اهداف آمریکا از ترور قاسم سلیمانی و پاسخ‌های دولت ایران

labelمرتضی یگانه

دولت آمریکا در تاریخ 13 دی‌ماه 1398، قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس ایران، و همراهان وی را در فرودگاه بغداد، ترور کرد. قاسم سلیمانی، دارنده‌ی بالاترین نشان نظامی ایران بود و چهره‌ی اصلیِ راهبردِ امنیت منطقه‌ای دولت جمهوری اسلامی در چند دهه‌ی گذشته بود. او سهمی اساسی در پایه‌ریزی نظام اتحادهای منطقه‌ای دولت ایران، از افغانستان گرفته تا یمن، عراق، سوریه و لبنان داشت و این نظام اتحاد منطقه‌ای با برخی دولت‌ها و گروه‌های سیاسی (که در عین حال دارای قدرت نظامی هم بودند و هستند)، برای دولت ایران، قدرت و نفوذِ منطقه‌ای ایجاد کرده بود؛ قدرت و نفوذی که همچنان پس از ترور او به دست دولت امپریالیستی آمریکا پابرجاست. در تاریخ پس از انقلاب 57، آمریکا انواع و اقسام طرح‌های امپریالیستی و دسیسه‌های خرابکارانه را علیه ایران، طراحی و پیاده‌سازی کرده است؛ اما این نوع اقدام، یعنی ترورِ مستقیمِ یکی از عالی‌رتبه‌ترین و تأثیرگذارترین مقامات دولتی (ارتش و نیروهای نظامی بخشی از کلیتِ دولت‌ها هستند)، اقدامی بی‌سابقه در تاریخ روابط آمریکا و ایران است.

1

دولت آمریکا با چه رویکردی، این ترور را انجام داد و بلافاصله نیز مستقیماً مسئولیت آن را برعهده گرفت؟ آیا این اقدامی یکباره و ناگهانی بود؟ بدین ترتیب که دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، محاصره‌ی سفارت آمریکا در منطقه‌ی سبزِ بغداد توسط نیروهای حشدالشعبی در تاریخ دهم و یازدهم دی‌ماه 98 را که در واکنش به بمباران مواضع حشدالشعبی توسط ارتش آمریکا صورت می‌گرفت، «از تلویزیون» دیده بود و «یادِ تصرف سفارت آمریکا در تهران در سال 1358 و یا کشتن سفیر آمریکا و چند مأمور سازمان سیا در بنغازی لیبی در سال 1391 افتاده بود» و به قول برخی،  «خون‌اش به جوش آمده بود» و در اقدامی ناگهانی، تصمیم ترور قاسم سلیمانی را اخذ و اجرا کرده بود. یا این‌که تصمیمی یکباره و ناگهانی نبود، و در این تصمیم، عنصری راهبردی وجود داشت و آمریکا با این ترور، قصد داشت عنصری جدید را به سیاست تهاجم امپریالیستی خود علیه ایران اضافه کند؟

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، در «توضیح» علت این ترور گفت که «دولت ایران و متحدان آن، قصد حمله به چهار سفارتخانه آمریکا را داشته‌اند و ترور سلیمانی، اقدامی پیش‌دستانه برای جلوگیری از این خطر فوری بوده است». مقامات آمریکایی در روزهای پس از ترور قاسم سلیمانی، حتی نتوانستند رسانه‌های امپریالیستی خود را با این «توضیحِ» جعلی قانع کنند! قصد آمریکا از این ترور را باید در چیزی جز این روایت ساختگی، که این ترور، «یک اقدام دفاعیِ ناگهانی» برای «پیش‌گیری از یک خطر قریب‌الوقوع» بوده است، جستجو کرد. این روایت، حتی «سندی» برای ارائه به رسانه‌های درنده‌‌خویی نظیر فاکس‌نیوز، سی‌ان‌ان و بی‌بی‌سی نداشت.

اظهارات مایک پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا، خیلی زود نحوه‌ی نگرش دولت آمریکا به ترور قاسم سلیمانی را نشان داد. او درست دو روز بعد از ترور قاسم سلیمانی در 15 دی‌ماه 98 گفت که «استراتژی آمریکا در مقابله با ایران»، «به‌جای تمرکز بر نیروهای نیابتی ایران در عراق و سایر نقاط خاورمیانه»، «هدف قرار دادن تصمیم‌گیران واقعی این کشور» است. پمپئو در مصاحبه با ‌ای‌بی‌سی‌نیوز گفت که سیاست دولت ترامپ، «مثل دولت‌های پیشین آمریکا»، هدف قرار دادن نیروهای نیابتی ایران نیست: «ما رویکرد متفاوتی اتخاذ کرده‌ایم. ما به اندازه‌ی کافی به رژیم ایران گفته‌ایم که شما نمی‌توانید با استفاده از نیروهای نیابتی، قِسِر دربروید و فکر کنید که سرزمین‌‌تان ایمن است و امنیت دارد. ما با حمله به تصمیم‌گیران واقعی شما، واکنش نشان می‌دهیم؛ با حمله به افرادی که این تهدید از جانب جمهوری اسلامی را سبب شده‌اند». پمپئو با این اظهارت خود، رسماً از استراتژی ترور رهبران دولتی در ایران رونمایی می‌کرد و بی‌پرده می‌گفت که دولت آمریکا مستقیماً وارد کارزار ترور در ایران شده است.

وزیر امور خارجه آمریکا در روز 17 دی 98، یک روز پیش از حمله‌ی موشکی ایران به پایگاه نظامی آمریکا در عراق، «پیروزمندانه» گفت عملیاتی نظیر ترور قاسم سلیمانی، مؤلفه‌ای از «کمپین فشار حداکثری دولت آمریکا علیه ایران» است و در آینده نیز این عملیات‌ها می‌تواند تکرار شود. او گفت که کمپین فشار حداکثری، «یک مؤلفه‌ی اقتصادی، یک مؤلفه‌ی دیپلماتیک و یک مؤلفه‌ی نظامی دارد». مؤلفه‌ی اقتصادی کمپین امپریالیستی فشار حداکثری، تحریم‌های بسیار شدید و محاصره‌ی اقتصادی ایران، و مؤلفه‌ی دیپلماتیکِ این کمپین، بسیجِ سفرای تسلیم، نظیر امانوئل مکرون، رئیس‌جمهور فرانسه و شینزو آبه نخست‌وزیر ژاپن، برای دیدار با مقامات ایران و نشان دادن «مزایای» تسلیم در برابر آمریکا و همزمان تلاش برای ایجاد اتحادهای فراگیر علیه ایران با هدف فشار بر این کشور بود و آمریکا از مؤلفه‌ی نظامی نیز با ترور یکی از مقامات ارشد ایران، رونمایی می‌کرد.

ژنرال دیوید پترائوس، رئیس سابق سازمان سیا و فرمانده پیشین سنتکام، که چهره‌ی بسیار شناخته‌شده‌ای در خاورمیانه است، در همان روز ترور قاسم سلیمانی، در مصاحبه با فارین پالیسی گفت که ترور قاسم سلیمانی، «تلاش بسیار برجسته‌ای در جهت احیای بازدارندگیِ آمریکا» در مقابل رفتارهای به اصطلاح «مخرّب» ایران در منطقه خاورمیانه بوده است و «واکنش‌های نسبتاً جزئی پیشین»، مثل واکنش‌ها به حمله به نفتکش‌ها یا هدف قرار دادن پهپاد آمریکایی، باعث «تضعیف بازدارندگی» شده بود.

مایک پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا هم چند روز بعد در یک سخنرانی در «اندیشکده» هووِر در دانشگاه استنفورد، عیناً همین استدلال پترائوس را تکرار کرد و گفت: «دولت ترامپ در سیاست خود در قبال ایران، بازدارندگی را مجدداً مستقر کرده است». پمپئو گفت: «گرچه حمله پهبادی [به قاسم سلیمانی و همراهان او] در واکنش به حمله به یک پیمانکار نظامی آمریکا در 27 دسامبر (6 دی) و حمله 31 دسامبر (10 دی) به سفارت آمریکا در بغداد صورت گرفت، اما اثر بازدارنده‌ِ آن باید در ابعادِ راهبردی تعریف شود. بازدارندگی به معنای قانع ساختن طرف مقابل است که هزینه‌ی رفتار خاص او از منافع‌اش بیشتر است. دشمن شما باید بداند که شما نه تنها قابلیت تحمیل هزینه به او را دارید بلکه به این کار تمایل و اراده هم دارید». پمپئو استراتژی سه‌گانه آمریکا در قبال ایران را این‌گونه توصیف کرد: «انزوای دیپلماتیک، فشار اقتصادی و بازدارندگی نظامی».

آمریکا با ترور قاسم سلیمانی قصد داشت یک عنصر راهبردی جدید را به تهاجم امپریالیستی خود علیه ایران اضافه کند و پروژه‌ی «تغییر رژیم» یا تغییر رفتار جمهوری اسلامی (ایجاد یک دگردیسی غرب‌گرایانه در دولت ایران) را یک گام جلوتر ببرد. این ترور، اقدامی ناگهانی و یکباره که ناشی از  غیظ و غضبِ شخصیِ دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا باشد، نبود و در آن عنصری راهبردی، با هدف تسریع در پروژه‌ی «تغییر رژیم» وجود داشت. در ادامه‌ی این ترور، برخی مقامات ذی‌نفوذ در واشنگتن صراحتاً پیشنهاد حمله به تأسیسات و پالایشگاه‌های نفتی ایران را مطرح می‌کردند. رئیس جمهور آمریکا خود صراحتاً می‌گفت که در صورتی که ایران در واکنش به ترور سلیمانی، «به هر آمریکایی یا به منافع آمریکا حمله کند، آمریکا به 52 نقطه در خاک ایران حمله می‌کند».

اعتماد به نفس آمریکا در نتیجه‌ی شورش‌های با شکلِ امپریالیستی و سرمایه‌دارانه که در آبان 98 در ایران شکل گرفته بود[1]، و همچنین جنبش‌های ماهیتاً پروآمریکایی شکل‌گرفته در عراق و لبنان، بالا رفته بود و کاخ سفید گمان می‌کرد که وقت اضافه کردنِ عملیِ این عنصر راهبردی به سیاست تهاجم امپریالیستی‌اش فرا رسیده است. طرح حمله‌ی نظامی به ایران یا ترور مقامات ایران از سال‌ها پیش روی میز دولتمردان آمریکایی بود و آن‌ها سال‌ها بود که می‌گفتند «همه‌ی گزینه‌ها از جمله‌ حمله‌ی نظامی روی میز است». آمریکا اکنون با ترور سلیمانی یک بخش این طرح دیرینه را اجرا کرده بود و دولت ایران را به اجرای بخش‌های دیگر آن، تهدید می‌کرد.

2

ژنرال پترائوس در همان مصاحبه‌ای که به آن اشاره کردیم، در روز ترور قاسم سلیمانی گفته بود که وضعیت اقتصادی در ایران «بسیار متزلزل» است و از حیث داخلی به دلیل اعتراضات آبان‌ماه 98، دولت ایران وضعیت «بسیار شکننده‌ای» دارد و این امر احتمالاً واکنش ایران به ترور قاسم سلیمانی را «محدود کند». سیاست‌مداران و افراد بسیاری در «اندیشکده‌های» آمریکایی که از سیاست دولت ترامپ در قبال ایران حمایت می‌کنند، می‌گفتند که «اقتصاد ایران بسیار ضعیف شده است، رهبران ایران محتاط هستند و حاضر نیستند به یک جنگ فراگیر با آمریکا وارد شوند». آنان می‌گفتند «آمریکا باید مراقب باشد اما ایران در وضعیتی قرار ندارد که پاسخ قاطعی به ترور قاسم سلیمانی بدهد». از نظر افرادی که دیدگاهی نزدیک به تیم امنیتی و سیاست خارجیِ دولت آمریکا داشتند، محتمل‌ترین گزینه این است که دولت ایران «محاسبات ریاضیاتیِ هزینه-فایده» را انجام خواهد داد، «بقای» خود را انتخاب خواهد کرد و در واکنش به اقدام آمریکا، دست به یک «عملیات متعارفِ نظامیِ مستقیم» نخواهد زد.

پیش از حمله ایران به پایگاه عین الاسد، طرفداران آمریکاییِ رویکرد دولت ترامپ در قبال دولت ایران، می‌گفتند که دونالد ترامپ، دوگانه‌ی دروغینِ «باج‌دهی به ایران یا جنگ گسترده با ایران» را که در دولت باراک اوباما، رئیس جمهور سابق آمریکا، حاکم بوده، درهم شکسته و نشان داده که می‌توان به ایران، هزینه‌ی سنگین تحمیل کرد اما در عین حال، وارد جنگ فراگیر نشد. همزمان آن‌ها می‌گفتند: «با وجود هارت‌وپورت‌هایی که از تهران به گوش می‌رسد، به احتمال زیاد آیت‌الله‌ها می‌دانند که آن‌ها نمی‌توانند یک درگیری گسترش‌یابنده را که در آن، چیزهای بسیار بیشتری نسبت به ابرقدرت دنیا برای از دست دادن دارند، تحمل کنند». در واقع، برآورد و تحلیل دولت آمریکا و «نظریه‌پردازانِ» نزدیک به آن، این بود که دولت ایران در واکنش به ترور قاسم سلیمانی، به سراغ گزینه‌های متعارف و مستقیمِ نظامی، نظیر حمله به پایگاه‌های آمریکایی نخواهد رفت، و اگر واکنشی هم نشان دهد، این واکنش از جنسِ «همان اقداماتِ همیشگیِ استفاده‌ی محدودِ نظامی از نیروهای نیابتی علیه مواضع نیروهای آمریکایی» خواهد بود و مثلاً با استفاده از «نیروهای نیابتی خود، به‌صورت محدود به نیروهای آمریکایی در عراق یا سوریه حمله خواهد کرد یا چند نفتکش متحدان آمریکا را بدون برعهده گرفتن مسئولیت آن، هدف قرار خواهد داد». برای این‌که این برآورد درست از آب درآید، مقامات آمریکایی سعی کردند تا ایران را در دو راهی، «خویشتن‌داری یا جنگ فراگیر» قرار دهند: «اگر واکنش نشان دهی و حمله کنی، 52 نقطه در خاک ایران را می‌زنیم» و عباراتی از این دست… هدف همه‌ی این موارد، قرار دادن دولت ایران در این دو راهی بود.

3

نظرگاهی که مبنای واکنش دولت ایران به ترور قاسم سلیمانی قرار گرفت، کاملاً با برآورد دولت آمریکا تفاوت داشت. آمریکا با ترور سلیمانی، عملاً یک عنصر راهبردی جدید به کمپین فشار حداکثری خود علیه دولت ایران افزوده بود و این عنصر، ماهیتی نظامی داشت. با ترور سلیمانی، استفاده از ابزار نظامی توسط آمریکا، از حالت تهدید یا تبلیغات، یا عملیات خرابکارانه‌ی پنهانی، خارج شده بود و شکل واقعیت به خود گرفته بود. دولت ایران به این می‌اندیشید که اگر واکنشی راهبردی به این عنصر راهبردی جدید ندهد، احتمال این‌که آمریکا در ابعاد گسترده‌تری از گزینه‌ی نظامی علیه ایران استفاده کند، تا میزان زیادی افزایش می‌یابد. دولت ایران به این می‌اندیشید که اگر یک اقدام متعارف و مستقیم نظامی علیه اهداف آمریکا در منطقه صورت نگیرد، احتمال این‌که آمریکا در گام بعدی به اهدافی نظیر پالایشگاه‌های ایران یا اماکن نظامی ایران حمله کند، به شدت افزایش می‌یابد.

آمریکا قصد داشت با ترساندن دولت ایران از جنگ گسترده، مانع از اقدام مستقیم نظامی ایران شود؛ اما دولت ایران می‌دید اگر از گزینه اقدام نظامی مستقیم علیه اهداف آمریکایی استفاده نکند، احتمال حمله‌ی نظامی گسترده‌تر به ایران و لذا احتمال جنگ فراگیر آمریکا علیه ایران، افزایش می‌یابد. نتیجه‌ی این نظرگاه دولت ایران، تنها این می‌توانست باشد که ایران باید به یک هدف یا تعدادی از اهداف نظامی آمریکا، حمله متعارف نظامی کند و مستقیماً نیز مسئولیت آن را بر عهده بگیرد. دولت ایران همین کار را هم انجام داد و در 18 دی 98 به پایگاه نظامیان آمریکا در عراق، پایگاه عین الاسد، حمله موشکی کرد و بلافاصله نیز مسئولیت آن را برعهده گرفت.

ترور قاسم سلیمانی از سوی آمریکا یک اقدام راهبردی بود و هدفی راهبردی را در تهاجم امپریالیستی آمریکا علیه ایران دنبال می‌کرد؛ این هدف، سرعت بخشیدن به پروژه‌ی «تغییر رژیم» بود و استفاده‌ی مستقیم آمریکا از گزینه‌ی نظامی علیه ایران را رسماً اعلام می‌کرد. پاسخ ایران به این ترور نیز پاسخی راهبردی بود. این مهم‌ترین چیزی است که در تحلیل پاسخ ایران به ترور قاسم سلیمانی اهمیت دارد. مهم این نیست که چه تعداد از نظامیان آمریکایی در عین الاسد کشته شده‌اند یا دچار ضربه‌ی مغزیِ خفیف و غیرخفیف شده‌اند؛ مهم این است که دولت ایران در پاسخ به حمله‌ای راهبردی، واکنشی راهبردی را انتخاب کرد.

هدف پاسخ نظامی راهبردی دولت ایران به ترور قاسم سلیمانی، همان‌طور که مقامات نظامی ایران گفته‌اند، این نبود که تلفات انسانی روی دست آمریکا بگذارد؛ از حیث تلفات انسانی، پاسخ ایران یک پاسخ محدودِ نظامی بود؛ بلکه با حمله‌ی موشکی مستقیم به یک پایگاه آمریکایی، هدف ارسالِ عملیِ این پیام راهبردی بود که اگر آمریکا، گزینه‌ی جنگ نظامی با ایران را انتخاب کند، دولت ایران برای جنگ نظامی گسترده و فراگیر آماده است و اراده‌ی ورود به چنین جنگی را دارد.

4

سیاست آمریکا در قبال ایران، یک سیاست تماماً جنگی است و هرچه آمریکا، مؤلفه‌های جدیدی را به این سیاست تهاجم امپریالیستی خود می‌افزاید یا این تهاجم را شدت می‌بخشد، احتمال این‌که این سیاست تماماً جنگی، علاوه بر جنگ سیاسی و اقتصادی، به یک جنگ فراگیر نظامی هم بیانجامد، بیشتر می‌شود. با ترور قاسم سلیمانی توسط دولت آمریکا، آمریکا و ایران، یک گام به چنین جنگ نظامی فراگیری نزدیک‌تر شدند. اگر منطق مکانیکی بر عالم سیاست حکمفرما بود، در نتیجه‌ی سیاست تماماً جنگیِ دولت آمریکا، آمریکا و ایران باید لاجرم وارد جنگ نظامی فراگیر می‌شدند. حکمفرما نبودن این منطق مکانیکی نیز به این معنا نیست که احتمال وقوع چنین جنگی وجود ندارد. این احتمال وجود دارد و میزان آن نیز اندک نیست.

محاصره‌ی اقتصادی یک کشور، نه تنها احتمال وقوع یک جنگ فراگیر را افزایش می‌دهد، بلکه در پاره‌ای از اوقات، این محاصره خود مقدمه‌ای برای جنگ فراگیر یا حتی مرحله‌ای از آن است. هیچ دستگاه تحلیلی، نمی‌تواند قطعیت وقوع این جنگ یا زمان وقوع آن را پیش‌بینی کند؛ تنها چیزی که می‌توان گفت این است که سیاست تهاجم امپریالیستی آمریکا در قبال ایران، احتمال وقوع جنگ نظامی فراگیر را بالا برده است و مسئولیت این وضعیت خطرناک، برخلاف آنچه غربگرایان ایرانی می‌گویند، برعهده‌ی دولت ایران که تحت محاصره‌ی آمریکا قرار دارد، نیست.

5

پاسخ نظامی یکی از پاسخ‌هایی بود که دولت ایران به ترور قاسم سلیمانی داد. علاوه بر پاسخ نظامی، دولت ایران سعی کرد در داخل، با تشییع چندمیلیونی پیکر قاسم سلیمانی و ترویج ناسیونالیسم ایرانی، حول سیاست منطقه‌ای خود که در شورش‌های آبان‌ماه مورد اعتراض قرار گرفته بود، و همچنین حولِ حمایت «همه‌جانبه» از دولت جمهوری اسلامی، دست به بسیج اجتماعی بزند. تشییع پیکر قاسم سلیمانی به نمایش قدرت دولت ایران تبدیل شد و دستاوردهایی انکارناشدنی برای این دولت به‌همراه داشت. رهبران رنگارنگِ اپوزیسیون پروغرب، مبهوت تشییع میلیونی پیکر فرمانده‌ی ترورشده‌ی سپاه قدس شدند و همه‌ی جریانات موجود در دولت جمهوری اسلامی، در اتفاق‌نظر با هم، از حمله به پایگاه نظامیان آمریکایی در عراق که بلافاصله پس از این تشییع صورت گرفت، حمایت کردند.

با این حال، تشییع میلیونی پیکر قاسم سلیمانی و بسیج اجتماعی شکل‌گرفته حول آن، نتوانست و نمی‌توانست اپوزیسیون پروغرب را از صحنه بیرون کند. این اپوزیسیون طی دهه‌ها، اتمسفر کلانِ نفی امپریالیسم و تقدیس سرمایه‌داریِ لیبرالِ متحدِ آمریکا را ساخته بود و همزمان توسط این اتمسفر کلان، خودش مکرراً بازسازی شده بود. عناصر این اتمسفر، طی دهه‌ها به مؤلفه‌ای ایمانی، خصوصاً برای اقشار متوسط «مدرن و تحصیل‌کرده» تبدیل شده و در برخی رویدادهای اجتماعی (نظیر شورش‌های آبان 98)، این عناصر توانسته بود بخش‌هایی از سایر طبقات را نیز جذب خود کند. هنوز چند روزی از تشییع میلیونی پیکر قاسم سلیمانی نگذشته بود، که در این اتمسفر کلان، مجدداً تجمعاتی اعتراضاتی از جانب نیروهای اپوزیسیونِ پروغرب بر صحنه‌ی سیاست ایران ظاهر شد؛ حتی رهبران متکثر و رنگارنگ اپوزیسیون نیز انتظار نداشتند که به این زودی، بدنه‌ی اپوزیسیون پروغرب، دست به حرکتی خیابانی علیه جمهوری اسلامی بزند. آنان هنوز مبهوت تشییع میلیونی پیکر فرمانده سپاه قدس بودند که بدنه‌ای که ثناگوی «نظریات»، «اهداف» و «آرمان‌های» (به بیان دقیق‌تر، ضدآرمان‌های) آنان بود به خیابان آمد.

سقوط هواپیمای مسافربری اوکراینی، که در نتیجه‌ی اشتباه پدافند هوایی دولت ایران صورت گرفت، به مقدمه‌ای تبدیل شد تا خصوصاً در تهران، تجمعاتی با شکل امپریالیستی و سرمایه‌دارانه برپا شود. در این تجمعات، که در دی 98 برگزار شد، عمدتاً بخش‌هایی از اقشار متوسط «مدرن و تحصیل‌کرده»، خصوصاً «دانش‌»جویانِ بی‌دانشِ دانشگاه‌هایی نظیر امیرکبیر و صنعتی شریف، با شعارهایی سرنگونی‌طلبانه و امپریالیستی، به میدان آمدند، بَنِرهای قاسم سلیمانی را آتش زدند و علیه او و دولت ایران شعار دادند. این تجمعات گرچه کم‌تعداد بود اما توانست بخشی از دستاوردهای داخلیِ تشییع پیکر قاسم سلیمانی را که دولت ایران به آن رسیده بود، زایل کند. این تجمعات، محدودیت‌های بسیج اجتماعیِ کلیدزده شده توسط دولت ایران را نشان داد و دولت و رئیس‌جمهور آمریکا، سرخوش از این‌که تعدادی از ایرانیان حاضر نشده‌اند روی پرچم آمریکا راه بروند، با دیدن این تجمعات، اعتماد به نفس بیشتری برای تشدیدِ تهاجم امپریالیستی خود پیدا کردند. سیاست اجتماعی و اقتصادی دولت سرمایه‌داری در ایران در دهه‌های گذشته نه تنها به نحوی نبوده که اپوزیسیون پروغرب را خلع‌سلاح کند و اتمسفر کلانِ نفی امپریالیسم و تقدیس سرمایه‌داریِ لیبرالِ متحدِ آمریکا را که همبسته‌ی آن است زایل کند، بلکه این سیاست برای این اپوزیسیون و اتمسفرِ سیاسی همبسته‌ی آن، دم‌به‌دم خوراک‌های تازه‌ای پخته و تدارک دیده است[2].

دولت ایران، همزمان با تلاش برای بسیج اجتماعی حول تشییع پیکر قاسم سلیمانی، در عراق از کارزاری سیاسی حمایت کرد که هدف آن اخراج نیروهای آمریکایی از این کشور است. این کارزار، موفقیت‌هایی به دست آورد: طرح اخراج نیروهای آمریکایی از عراق، در پارلمان عراق تصویب شد و تجمعات خیابانی گسترده‌ای علیه اشغال عراق توسط آمریکا شکل گرفت. آمریکا پروژه‌ی تضعیف دولت عراق و چندپاره کردن این کشور را عملاً از جنگ خلیج فارس در سال 1991 میلادی و استقلال عملیِ کردستان عراق آغاز کرد و سپس با جنگ دولت جورج بوش در عراق در سال 2003، کار را به اشغال مستقیم این کشور کشاند. آمریکا با اشغال عراق، به‌صورت نظام‌مند تخمِ تفرقه، تشتت و جدایی‌طلبی را در ساختار دولتی این کشور کاشت و به اسم دموکراسی، تقسیمِ (اغلب «آشتی‌ناپذیرِ») قدرت بر اساس تثلیثِ قومی-مذهبیِ شیعه، سُنی و کُرد را در این کشور نهادینه کرد. با این تثلیث، دولت آمریکا توانست دولت عراقِ جدید را به دولتی بسیار ضعیف تبدیل کند که اغلب درگیر نزاع‌های مذهبی و قومی‌ای است که همچون بمبِ ساعتی در ساختار سیاسی این کشور، جاگذاری شده است. این دولت ضعیف، در برابر آمریکا از قدرتِ عملِ بالایی برخوردار نیست و به‌نظر می‌رسد کارزار اخراج آمریکا از عراق، راه درازی تا پیروزی نهایی دارد. اگر این کارزار بتواند بر اختلافاتی که آمریکا در عراق به آن دامن زده است، غلبه کند و نیروهای آمریکایی را از عراق اخراج کند، یک مؤلفه از طرح تهاجم امپریالیستی آمریکا در منطقه را از کار می‌اندازد و در نتیجه‌ی آن، امپریالیسمِ مهاجم، در خاورمیانه تضعیف می‌شود.

یکی از اقدامات دیگر دولت ایران، که احتمالاً ترور قاسم سلیمانی در آن تأثیر داشته است، گام پنجم کاهش تعهدات برجامی این دولت بود. دولت ایران، در یک سال نخست خروج آمریکا از توافق هسته‌ای، در حالی که دولت آمریکا حلقه‌ی تحریم‌ها را تنگ‌ و تنگ‌تر می‌کرد، سیاست اجرای نعل به نعل این توافق را دنبال کرد و نام این سیاستِ شکست‌خورده و بدون دستاورد را «صبر استراتژیک» گذاشت[3]. بعد از این‌که دولت آمریکا، سیاست قطع کامل درآمدهای نفتی ایران را در اردیبهشت سال 98 کلید زد، دولت ایران نیز که سیاست «صبر استراتژیک» را شکست‌خورده می‌دید، در چند گام، اجرای تعهدات خود در توافق هسته‌ای را متوقف کرد و اعلام کرد که «تنها زمانی به این تعهدات عمل می‌کند که از مزایای برجام، یعنی عادی شدن روابط اقتصادی و بانکی سایر طرف‌های برجام با ایران» برخوردار شود. این سیاست، توسط دولت ایران، «مقاومت فعال»، نام گرفت. از اردیبهشت تا آبان 98، دولت ایران در چهار گام، تعدادی از  تعهدات برجامی خود را کنار گذاشته بود و موعد گام پنجم نیز دی‌ماه 98 بود. این موعد، تنها چند روز بعد از ترور قاسم سلیمانی بود و دولت ایران، در گام پنجم، اعلام کرد که کلیه‌ی تعهدات عملیاتی خود در برجام را کنار می‌گذارد و از این به بعد به آن‌ها پایبند نخواهد بود.

در واقع، دولت ایران بعد از ترور قاسم سلیمانی، گام پنجم کاهش تعهدات برجامی خود را به «آخرین گام» خود تبدیل کرد و اعلام کرد که از حیث عملیاتی، دیگر هیچ پایبندی به توافق هسته‌ای ندارد و بنا به نیازهای خود، برنامه‌ی هسته‌ای خود را دنبال خواهد کرد. گام‌های پیشین کاهش تعهدات برجامی ایران، تا این اندازه «برجسته» نبودند و دولت ایران در گام پنجم اعلام کرد که از این به بعد، تنها به تعهدات نظارتی (نظیر پروتکل الحاقی) که برجام ایران را ملزم به رعایت آن‌ها کرده، عمل خواهد کرد. از گام پنجم، انتظار مواردی نظیر غنی‌سازی 20 درصدی و حتی بیش از 20 درصدیِ اورانیوم، افزایش قابل توجه تعداد سانتریفیوژهای در حال غنی‌سازی در نظنز و فردو، تغییر اساسی در روند کار پروژه‌ی آب سنگین اراک و چیزهایی از این دست می‌رفت. با این حال، گام پنجم کاهش تعهدات برجامی دولت ایران، اگرچه سروصدای زیادی داشت، اما تاکنون (اسفند 98) هیچ جزئی از آن اجرایی نشده است و هیچ‌کس نمی‌داند چرا این گام تنها روی کاغذ، وجود دارد.

ترور قاسم سلیمانی احتمالاً در تعیین حدود گام پنجم کاهش تعهدات برجامی ایران نقش داشته اما مسأله این است که اثری عملی از این گام، تاکنون در برنامه‌ی هسته‌ای ایران دیده نمی‌شود. احتمالاً راهبرد کلی ایران در حوزه‌ی سیاست خارجی مانع از این شده تا گام آخر کاهش تعهدات برجامی، از مرحله‌ی لفظ خارج شده و به عمل تبدیل شود. دولت ایران همچنان مذاکرات بی‌حاصل با کشورهای اروپایی را ادامه‌ می‌دهد و ممکن است تهران به این دلیل که پایتخت‌های اروپایی را قانع کند تا فعلاً «مکانیسم ماشه» را فعال نکنند و پرونده‌ی هسته‌ای ایران را مجدداً به شورای امنیت سازمان ملل نفرستند، از اجرای مفاد گام پنجم کاهش تعهدات برجامی، خودداری می‌کند. در این مورد، تنها می‌توان به این گفته اکتفاء کرد که ترور قاسم سلیمانی به احتمال قوی در تعیین مفاد گام پنجم تأثیر داشته، اما تاکنون سیاست (بی‌حاصلِ) ادامه‌ی مذاکرات با کشورهای اروپایی و جلوگیری از ارجاع پرونده‌ی ایران به شورای امنیت سازمان ملل، مانع از عملی شدن این گام شده است. در واقع، در این مورد نیز، یکی از تأثیراتی که احتمالاً ترور قاسم سلیمانی به همراه داشته توسط عوامل دیگری، تضعیف شده است.

6

اساس سیاست «مقاومت فعال» که دولت ایران از اردیبهشت 98 در پاسخ به خروج آمریکا از برجام و تلاش آمریکا برای به صفر رساندن درآمدهای نفتی ایران دنبال کرده است، افزایش فعالیت‌های برنامه‌ی هسته‌ای ایران با هدف فشار بر کشورهای اروپایی و دولت آمریکا جهت «بازگرداندن مجددِ آن‌ها به تعهدات‌شان در توافق هسته‌ای» است. این سیاست، آن‌گونه که توسط دولت ایران تاکنون دنبال شده است، اساساً تلفیقی از فشار هسته‌ای به طرف مقابل و تلاش برای مذاکرات دیپلماتیک است. سیاست «مقاومت فعال»، قصد دارد که با رشد صنعت هسته‌ای در ایران، نظیر افزایش انباشت اورانیوم غنی‌شده در داخل کشور، افزایش سطح غنی‌سازی اورانیوم و مواردی از این دست، به دولت‌های اروپایی و آمریکا، فشار بیاورد تا دست از برنامه‌هایی نظیر برجام موشکی و برجام منطقه‌ای بردارند و در نهایت با مذاکره‌ی مجدد، از ایران بپذیرند که رشد جدیداً ایجادشده در برنامه‌ی هسته‌ای خود را وجه‌المصالحه قرار دهد و در عوض، بقیه‌ی کشورها نیز به تعهدات‌شان در برجام بازگردند. از این حیث، سیاست «مقاومت فعال» اساساً یک سیاستِ مذاکراتی است اما قصد مذاکره در مورد مسائل منطقه‌ای و برنامه‌ی موشکی ایران را ندارد و کمافی‌السابق قصد دارد بخش‌هایی از برنامه‌ی هسته‌ای ایران را فدای لغو یا کاهش تحریم‌ها کند.

دولت ایران از اردیبهشت 98 که این سیاست را پیش گرفت، همزمان با دولت‌هایی نظیر فرانسه و ژاپن نیز مذاکره کرد و از طرح‌هایی نظیر «طرح مکرون» یا «طرح شینزو آبه» سخن به میان آمد. اساس همه‌ی این طرح‌ها، مقدمه‌چینی برای مذاکره‌ی مستقیم دولت‌های ایران و آمریکا بود و با این‌که دولت آمریکا، در این مدت حتی ذره‌ای از برجام منطقه‌ای و برجام موشکی، یعنی خلع‌ید ایران در منطقه و خلع سلاح عملی ایران، کوتاه نیامد، با بلاهت کم‌نظیری این مذاکرات از طرف دولت ایران ادامه یافت. ترور قاسم سلیمانی ظاهراً باید همه‌ی این طرح‌های مذاکراتی را حداقل تا مدتی ناممکن کرده باشد؛ چرا که این طرح‌ها به مذاکره‌ی مستقیم ایران و آمریکا گره خورده‌اند و تا مدتی بعد از ترور قاسم سلیمانی، هرگونه تلاش برای مذاکره‌ی مستقیم تهران و واشنگتن، تنها به نزاعی در دولت ایران، بین گروه‌های مدافع و مخالف این مذاکره تبدیل خواهد شد. سیاست «مقاومت فعال»، به شکلی که توسط دولت ایران در تلفیق با مذاکره با کشورهایی همچون ژاپن و فرانسه دنبال شد، حتی پیش از ترور قاسم سلیمانی، سیاست شکست‌خورده‌ای بود؛ چراکه همه‌ی طرح‌های مذاکراتی به کاخ سفید ختم می‌شد و کاخ سفید نیز چیزی جز تسلیم مطلق ایران در مسائل منطقه‌ای و دفاع موشکی را خواستار نبود. بعد از ترور قاسم سلیمانی، ضعف‌های شکل فعلیِ سیاست «مقاومت فعال» بیش از پیش آشکار شده است: بال مذاکره‌ای این سیاست اکنون دیگر نه تنها بی‌حاصل است بلکه ممکن است شکاف در دولت ایران را نیز درپی داشته باشد. با وجود این، سیاست «مقاومت فعال»، تا لحظه‌ی کنونی (اسفند 98) مثل سابق ادامه یافته و تغییری در آن مشاهده نمی‌شود.

همزمان با سیاست «مقاومت فعال» و پیش از آن، سیاست به‌اصطلاح «صبر استراتژیک»، دولتی ایران از حیث سیاست‌های اجتماعی و اقتصادی، کاری نکرد جز این‌که فشار بر طبقه‌ی کارگر و اقشار فرودست را با آزادسازی بسیار تهاجمی قیمت‌ها و خصوصی‌سازی فزاینده، مضاعف ساخت. این رویه‌ی فشار دائمی و فزاینده‌ به طبقه‌ی کارگر و اقشار فرودست، عنصر ثابت دولت سرمایه‌داری در ایران در تمام دهه‌های گذشته بوده و هربار که تحریم‌ها شدیدتر شده، این فشار نیز ابعاد جدید و گسترده‌تری به خود گرفته است. فشار نظام‌مند ناشی از سیاست‌های اقتصادی دولت، به‌دنبال آن است که اثرات و تبعاتِ تحریم‌ها را بر سر طبقه‌ی کارگر و فرودستان ایران آوار کند و تاکنون نیز کاری جز این نکرده است.  سیاست‌های اقتصادی دولت سرمایه‌داری در ایران نه می‌خواهد و نه می‌تواند طوری تبادل فعالیت‌های اقتصادی در جامعه را تنظیم کند که خود تولیدکنندگان مستقیمِ جامعه، در مقابل با تحریم‌ها، با سازماندهی دست‌جمعی از منافع همگانی خود در مقابل امپرالیسم دفاع کنند. سیاست‌های دولت سرمایه‌داری طوری تنظیم شده‌اند که نه تنها از سود قوی‌ترین بخشِ طبقه‌ی سرمایه‌دار و بقای روابط اجتماعی مبتنی بر استثمارِ سرمایه‌داری در دشوارترین شرایط تهاجم امپریالیستی، حمایت کنند، بلکه این سود را تا آنجا که می‌توانند بالا برده و این روابط استثمارگرایانه را تقویت کنند! بعد از ترور قاسم سلیمانی، این سیاست‌ها همان بودند که قبل از آن. این سیاست‌ها در دوره‌ی اخیر آنقدر تلخ و ستمگرانه شده‌اند که یکی دیگر از ابزارهای جذب مردم فرودست یا مردم معترض را از جمهوری اسلامی گرفتند: این ابزار، مشارکت حداکثری در انتخابات مختلف بود که دولت ایران جهت نمایش انعطاف و قدرت خود از آن در دوره‌های مختلف بهره گرفته بود. در اسفند 98، این ابزار نیز با مشارکت پایین در انتخابات مجلس تضعیف شد و اکثریت جامعه (حدود 58 از کسانی که می‌توانستند رأی بدهند) در پای صندوق‌های رأی حاضر نشدند. در برخی استان‌ها نظیر استان تهران، اکثریت غایب در انتخابات به حدود 74 درصد رسید. با این سیاست‌های اجتماعی و اقتصادی، که مورد توافق دو جناح اصلی سیاسی در دولت ایران است، نتیجه‌ای جز این نیز نمی‌توانست در انتخابات اسفند 98 رقم بخورد.

مرتضی یگانه

[1] مقاله‌ی شورش‌های آبان 98 و طبقه‌ی کارگر در همین شماره‌ی نشریه راه نو را بخوانید.

[2] به مقاله‌ی شورش‌های آبان 98 و طبقه‌ی کارگر در همین شماره‌ی نشریه راه نو رجوع کنید.

[3] به مقاله‌ی مقدمات و نتایجِ سیاسی، اقتصادی و طبقاتیِ خروج آمریکا از برجام در شماره‌ی سوم نشریه‌ی راه نو رجوع کنید.

شورش‌های آبان 98 و طبقه‌ی کارگر
فسادِ سرمایه و فساد در سرمایه‌داری- بخش اول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

شانزده − 4 =

فهرست