میکنند، اما به واسطهی پراکندگی، عدم وجود اتحاد و سازماندهی، عمدتاً پس از شورشهای کور سرکوب شده و کشته میشوند. کارگران پراکنده، جان به لبرسیده، بدون سازمان و آگاهی طبقاتی حتی میتوانند تبدیل به نیرویی شوند که برای سلطنتطلبان بیرون از گود، کف خیابان آمده و کشته شوند. اسامی و تعداد فرودستان کشته شده میتواند تبدیل به کارتی شود که همدستان آمریکا برای پیادهسازی نقشههای سیاهشان از آن استفاده کنند. به همهی این دلایل، آیندهی کارگران آذرآب و تمامی کارگران رسمی یا صنعتی ایران به کارگران غیررسمی یا غیرصنعتی گره خورده است. به دلیل عدم پراکندگی مکان کار، دوستیهای شکل گرفته و منافع واحد، کارگران واحدهای صنعتی، امکان بیشتری برای ایجاد اتحادیهها و به عهده گرفتن نقش پیشرو در مبارزات دارند. کارگران آذرآب میتوانند با اتحاد با کارگران دیگر کارخانهها و طرح خواستههای مشخص، در مقابل خصوصیسازی بایستند و با طلبِ آزادی تشکلهای کارگری، افزایش دستمزد و تغییر سیاستهای اقتصادی سرمایهدارانه، مبارزات را گامی به پیش برند و کارگران غیررسمی را با خود همراه کنند و آنها را از تبدیل شدن به نیروی دشمنانشان برحذر دارند و مسیر رهاییبخشی را پیش روی فرودستان قرار دهند. آنچه از زمان پیدایش کارخانهی آذرآب بر آن گذشته است، بخشی از تاریخ سرمایهداری را در خود به همراه دارد، و در سمت دیگر آن، یعنی کارگران نیز، بخش دیگری از تاریخ سرمایهداری پنهان است. مبارزات کارگران آذرآب بخشی از سالها مبارزهی کارگران در سرتاسر جهان علیه سرمایهداری است که هم با گذشته پیوند دارد و هم میتواند برای آینده تعیین تکلیف کند. آینده از پیش نوشتهشده و مقدر نیست، بلکه آینده از طریق مبارزات جمعی، آگاهانه و هدفمند انسانها ساخته میشود. کارگران آذرآب بخشی از نویسندگان آینده هستند که در صورت عدم اتحاد با دیگر کارگران به قربانیهای تاریخی که در آینده برایشان از جانب دیگران نوشته میشود، تبدیل خواهند شد.
مصطفی زمانی