خورشید بر همگان به یکسان میتابد. در این گرما و نور تبعیضی نیست. اما بهرهوری و مواجهه با گرما و نور خورشید بر اساس ثروت و قدرت افراد، اشکال متفاوتی به خود میگیرد. کسانی هستند که در زیر این نور، کنار سواحل لم میدهند، پوستشان را برنزه میکنند و نوشیدنیهای گوارا «نوش جان» میکنند؛ یا سقف سانروف خودرویشان را باز میکنند و خود و فرزندانشان از حلاوت و شیرینی این گرما کیف میکنند. اما افراد دیگری وجود دارند که از این نور و گرما بیزارند: کارگرانی که در دمای 50 درجه محصول برداشت میکنند؛ بیپناههانی که زمین را برای اندکی سایه و کمی خُنکای باد زیر و رو میکنند؛ یا کارگرانی که در سولههای بزرگ و بدون ستون و بیانتها در زمستان برای لمسِ بدون اضطرابِ این گرما بر پوستشان، له له میزنند و در تابستان از گرمایش در رنج و عذاباند. خورشید به یکسان میتابد، اما جایگاه طبقاتی و اجتماعی هر انسان تعیین میکند که از آن با فراغ بال لذت ببرد یا دچار رنج و حسرت شود.
داستان هپکو چیزی شبیه داستان خورشید است. برای هرکس بر اساس جایگاهش، معنا و مفهومی متفاوت مییابد. برای ناسیونالیستهای سلطنتطلب، نماد «عظمت زمان شاه» است؛ نمادِ «بهروزی و سعادت جمعی همهی ایرانیان» در آن روزگار است، از «صدقهسری شاه فقید». برای سینهچاکان بخش خصوصیِ «واقعی» معنای دیگری مییابد. هپکو خورشیدی است که با آن میتوان به اثبات کارآمدی بخش خصوصی نشست: سمبلی برای اینکه نشان دهند اگر به سرمایهداران میهنپرست اجازه داده شود با آزادی کار کنند، «کاری میکنند کارستان». جریان معتقد و مومن به حقانیتِ جمهوری اسلامی در لباسی دیگر از گرمای هپکو بهره میبرند: هپکو نماد ما میتوانیم است. نماد خورشیدی که سردی و سیاهی روزگار جنگ را برایمان گرم و روشن ساخت. اما روایت برای همگان این چنین افتخارآمیز است؟ چگونه و از کدام دریچه میتوان و باید به هپکو، به تاریخ و افتخاراتش و به گرما و روشنیاش نگاه انداخت؟
داستان هپکو را تقریبا همه میدانند. اینکه از سال 1354 در اراک تاسیس شد. در زمان جنگ دستگاههای نیکوب و گریدرهای با ارتفاع کم ساخت و سه بار بمباران شد. اینکه دست کمی از ولوو نداشت و تولیدش به سالی بیش از دوهزار دستگاه ماشینآلات راهسازی نیز رسید؛ یا همکاری هپکو با پروژهی سِرن (سازمان اروپایی تحقیقات هستهای) بر سر زبانِ همگان است. همهی ما اینها را میدانیم. تمام رسانهها، چه داخلی و چه خارجی، چه تلویزیون و چه خبرگزاریها و همینطور روزنامهها و کانالهای تلگرامی در قالب کلیپ یا مقالات جانسوز برایمان نشان دادهاند. اما هر روایت سادهی خبری تنها یک روایت سادهی خبری نیست. هر روایتی از منظری دلبخواهی و منطبق با منافع سازندگان و صاحبان آن نقل میشود؛ حتی اگر روایت با حضور کارگران هپکو باشد.
تمام بحث هپکو در بحث پیرامونِ خصوصیسازی خلاصه میشود. درواقع میتوان گفت هپکو یادآور تمامی دردهایی است که خصوصیسازی بر سر طبقهی کارگر ایران و صنایع و منابع این کشور و همین طور دیگر کارگران جهان و دیگر خصوصیسازیهایی که انجام شده، آوار کرده است. هپکو، یادآور کارگرانی است که از ساعت شروع سرمایهداری تا به اکنون تبدیل به سوخت پیشبرندهی این ماشین هیولاوش شدهاند و آن را سرپا نگه داشتهاند. دو گفتمان اصلی تلاش میکنند چرایی وضعیت حال حاضر هپکو را روایت کنند: نخست، جریانهایی که خود را عدالتخواه مینامند و دوم جریانی که مدافع سرسخت خصوصیسازی است. جریان عدالت خواه دلیل مشکلات موجود را خصوصیسازیِ بد میداند. نوعی خصوصیسازی که صلاحیت خریدار را بررسی نکرده، نظارتی بر اجرای آن نشده و آن را به مفت در چنگال صاحبان سرمایه و قدرت رها کرده است؛ آنها علیاصغر عطاریان را که از طریق واگنسازی کوثر، با خصوصیسازی صورتگرفته در سال 1385، مالک هپکو شد فاقد صلاحیت میپندارند و سازمان خصوصیسازی و نهادهای نظارتی را مقصر این خانهی ویران میدانند. پیشنهاد عدالتخواهان چنین است: خصوصیسازی بالذاته نه تنها بد نیست، بلکه ضروری است و فقط باید شیوهی اجرای آن را عوض کرد؛ به عنوان مثال، به جای اعطای مالکیت، مدیریت و سرقفلیِ بنگاه را واگذار کنند. صلاحیت مدیریت جدید بررسی شود و قوانین نظارتی جدید وضع شود و یا به قوانین نظارتی مغفولمانده توجه شود. از قضا، رئیس جدید سازمان خصوصیسازی اعلام کرده است که این سازمان قصد دارد این بار مدیریت هپکو را برای مدت زمان پنج سال واگذار کنند و پس از تسویه بدهی و راه اندازی کارخانه، مالکیت آن نیز واگذار شود.
گروه دوم، یعنی مدافعان خصوصیسازیِ بهاصطلاح واقعی معتقدند به دو دلیل خصوصیسازیها به فرجام مطلوب نرسیده است: نخست به این دلیل که بنگاهها خصولتی یا شبهدولتی شدهاند، بدین معنا که به «بخش خصوصی واقعی که هدفی جز تولید ندارد واگذار نشده و به بخشهای شبهخصوصی که هنوز متصل به نهادهای دولتی و شبهدولتی هستند واگذار شدهاند». دوم آن که برای موفقیت خصوصیسازی ابتدا باید آزادسازی اقتصادی صورت گیرد و بدون آزادسازی اقتصادی خصوصیسازی به نتیجهی مطلوب نخواهد رسید. منظور از آزادسازی از سویی حذف قوانینی است که دست و پای کارفرما را در برابر کارگر تا حدی میبندد و اجازهی استثمار تا سرحد جان را نمیدهد و از سمت دیگر خصوصیسازی بقیهی منابع و امکاناتی است که برای استفادهی جمعی مردم تدارک دیده شده است. آزادسازی همچنین در پی حذف برخی یارانههایی است که به مردم داده میشود و از سمت دیگر در برخی نسخههای آن، حذف تعرفههای گمرکی و تداخل کامل با بازار جهانی نیز دیده میشود. به عنوان مثال، جناب موسی غنی نژاد، از مدافعان اصلی خصوصیسازی در نوشته ای با نام «خصوصیسازی را متوقف کنید»، این چنین عنوان میکند: «عقل و تدبیر ایجاب میکند خصوصیسازی متوقف شود و به جای آن آزادسازی به معنای حقیقی آن در دستور کار قرار گیرد. ضرورت تقدم آزادسازی بر خصوصیسازی نه تنها در تئوری، بلکه در عمل و تجربه نیز به اثبات رسیده است. تجربهی چین در چهار دههی گذشته و نیز کشورهای اروپای شرقی پس از فروپاشی نظام سوسیالیستی جملگی حاکی از این واقعیت است که تنها با آزادسازی اقتصاد و ایجاد فضای رقابتی میتوان بخش خصوصی موفقی به وجود آورد.» پیشتر گفتیم که نحوهی روایت هر اتفاق واحدی از اسراری در پس پشت این روایتها حکایت میکند. این دو روایت در دو موضوع بنیادی اشتراک نظر دارند: نخست اهمیت کارخانه و ابزارآلات نه کارگران (اهمیت چیزی که برای آنان حُکمِ سرمایه را دارد) و انسانها و دوم ایمان به خصوصیسازی به عنوان تنها راه نجات.
سرمایهداری و حیلههایش در هپکو
روایتی که تلاش میکند بر مخاطبان تاثیر بگذارد، مدام از گذشتهی پرافتخار هپکو یاد میکند. این یادآوری ما را به سوال ابتدایی برمیگرداند. کارگران هپکو چگونه خورشیدی داشتند؟ اگر افتخاری در پس نام هپکو خوابیده است، ساختهی کارگرانی است که سالها در میان آهنآلات بیجان جان کندند و به آن جان دادند. کارگرانی که بزرگترین داراییشان، یعنی بدنشان در این راه فرسوده شد. برای اثبات این موضوع کافی است تنها نگاه کنیم و ببینیم چه کسانی طی سالهای اخیر برای بر زمین ماندن و به هوا نرفتن هپکو باتوم خوردهاند. پیش از آغاز اعتراضات هپکو در سال 90، طی سالهای اوایل دههی 70 و پس از آغاز سیاستهای تعدیل ساختاری یا همان آزادسازی اقتصادی توسط هاشمی رفسنجانی، مبارزات کارگران و فرودستان، از فرودستان مشهد و اسلامشهر تا کارگران شرکت نفت، به صحنه آمده بود. در پی همین مبارزات است که روند خصوصیسازی و سیاستهای آزادسازی اقتصادی در اواسط دههی 70 و برنامهی توسعهی سوم، تا حدی کند میشود.
حاکمیت سرمایه و دولتهایی که منافع سرمایهداران را به پیش میبرند مدام در تکاپوی افزایش میزان سود هستند. جالب آن که واگذاری صنایع دولتی به بخش خصوصی از سال 1352 آغاز شده بود و به دنبال آن نیز سهام 330 کارخانه به بخش خصوصی واگذار گردید. در سوم تیرماه 1354 قانون گسترش مالکیت واحدهای تولیدی به تصویب مجلس شورای ملی رسید و سازمانی به نام سازمان مالی گسترش مالکیت واحدهای تولیدی برای خصوصیسازی شرکتهای دولتی تاسیس شد. همین سازمان در سال 1380 به سازمان خصوصیسازی مبدل گشت! از همه جالبتر مصوبهی سال 1365 مجلس است. در این سال و در بحبوحهی گرما و ویرانی جنگ، مجلس دولت را مکلف میکند که نسبت به فروش کلیهی سهام مشمول قانون گسترش مالکیت واحدهای تولیدی که طی سالهای 1354 تا 1357 به سازمان مالی گسترش واحدهای تولیدی واگذار شدهاند، اقدام کند! قانون خصوصیسازی پیش از انقلاب برای اجرا، پس از انقلاب ابلاغ میشود! طی سالهای بعد و پس از ابلاغ سیاستهای اصل 44 در سال 1385 و ایجاد شرایط مناسبتر جهت خصوصی سازی، خصوصیسازیها روند شتابان عجیبی به خود میگیرد و همه چیز تحت شمول خصوصیسازی قرار میگیرد. این پروژه نه فقط در صنعت که در خدمات عمومی و همینطور رفاهی به پیش برده شد. هنگامی که کارخانجات، دولتی بودند، در محیط و شرایطِ بنگاههای دولتی، کارگران استثمار میشدند و تحت انقیاد سرمایه قرار داشتند؛ دولتهای سرمایهداری، مسیر خصوصیسازی و کالاییسازی فزاینده را انتخاب کردند تا انقیاد کارگران به سرمایه را بیشتر کنند و آستانههای جدیدی برای سودآوری سرمایه، خلق کنند.
در شرایط بحرانی سالهای 90 تا 92 که کشور تحت تحریم بود، این سیاستها با عنانگسیختگی بیشتر و بیمحاباتر پیاده شد و حتی با چنان ایمان متعصبانه و کورکورانهای، خصوصیسازی صورت گرفت که کارخانههای بیشتری به محاق تعطیلی کشانده شدند! به عنوان مثال، شرکت مادرتخصصی آونگان در همسایگی هپکو که بزرگترین سازندهی دکلهای انتقال برق در خاورمیانه بود، پس از خصوصیسازی تا سال 1390 به ورشکستگی دچار شد و اعتراضات کارگران آن ره به جایی نبرد. در تمام این سالها، کسی از آن عدالتخواهان یا سینهچاکانِ خصوصیسازی «واقعی»، نگران آونگان نبود. داستانِ جاییِ چون آونگان که تنها یکی از هزار است نشان داد که تنها و تنها خود کارگران باید به فکر خود باشند و تنها و تنها با واکنش و اعتراضات کارگری است که دولت و بقیهی گروههای دخیل مجبور میشوند به آن توجه کنند و به خودی خود هیچکدام از این جریانات نگران زندگی مختلشده روزانهی کارگران نیستند.
خورشید هپکو در زمان رونق و دولتی بودن نیز برای کارگران نه آفتابی لذتبخش بلکه مکانی بود که بدنشان فرسوده میشد و در ازای آن دستمزد میگرفتند؛ نه دستمزدی برای لذت بردن و به حد کفایت و برابر با کار انجام شده که در حد تأمین بقا برای حاضر شدن بر سر کار فردا. استثمار شدن، چه از جانب دولت اتفاق بیفتد و چه یک سرمایهدار منفرد چون عطاریان (که از قضا بخش خصوصی واقعی است و جایی برای دغلبازی با نام خصولتیسازی باقی نمیگذارد)، استثمار است و تفاوتی کیفی در آن وجود ندارد. کارگران چه بر روی پروژهی سِرن کار کنند و چه گیربکس لودر تولید کنند، استثمار میشوند. این نامها همانطور که این روزها میبینیم برای کارگران هپکو نه نان شد و نه آب. تا پیش از اعتراضات کارگران، نیکوب ساختن هپکو و باز کردنِ گرههای جنگِ هشتساله در خاطر هیچ سایت و شبکهی تلویزیونی ثبت نشده بود. تاکید بر تاریخ و ماشینهای هپکو در واقع تلاشی است برای برداشتن تاکید کارگران بر روی خصوصیسازی و شرایطی که بر کارگر تحمیل میشود. به نمایش درآوردن هر گنجینهی افتخاری از جانب گروههای مختلف سرمایهداری، ابزاری است جهت پنهان کردن منافعی کلانتر و به پیش بردن پروژههای پیشین در ظاهری جدید.
سرمایهداری همیشه به ویرانی ساختههای قبلی و ایجاد شرایط و مناسبات جدیدی نیازمند است که امکان بهرهبرداری سود را بیشتر کند. این روند تخریب و بازتعریف دوبارهی پروژهها در زمان بحرانهای اقتصادی شدت میگیرد. طی سالهای اخیر، با بحران اقتصادیِ همراه با تحریم، خصوصیسازی و آزادسازی اقتصادی هرچه بیشتر به پیش برده شد. قیمت کالاهای اساسی سر به فلک نهاد و همه چیز چندین و چند برابر شد و پولدارها، پولدارتر شدند. طی این سالها و تحت بحران جانفرسا، تمامی حاکمیت بر پیشبرد خصوصیسازی تاکید بیشتر و بیشتری کردند. پس از گسترش اعتراضات به خصوص توسط کارگران هپکو و هفت تپه، اوضاع به قدری بغرنج شد که تمامی جناحهای سیاسی جمهوری اسلامی ناچار شدند این هیولای وحشتناک ساختهی خودشان را کمی به عقب هل دهند، آن را رنگ کنند و به جای قناری بفروشند. داستان اعطای مدیریت به جای مالکیت یا آزادسازیِ پیش از خصوصیسازی، واکنشهای سرمایهداری به اعتراضات گستردهی کارگری است. خصوصیسازی از طریق واگذاریِ مدیریتِ کارخانجات یا داراییهای عمومی، یک روش قدیمیِ خصوصیسازی است که همهجا نتایج ویرانگری برای طبقهی کارگر به همراه داشته و شرایط زندگی این طبقه را سختتر کرده است. عدالتخواهان و مدافعان آزادسازی تلاش میکنند بار دیگر و با نامی دیگر این دیو بی شاخ و دم را که از فرط بزرگی و فراگیری، قابل رویت نبود را رنگ کنند و جای قناری به کارگران تحمیل کنند. اما تاریخ سرمایهداری به ما یادآور میشود که اینها حیلههایی است که در آستین سرمایهداری همیشه پیدا میشود. تلاش میکنند با نام بردن از کشورهایی که رشد اقتصادی داشتهاند و یا کشورهای به اصطلاح صنعتی ما را به پذیرش برنامههایشان مجبور کنند. اما داستان از نیمه روایت میشود و داستان کارگرانی که در این میانه جان دادهاند، بر زبان کسی جاری نمیشود. از چین نام میبرند اما نمیگویند که در چین میلیونها انسان با روزی کمتر از دو دلار در حال جنگیدن برای بقا هستند. پنهان میکنند که سیصد میلیون کشاورز چینی تبدیل به کارگر ارزان صنعتی، خدماتی و کشاورزی شدهاند. یا در آلمان شرقی پس از فروپاشی دیوار برلین و اتحاد دو آلمان، طی خصوصیسازی شرکتهای آلمان شرقی چه در قامت «اعطای مدیریت یا واگذاری مالکیت»، از 4.5 میلیون کارگر تنها 1.5 میلیون نفر توانستند کارشان را حفظ کنند؛ بیکاری از صفر به بیست درصد افزایش پیدا کرد و تولید ناخالص داخلی 30 درصد سقوط کرد. در انگلستان، سه سال پس از خصوصیسازیِ راهآهنِ ملی، دولت ناچار شد همان مقدار که راهآهن را فروخته بود برای سرپا نگه داشتن آن هزینه کند و پس از سه سال دوباره راهآهن را ملی اعلام کند و از مالیات مردم و خون کارگرانِ راهآهن، پول به حساب آن شرکتها واریز کند. طی همین دوره تعداد حوادث در راه آهن انگلستان به شدت افزایش پیدا کرد. جلوگیری از فروش هپکو یک دستاورد و پیروزی مهم طبقهی کارگر است، اما این پایان داستان نیست، خصوصیسازی ادامه دارد!
کارگرانی که به تسلیم نه گفتند
به هپکو بازگردیم. اگر کالا را چیزی بدانیم که برای فروش و استفادهی دیگری تولید و ساخته میشود، هپکو نیز از هنگامی که در لیست سیاه سازمان خصوصیسازی قرار گرفت به یک کالا تبدیل شد. هپکو که پیش از این برای دولت سرمایهداری، سرمایهای بود که با آن کارگران را استثمار میکرد، با برنامهی خصوصیسازی، علاوه بر سرمایه بودن، به یک کالا نیز تبدیل شد. بر اساس منطق بنیادینِ سرمایهداری، مالکیت آزاد است و مالک یک کالا مختار است کالای خود رو به هر قیمتی که میخواهد بفروشد و هر آن طور که تمایل دارد از آن استفاده و بهرهبرداری کند. قداست این قانون در سرمایهداری را تنها میتوان به اصل وجود خداوند در ادیان تشبیه کرد. بر مبنای این قانون سرمایهداری، عطاریان به عنوان خریدار کارخانه میتواند و محق است که با کارخانهی هپکو و کارگرانش به هر شکلی که خواست برخورد کند. میتواند آن را به آتش بکشد، یا اینکه روی یک صندلی بنشیند و به آهنآلات یا کارگران نگاه کند، یا اینکه مالکیتِ بخشی از زمین را به شهرداری اراک واگذار کند و مجوز ساخت پاساژ و فروشگاه در زمینهای هپکو را اخذ کند؛ میتواند ارزش سهام هپکو در بورس را به شیوههای مختلف افزایش داد، سودش را به جیب بزند و در پایان کارگران را آواره کند. خلاصه آن که تحت حاکمیت سرمایهداری، عطاریان یا هر کس دیگری به عنوان یک سرمایهدارِ «واقعی از بخش خصوصی واقعی» این مجوز و حق را دارد که با هپکو همان کند که دیدیم! مشکل به یک فرد مشخص و حقیقی به نام علیاصغر عطاریان برنمیگردد؛ مشکل ریشه در مناسباتی دارد که هپکو و کارگران آن را به یک کالا تقلیل میدهد. اگر قرار بود با برگرداندن مالکیت به دولت و واگذاری مدیریت چیزی تغییر کند، لاجرم میبایست زمانی که در یک سال گذشته، مدیریت هپکو را خود سازمان خصوصیسازی بر عهده گرفت و برای آن مدیرعامل تعیین کرد، وضعیت تفاوتی با قبل داشته باشد، اما چنین چیزی حتی برای یک لحظه، حتی برای یک ثانیه مشاهده نشد و برعکس، شرایط بدتر شد.
تاریخ خصوصیسازی هپکو، علیرغم اینکه عمرش به دو دهه هم هم نمیرسد، تاریخ عجیبی است: علیاصغر عطاریان، در سال 1385، تنها با قراردادی به ارزش 70 میلیارد تومان، که قرار بود 25 درصد آن را نقد و مابقی را در قالب اقساط پرداخت کند، مالک بلوک 60.72 درصدی هپکو شد؛ هپکویی که در آن زمان بیش از 2000 دستگاه ماشینآلات راهسازی در سال تولید میکرد و بیش از 2000 کارگر داشت. برخی در برنامههای تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی گفتهاند که عطاریان در آن سال با سند هپکو، از بانک وام گرفت و با این وام، مبلغ 25 درصد نقدِ قرارداد را پرداخت کرد و هپکو را خرید! از دولتِ سرمایهدار دوستِ ایران، هیچ چیزی بعید نیست. با اینکه این دولت به عطاریان و عطاریانهای بخش خصوصی «واقعی» و مهمتر از آن «کارآمدی قطعیِ خصوصیسازی» ایمان داشت، اما این سرمایهدار، که با تملکِ هپکو، در همان سال نخست یعنی سال 86، 280 میلیارد تومان محصول تولیدی انبارشده در این کارخانه را فروخته بود، چنان بلایی بر سر هپکو آورد که هپکو در سال 90 به یک شرکت زیانده تبدیل شد که عملاً طبق قانون تجارت، یک شرکت ورشکسته محسوب میشد. چنین «شاهکاری» در عرض 5 سال، از کمتر کسی برمیآید! مبارزات کارگران که بالا گرفت، هپکو در سال 95 از عطاریان گرفته شد و به شرکت هیدرواطلس که آنهم از بخش خصوصی «واقعی» و فردی به نام اسداله احمدپور مالکاش بود، واگذار شد. مجدداً در یک بازی موش و گربه، با اعلام سازمان خصوصیسازی، هپکو در اردیبهشت سال 97 از احمدپور گرفته شد و به عطاریان واگذار شد. یک ماه بعد اعلام شد که هپکو از عطاریان دوباره گرفته شده، موقتاً به سازمان خصوصیسازی واگذار شده و دولت برای این کارخانه، مدیرعامل و اعضای هیأت مدیره تعیین کرد! از آن زمان تاکنون، علیرغم آزمایش این روشها و افراد مختلف، هیچ تغییری در هپکو ایجاد نشده و در سال جاری، میزان تولید ماشینآلات راهسازی در هپکو، عدد عجیبِ صفر بوده است! حالا دوباره در مهر ماه امسال، رئیس سازمان خصوصیسازی اعلام کرده که هپکو به سازمان خصوصیسازی بازگشته است؛ غافل از اینکه در خرداد سال گذشته نیز میرعلی اشرف پوری حسینی، رئیس وقت سازمان خصوصیسازی که اکنون در بازداشت است، همین حرف را زده بود! اکنون با نگاه به این تاریخ، میتوان پرسید کارگران چه نقشی دارند؟
میتوان با کارگران همدلی کرد، همدردی داشت و از آنها دفاع کرد. این گونه گفت که «کارگر بدبخت چه گناهی مرتکب شده است». دستش را بوسید و به پایش افتاد. اما چنین روایتی کارگر را به برهی معصومی تشبیه میکند که در عین مورد ظلم واقع شدن و کتک خوردن، فاقد اراده است. چنین داستانسراییهای سوزناکی همیشه در طول تاریخ طالبان بسیاری داشته است. اما مبارزه و تلاش برای احقاق حق از برهی بیاراده برنمیآید. این مبارزه، تجلی ارادهی جمعی انسانهایی است که به رنج مشترکی دچارند و منافع واحدی دارند؛ نه برههای نیازمند چوپان و نگهبان، که آدمیانی دارای قدرت سازماندهی و برنامهریزی هستند که از شجاعت دست زدن به مبارزه برخوردارند و نسبت به ضرورت مبارزه، آگاهی دارند. این شجاعت، نه شجاعت انسانی مافوق بشر که شجاعتی برخواسته از ضروریات و تجربیات زندگی روزمره آنان است. این گونه دیدن مبارزات کارگران هپکو به واقعیت بسیار نزدیکتر است؛ مبارزاتی که از سال 1390 شروع شد و در سالهای 96، 97 و 98 با بستن راهآهن به اوج خود رسید.
اعتراضات سال 1390 کارگران هپکو، از طریق اعتصاب در کارخانه و بستن آن اتفاق افتاد. اما طی سالهای بعد و با رسیدن تولید به پنج دستگاه در دو ماه، دیگر کارخانهای نبود که آن را بست و تولیدی نبود که آن را متوقف کرد. پس از نوشتن نامههای مختلف به انواع نهادها و وزارتخانهها، پس از تلاشهای بسیار و مشقات فراوان جهت کسب مساعدت و جلوگیری از این سیل، و بینتیجه ماندن همهی این کوششها، راهی جز بستن جاده و راه آهن باقی میماند؟ وقتی اعتصاب و بست نشستن در کف کارخانه، دیگر ابزاری در دست کارگران نیست و منافع سرمایهدار هم این است که کارخانه تعطیل شود و زمیناش به پاساژ و باغ و ویلا تبدیل شود، کارگران که تمام حیاتِ اجتماعی آنها در خطر است، چگونه و از چه راهی میتوانند از منافع خود دفاع کنند؟ نقل است که میتوان تاریخ توسعهی سرمایهداری را با پیگیری مسیر ریلهای راهآهن بررسی کرد. تاریخ مبارزات کارگران هپکو نیز به ریلها گره خورده است. آخرین امکان برای مبارزه با ستمِ سرمایهداری در هپکو، بستن شاهرگهای حیاتی سرمایهداری یعنی حمل و نقل بود.
دقیقتر که نگاه کنیم، مبارزات هپکو با عنصر جدیدی در روند مبارزات کارگران ایران عجین شد. کارگران به همراه همسر و فرزندان ریلها و جادهها را بستند و آنان را همان طور که در آیندهی این وضعیت شریکند، در اکنون و مبارزات جاری نیز شریک کردند. این بار کارگران به همراه خانوادههایشان دست به کار نوشتن تاریخ شدند. علاوه بر این ابتکارِ مترقی کارگران، ابتکار پیشروی دیگری را باید به سینهی کارگران هپکو در مقام افتخار آویزان کرد. کارگران هپکو و آذرآب تبدیل به ید واحده شدند و مبارزاتشان را دوشادوش و بازو به بازوی هم، پیش بردند و تجمع اعتراضی مشترک برگزار کردند. این دو ابتکار همان مسیرهایی است که باید از آن بیشتر گفت و نوشت.
پیشتر گفتیم که خصوصیسازی به کارخانهها و بنگاههای تولیدی منحصر نشد و علاوه بر اینها، به مدارس و دانشگاهها، به درمان و بیمارستانها، به مراکز تفریحی و ساحلها، به کوه و دشت و به هر آن چه بر زمین مستقر است کشیده شد. این خصوصیسازیها موجب ایجاد شرایط سخت و تبعیضآمیز دردناکی برای کارگران و فرودستان و خانوادههای آنان شده است. علاوه بر هزینههای سرسام آور مدارس و کمیاب شدن مدارس دولتی، قبولی در دانشگاههای دولتی هرچه بیشتر به توان مالی خانوادهها و کیفیت مدارس وابسته شده است که منجر به عقب افتادن و ناکامی هرچه بیشتر فرزندان کارگران شده و علاوه بر ثروت، فقر را موروثیتر کرده است. دچار شدن یکی از اعضای خانوادههای کارگران به بیماری میتواند برای همیشه آن خانواده را از هستی ساقط کند. آگهیهای فروش کلیه به عنوان سند جنایت سرمایهداری را همهی ما بارها مشاهده کردهایم. علاوه بر همهی اینها، امکان تفریح یا سفر بدون صرف هزینههای کمرشکن تقریبا ناممکن شده است. میتوان بدون هیچ گونه شک و تزلزلی ادعا کرد که خصوصیسازیِ فزاینده که با توسعهی سرمایهداری در ایران روی داده، امکان هرگونه نفس کشیدنی را از فرودستان ایران سلب کرده است. به همهی این دلایل، خانوادهها نه حاشیهای در متن خصوصیسازی که هدف مستقیم آن هستند. در چنین شرایطی ورود خانوادهها به مبارزه علیه خصوصیسازی ضروریتر از همیشه به نظر میرسید که کارگران هپکو، نخستین کسانی بودند که این ضرورت را حس کردند. اما در عین حال، همین دلایل به ما نشان میدهد که مبارزهی کارگران هپکو نمیتواند به خصوصیسازی هپکو محدود بماند. این مبارزات به واسطهی ضرورت و اجباری که خود سرمایهداری تحمیل کرده است، میتواند به مبارزه علیه کلیت خصوصیسازی در همهی حوزهها کشانده شود. شعارهای کارگران مبارز هپکو، میتواند به سمت عامسازیِ خواستهی مشخصِ خصوصیزدایی حرکت کند. بدون عامسازیِ شعارها و مطالباتِ مشخص، هپکو نیز نجات پیدا نمیکند و این روند با عناوین و قالبهای مختلف برای هپکو یا هر کارخانهی دیگری تکرار خواهد شد. بازگشت مالکیت کارخانه به دولت تنها بخشی از پیروزی است و نه همهی آن. ضرب المثل معروف «کلاه خودت را بچسب»، شعار مرکزی سرمایهداری است. این جملات و جملاتی به همین معنا را هرجایی میتوان دید؛ از تابلوهای تبلیغاتی تا جملات قصار اینستاگرامی و یا از زبان دوستان و آشنایان. اما همین عقیده سرمایه را سرپا نگه داشته است. کسی که دودستی تنها به کلاه خود بچسبد، بیشک همان یک کلاه را نیز از دست خواهد داد. کلاه همهی کارگران و فرودستان یکی است و نمیتوان امیدوار بود که هرکدام از ما به طور منفرد و تنها بتوانیم کلاهمان را بر سر نگه داریم.
اگر درد یکی است، مبارزه هم یکی است
عامسازیِ مطالباتِ مشخصِ طبقهی کارگر که درد مشترکی را نشانه میگیرند، تنها منحصر به خصوصیسازی نمیشود. یکی از مهمترین مطالبات کارگران، افزایش حداقل دستمزد است. برای اثبات میزان ناچیزبودن حداقل دستمزد نیازی به علم آمار و ریاضی نیست و زندگی روزانهی تکتک ما گواه روشنی بر هیچ بودن آن است. مدافعان و طراحان سیاستهای اقتصادی سرمایهداری هرروزه تکرار میکنند که افزایش دستمزد منجر به افزایش تورم میشود و تورم تاثیر این افزایش مزد را از بین میبرد و شرایط را اسفناکتر میکند. این نظرات را آنها معمولاً با چاشنی خوشمزگی، مزهپرانی و فخرفروشی به «غیرکارشناسان» ابراز میکنند، اما نمیدانند از منظر کارگران، صورتشان در حین بیان این «افاضات» (یا به تعبیر درستتر، اضافات)، چقدر احمقانه و مضحک میشود و بیش از آن چندشآور و نفرتانگیز. طبق روال همیشه این بار نیز داستان از نیمه خوانده میشود. نخست آن که همهی ما با دو چشمان خود دیدیم که چگونه تورم 40 و 50 درصدی بدون افزایش هرگونه مزد و حقوقی اتفاق افتاد. از آن مهمتر، آن چه به عمد پنهان میشود این است که سود و پول در کارخانهها و بنگاههای اقتصادی و توسط کارگران تولید میشود و بهصورت «قانونی» توسط سرمایهداران این سود و پول تصرف شده و در بازار هزینه میشود. باید پرسید چگونه سرمایهای که کارگر تولید میکند و به جیب سرمایهدار میرود و از آن جا در قالبهایی متفاوت وارد بازار میشود، اگر با دستان سرمایهدار هزینه شود تورمزا نیست اما اگر توسط کارگران مصرف شود تورمزا است؟! آیا ما با دو گونه و دو جنس پول مواجهیم و نمیدانیم؟ اما، این پایان داستان نیست، خصوصیسازی ادامه دارد.
مبارزات علیه خصوصیسازی و سرمایهداری در دیگر کارخانهها و دیگر حوزهها ادامه دارد. علاوه بر کارگران آذرآب، کارگران هفت تپه، گروه ملی فولاد، کارخانههای ریز و درشت دیگر، معادن، کارگران حمل و نقل چون راه آهن، معلمان و پرستاران نیز در حال مبارزه هستند. همهی این کارگران بر علیه یک چیز میجنگند، اما این مبارزات به شکل جزیرهای به پیش میرود. منافع مشترک، سرنوشت مشترک و دردهای مشترک ایجاب میکند که کارگران هپکو علاوه بر عامسازیِ شعارِ علیه خصوصیسازی و حداقل دستمزد، به سمت اتحاد مبارزاتی با دیگر کارگران حرکت کنند. همان طور که سرمایهداران و دولت متبوعشان کاملا در هماهنگی و اتحاد برای استثمار به سر میبرند، تنها با اتحاد سراسری کارگران ایران، حول مطالباتِ مشخص، میتوان مقابل این قدرت ایستادگی کرد و نه تنها خود که دیگر فرودستان را نجات داد و مسیر پیروزی را برایشان ترسیم کرد. این مسیر از طریق ایجادِ تشکلهای مستقل کارگری امکانپذیر است. تشکل مستقل کارگری، برای سرمایهداری چیزی چون جام زهر است و به هر ترفندی دست میزند تا از ایجادش جلوگیری کند. ابتدا شورای اسلامی کار را در کارخانهها بنیان میگذارد، پس از آن یکی یکی نمایندگان کارگران را بررسی صلاحیت میکند و در انتخاباتی از پیش برنامهریزیشده، شورایی وابسته و هماهنگ با منافع کلان سرمایهداری تولید میکند. این همان رنگ کردن و فروختن است به اسم کارگران، برای سرمایهداران. کارگران هپکو با بینش و آگاهی از نحوهی شکلگیری چنین شورایی در انتخابات آن شرکت نکردند و مانع تشکیل آن شدند. این اقدام ستودنی است، اما در بلندمدت ممکن است کافی نباشد. کارگران برای ایجاد ابزاری که بتواند امکان اتحاد، سازماندهی و برنامهریزی را مهیا کند و در عین حال حداقلی از مصونیت قانونی را تأمین کند، به اتحادیهای مستقل برای خود و به نام خود نیاز دارند. این اتحادیه میتواند با داشتن اساسنامه و برگزاری مجمع عمومی و انتخاب نمایندگان راستین و حقیقی به نهادی واقعی و مبارز در جهت خواستههای کارگران تبدیل شود و میتواند در مبارزات فیالحال موجود کارگران نیز بهعنوان یک گام مبارزاتی مهم تشکیل شود تا هم به مبارزات فعلی مشروعیت بیشتری بخشد و هم سنگری برای مبارزات آتی کارگران باشد. در ادامه میتوان این اتحادیه را بر بستر مبارزات واقعی و در جریان طبقهی کارگر، در جهت اتحادیههای سراسری کارگری رشد و گسترش داد و بدین ترتیب به ایجاد یک بازوی سراسری قدرتمند و آگاه یاری رساند. سرمایهداری پس از فروکش هر اعتراضی چه با دادن امتیاز و چه از طرق باتوم، دست به بازداشتهای گسترده و صدور احکام سنگین میزند. به عنوان مثال در هپکو پس از کاهش اعتراضات در اوایل آبان 1397، 15 کارگر را به حبس و شلاق محکوم کرد. در همین شهریور امسال، به یکی از تجمعات اعتراضی کارگران هپکو، با ضرب و شتم و بازداشت، پاسخ داده شد و حدود 30 کارگر معترض این کارخانه بازداشت شدند. وجود نهادهای نمایندگی میتواند از آزادیِ دست دولتها چه در حین اعتراضات و چه پس از اتمام آن، جلوگیری کند.
هر کارگر در عین دارابودن تاریخ شخصی خویش، تمام تاریخ پیشین مبارزات کارگری را با خود حمل میکند. از مبارزات کارگران شیکاگوی آمریکا برای کاهش ساعت کاری از ده ساعت به هشت ساعت، کشتار و اعدام آنان توسط پلیس و سپس نامگذاری روز کارگر به این عنوان تا تلاش هرروزهی کارگران فلسیطنی برای رفتن به شهرهای یهودینشین و کوشش برای اینکه کسی بپذیرد استثمارشان کند تا زنده بمانند. اگر این مبارزات در سطح جهان و ایران نبود، اکنون کارگران باید به جای هشت ساعت، روزی چهارده ساعت کار میکردند، حق بیمه ای وجود نداشت و سرمایهداری همه چیز را بسیار پیش از این نابود کرده بود. امپریالیسم قلهی مناسبات سرمایهداری است. امپریالیسم تبلور استثمار در سطح جهانی و بینالمللی است. تفاوتی نمیکند کارگری هندی باشد که در قطر به عنوان همپیمان آمریکا در مسیر ساخت ورزشگاههای جام جهانی کشته میشود، یا کارگری ایرانی که تحت تحریمهای امپریالیسم، فشاری دوچندان را باید تحمل کند. این عدم تفاوت، ما را به ضرورت درکِ عدمِ بیتفاوتی نسبت به امپریالیسم رهنمون میکند. نمیتوان مخالف خصوصیسازی بود اما با قلهی آن و مدافع اصلی اجرای این سیاستها در تمام جهان مبارزه نکرد. باید یادآوری کنیم که اجرای سیاستهای تعدیل ساختاری و خصوصیسازی اولین بار از جانب آمریکا با کودتا علیه دولت آلنده در شیلی و با سر کار آوردنِ دیکتاتوری به نام پینوشه در سال 1973 آغاز گشت و شیلی به آزمایشگاه آنچه ما امروز تجربه میکنیم یعنی خصوصی سازی، آزادسازی قیمتها و نابودی اتحادیههای کارگری تبدیل شد. جالب اینکه اینجا باز نام شیکاگو بر زبان بود و گروهی به عنوان «پسران شیکاگو»، طراح و مجری این سیاستها بودند. کارگران هپکو میتوانند با موضعگیری علیه امپریالیسم، از یک سو، جنبهی عام و فراگیربودن خود را اعلام کنند، از دیگر سو مخالفت خود را با سیاستهای سرمایهدارانه را به کمال برسانند و نشان دهند نسبت به تهاجم امپریالیستیای که در حال حاضر ایران و کل منطقه خاورمیانه را نشانه گرفته است، آگاهیِ رهاییبخش دارند. کارگران هپکو نیاز ندارند که با بالا بردن برخی پلاکاردها و تصاویر، «بیگناهی» خود را به کسی اثبات کنند. اگر برخی پلاکاردها و تصاویر، تلاشی است برای ایجاد «مصونیت»، باید بگوییم به تجربه دیدهایم که هیچ چیز نمیتواند مقابل باتومِ سرمایه مانعی ایجاد کند جز اتحاد کارگران؛ و کارگران هپکو نیز این موضوع را تجربه و لمس کردهاند. شعار علیه امپریالیسم، علاوه بر اینکه ضرورت زمانهی ما است، میتواند مانع امکان سواستفادهی جریانات اپوزیسیون آمریکایی شود و مسیر جدیدی را پیش پای فرودستان در مبارزه علیه تمام اشکال سرمایهداری، قرار دهد.
در انتها، باید یادآور شد که بزرگترین ابزار کاگران برای مبارزه برادری و اتحادشان است. سرمایهداری تلاش میکند با دادن امتیازهای کوچک چون چندماه حقوق عقب افتاده این اتحاد را در هم شکند. اما ناخدای خوب کسی نیست که در تلاطمات طوفان، بدون هرگونه انعطاف به پیش رود، کشتی چنین ناخدایی ضرورتا از هم پاشیده خواهد شد. ناخدای خوب میداند باید به جا و بر اساس توانش بالا و پایین شود و در مقابل امواج، انعطاف به خرج دهد، اما این انعطاف مدبرانه در جهت مقصد و مسیر مشخصی است که از پیش تعیین شده است. این مقصد، حفظ اتحاد کارگران و به پیش بردن مبارزه علیه سرمایهداری در تمام اشکال آن است. خوشبختانه، این پایان داستان نیست، مبارزهی کارگران ادامه دارد.
مصطفی زمانی