افزایش سهبرابری قیمت بنزین و سهمیهبندی آن در بامدادِ جمعه بیست و چهارم آبانماه 1398، به جرقهای تبدیل شد که بار دیگر شورشهایی را در نقاط مختلف ایران به صحنه آورد. خیابانهای مختلف در شهرهای کوچک و بزرگ ایران، به عرصهی بروزِ خشم، عصیان و نارضایتیِ تودههای عمدتاً فرودستی تبدیل شد که حس میکردند سالها است فراموش شدهاند و حیات روزمرهشان، لگدکوبِ تهاجمهای بیامان شده است. بخشهایی از بهستوهآمدگان، ناگهان به حرکت درآمدند تا اعتراض خود را به سیاستهایی که آنان را قربانی کرده بود، نشان دهند و برای تغییر وضعیت خود کاری کنند. آنان در چه فضایی دست به عمل زدند؟ شورشهای آبان 1398 در چه اتمسفر و بستری شکل گرفت؟ زمینهی عینیِ سیاسی، اجتماعی و اقتصادیِ بروزِ این شورشها چه بود؟ سیاستِ اجتماعیِ دولت سرمایهداری در ایران، طی دههها چه شکلی به خود گرفته است و این شکل از سیاستِ اجتماعی چگونه بسترسازِ شورشها شد؟ دولت در ساحتِ اجتماعی و اقتصادی چه شکلی به خود گرفته است و این شکل چگونه بر شورشها تأثیر گذاشت؟
دولت آنقدر در اجرای سیاست اقتصادیِ خاصِ خود، یعنی افزایش سه برابری قیمت بنزین، مصمم بود که در حالی که جنبشهایی در آبان 1398 در عراق و لبنان در صحنه بودند که شکلِ سیاسیِ آنها بیش از همه در راستای منافع دولت امپریالیستی آمریکا بود و هر آن احتمال میرفت که شورش به ایران نیز سرایت کند، باز هم «ریسکِ امنیتی» تصمیمِ اقتصادی خود را پذیرفت و قیمت بنزین را سه برابر کرد. گذشته از این، تحریمهای خصمانهی دولت آمریکا و بحران اقتصادیِ[1] آغازشده از سال 1397، وضعیتِ معیشتیِ وخیمِ بسیاری از مردم ایران را وخیمتر کرده بود و برای بسیاری از فرودستان، افزایش قیمت بنزین در حالی صورت میگیرد که تأمین معیشت آنها، تحت فشار بسیار زیادی قرار گرفته بود. چه ایمانی طی دههها در تکتکِ سلولهای دولت سرمایهداری در ایران رسوخ کرده که حاضر شد تصمیم خود را در شرایطِ خطیرِ اجتماعی، سیاسی و ژئوپلیتیکیِ موجود اجرا کند و برای اجرای این تصمیم، همهی توان ایدئولوژیک و همزمان همهی توان سرکوب خود را به میدان بیاورد؟
هیچ جناح عمدهای در دولت سرمایهداری در ایران پیدا نشد که این یقین کورکورانهی قوهی مجریه به افزایش قیمت بنزین را «حماقت» بنامد و خواستار توقف آن شود. اگر افرادی در این جناحها هم پُزِ «مردمدوستی» و «مستضعفگرایی» میدادند، نهایتاً با پُررویی، وقاحت و دوروییِ تمام عیار میگفتند که اصل طرح افزایش قیمت بنزین، نه تنها خوب است، بلکه «وظیفهی قانونی» دولت است و اِشکال کار این بوده که پیش از افزایش قیمت، عملیاتِ «اقناع افکار عمومی» صورت نگرفته است: آنها در واقع میگویند تنها مشکل طرح افزایش قیمت بنزین این بوده که دولت پیش از اجرایش به اندازه کافی در جهتِ «تحمیقِ» مردم و «حمارسازیِ» تودهها، تلاش نکرده است! از الگویِ اجرای گازانبریِ افزایش قیمت بنزین تا الگوی فرونشاندنِ مخالفتهای سطحیِ برخی از نمایندگان مجلس با صدورِ «فصلالخطاب» و بالاخره الگویِ سرکوبِ سریع و شدید و توسل به راهحلِ نظامی و یگان ویژه، همه و همه بهکار گرفته شدند تا دولت، طرح اقتصادی خود را به هر ترتیب اجرا کند و بعد از اجرا، حتی ذرهای از آن عقبنشینی نکند.
سیاست اجتماعی و اقتصادی دولت طی دههها، آزادسازی اقتصادی، ارزانسازی «نیروی کار»، موقتیسازی قراردادهای کار، پرتاب فزایندهی فرودستان به حاشیهی شهرها و ایجاد شهرهایی که خود کلاً حاشیه هستند، افزایش دائمی قیمت چیزهایی که پیش از این «خدمات عمومی» خوانده میشدند، خصوصیسازی و کالاییسازی هرچیزی که بتوان تصور خرید و فروش آن را در ذهن داشت، مقرراتزدایی و فزاینده کردنِ انقیادِ «نیروی کار» به سرمایه، ایجاد سیستماتیکِ لشکر عظیم بیکاران یا فرودستانی که مجبورند به مشاغل بهاصطلاح «غیررسمی» نظیر دستفروشی روی بیاوند، مخالفت و مقابلهی سیستماتیک با تشکلیابیِ مستقل و طرح مطالباتِ طبقهی کارگر و اقشار فرودست جامعه و در یک کلام انباشت سیستماتیک ثروت در یک سوی جامعه و انباشت سیستماتیکِ تهیدستی و استثمار در سوی دیگر بوده است. دولت در ساحت اقتصادی و اجتماعی، از سال 1368 شمسی به بعد، شکل یک دولتِ آزادگذارِ تهاجمیِ به خود گرفته است که در هیچ برههای، برنامهریزی برای هجوم سرمایه به شرایط کار و شرایط زیست طبقهی کارگر و اقشار فرودست جامعه، حمایت از این هجوم یا اجرای این هجوم را متوقف نکرده است.
در سالهای بحران انقلابی نهایتاً دولتِ حمایتگرایی تثبیت شد که به حمایت از نجاتِ رابطهی استثمارگرایانهی سرمایه از دست جنبش طبقهی کارگر برخاسته بود؛ دولتی که بلافاصله پس از انقلاب 57، درهم شکستن شوراهای کارگری و اهداف مساواتطلبانه و آزادیخواهانهی جنبشِ طبقهی کارگر را در دستور کار قرار داده بود؛ دولتی که اگرچه در نبرد طبقاتی با جنبش طبقهی کارگر پیروز شد و این جنبش را نهایتاً بعد از چند سال در هم شکست اما نمیتوانست از جنبش طبقهی کارگر و جنبش تودهایِ استقلالطلبانهی آن سالها تأثیری نپذیرد. تا آنجا که به بحثِ فعلی مربوط میشود، دولت سرمایهدارانهی حمایتگرای آن سالها، برای نجات رابطهی سرمایه از دست جنبشِ انقلابیِ طبقهی کارگر، همزمان با سرکوب شوراها، به دولتیسازی گستردهی شرکتهایی روی آورد که مالکان آنها یا متواری شده بودند یا توان آن را نداشتند که در مقابل جنبش طبقهی کارگر و شوراهای کارگری مستقلاً از رابطهی سرمایه در کفِ کارخانهها، دفاع کنند. در ازای سرکوب جنبش طبقهی کارگر و بهمثابه تخفیف عوارضِ این سرکوب، دولت سرمایهداری در سالهای پس از انقلاب، پارهای امتیازات حداقلی برای کسانی که آنها را «مستضعفین» مینامید، قائل شد. لفظ حمایت در این دولتِ سرمایهداریِ حمایتگرا، به حمایت و دفاع همهجانبه از رابطهی سرمایه اشاره دارد.
بعد از خاتمهی یافتن جنگ هشتساله و از سال 1368 شمسی به بعد، این دولتِ حمایتگرا در پاسخ به بحران اقتصادیای که در سالهای پایانی جنگ، در قالب تورم شدید و رشد اقتصادی منفی خود را نشان داده بود و برای پیش بردن توسعهی سرمایهداری در قالب یک الگوی جدیدِ انباشت سرمایه، به یک دولتِ تهاجمیِ آزادگذار تبدیل شد؛ این تبدیل شکلِ اقتصادی و اجتماعیِ دولت، در شرایطی صورت گرفت (و در شرایطی هم میتوانست صورت گیرد) که جنبش انقلابی طبقهی کارگر چند سالی بود که در هم شکسته بود و توازن قوای طبقاتی به نفع طبقهی سرمایهدار، نسبت به سالهای اول انقلاب، تغییر کرده بود. در ابعاد جهانی نیز شکل تهاجمیِ آزادگذار برای دولتهای سرمایهداری، باب شده بود. دولت حمایتگرا از رابطهی سرمایه، حمایت و دفاع میکرد؛ دولتِ آزادگذار، زینپس کارگزاران مستقیم رابطهی سرمایه را تقویت میکرد و آزاد میگذاشت تا بهرهکشی از «نیروی کار» را تشدید کرده و مضاعف سازند. این معنای «آزادیِ» این دولت در ساحتِ مناسباتِ اجتماعیِ تولید و در ساحتِ مناسباتِ بازتولیدِ کل زندگیِ اجتماعی بود: «آزادیِ» فزایندهی سرمایه و انقیادِ فزایندهی طبقهی کارگر و تولیدکنندگانِ مستقیم کالاها و خدمات. با سیاستهای اقتصادی و اجتماعی این دولتِ آزادگذارِ تهاجمی، تعرض سرمایه به طبقهی کارگر و فرودستان ابعاد دائماً فزایندهای به خود گرفت و سرمایه برای دست زدن به این تعرضها، آزادی عمل بیشتری به دست آورد.
دولت آزادگذارِ تهاجمی، حد یَقِفها و محدودیتهایی را که در نتیجهی نبردهای طبقاتی پیشین بر سیاستهای اقتصادی و اجتماعیِ دولت سرمایهداری در ایران تحمیل شده بود، کنار گذاشت و تنها در ابعاد محلی و مشخص، در سطح این کارخانه و آن کارخانه، در سطح آن منطقه یا این منطقه، تنها زمانی تهاجم و تعرض خود را به شرایط کار و زیستِ طبقهی کارگر و فرودستان محدود کرد که با مقاومت خستگیناپذیرِ آنها روبرو شد. مقاومتهای محدود و ناپیگیر هم توسط این دولتِ آزادگذارِ تهاجمی در هم شکسته شد. شکلی که دولت سرمایهداری ایران طی دههها در ساحتِ اجتماعی و اقتصادی به خود گرفته است، نتیجهای جز این نداشت که بخش قابل توجهی از فرودستان را نسبت به این دولت بیگانه کرد و آنها را در مقابل آن قرار داد. شورشهای دیماه سال 96 و شورشهای آبان سال 98، دو نمونهای است که در آن، این فرودستان بیگانهشده و شدیداً تحت ستم، به خیابانها سرازیر شدند و مستقیماً رودرروی دولت قرار گرفتند.
در نتیجهی شکلِ آزادگذارِ تهاجمیِ دولت سرمایهداری ایران در دهههای گذشته، مدت قراردادهای کار کوتاه و کوتاهتر شد. همزمان، دستمزدِ واقعیِ کارگران که در سطح بسیار ابتدایی و نازلی بود، در نتیجهی تورمهای شدیدی که هرچند سال یکبار روی میداد، کمتر و کمتر میشد. در این مدت، کارگران و اقشار فرودست، نخستین قربانیان هر بحران اقتصادی یا تحریمی بودند و شرایط کار، معیشت و زیستِ آنها بود که بهطور مداوم تحت فشار قرار میگرفت. بر جمعیتِ حاشیهنشینان و بیکاران، در این دههها مرتباً افزوده میشد و تأمین مسکن، سال به سال دشوارتر میشد. خیلِ عظیمی از جمعیت، حتی به کارِ مزدیِ مداوم دسترسی نداشتند و مجبور بودند به مشاغل غیررسمی یا موقت نظیر دستفروشی یا مسافرکشی و حمل بار با موتورسیکلت روی آورند. با خصوصیسازیِ آموزش، خدمات درمانی و اماکن تفریحی و ورزشی، دسترسی اقشار فرودست به ابتداییترین خدمات اجتماعی نیز دشوار و دشوارتر میشد. در این دههها، الگوی توسعهی سرمایهداری که تولید کالاها و سود را بهشیوهی بسیار کورکورانهای بر هر چیزی دیگری مقدم شمرده بود، در کنار خلق نارضایتیهای اجتماعی، انبوهی از بحرانهای زیستمحیطی ایجاد کرده بود که این بحرانها، زندگی را به کام بخشهای هرچه بزرگتری از اجتماع در گوشه و کنارِ ایران، تلخ و تلختر میکرد. سال پشتِ سال، تشکلها، نهادها و شرکتهای جورواجورِ سرمایهداری، از انجمنهای صنفی کارفرمایی گرفته تا بانکها و موسسات مالی خصوصی جدید، از زمین سبز میشدند، اما قانون «ازلی» این بود که هرگونه تشکلیابی مستقل کارگران و فرودستان، «غیرقانونی» است و با ابتکاراتی که کارگران در این حوزه داشتند و اعتراضات آنها، برخوردِ امنیتی و پلیسیِ خشونتآمیز میشد. خیابانها و جغرافیای شهری به عرصهی بروز و نمایشِ بیعدالتیهای طبقاتی تبدیل شده بود و قدم زدن در خیابانها، همزمان گام گذاشتن در دنیاهای سراپا متفاوت و متضادِ طبقاتِ اجتماعی بود. توسعهی سرمایهداری در این سالها، با سرسختی و بیرحمی هرچه بیشتری، جغرافیای طبقاتی را بر شهرها حاکم میکرد و کارگران و فرودستان را هرچه بیشتر به محلات فقرنشین حاشیهی شهرها، کوچ میداد. نتیجهی همهی این موارد چیزی جز این نبود که بخشهای قابل توجهی از فرودستان را روزبهروز از دولت سرمایهداری در ایران دورتر میکرد و بر احساس نفرت نسبت به این دولت میافزود. تنها چیزی که این نفرت را مهار میکرد، «دموکراسیِ» سرمایهدارانهی دولت بود که هرچند سال یکبار، انتخاباتی برگزار میکرد و با ابزار انتخابات و این ایدئولوژیِ «سرمایهدارانه-دموکراتیکِ» فریبنده که «گویی در جامعهی سرمایهداری، مردم خود حاکم بر سرنوشت خویش هستند»، بخشهایی از ناراضیانِ طردشده، موقتاً جذبِ دولت میشدند. اما «شور انتخاباتی»، نمیتوانست کارکردِ تضمینشدهی همیشگی داشته باشد و پس از مدتی دوباره احساسِ واقعیِ طردشدگی به سراغ بخشهای بزرگی از فرودستان میآمد (فراموش نکنیم که شورشهای دی 96، تنها 7 ماه پس از انتخابات ریاستجمهوری در ایران روی داد). در تمام این سالها، با شکلِ آزادگذارِ تهاجمیِ دولت، فرودستان و طبقهی کارگر را بر آتشِ تعرضات مداومِ سرمایه، گذاشته بودند و نتیجه چیزی جز این نمیتوانست باشد که در نقطههایی از تاریخ، جوشش اجتماعی بهوجود آید و خیابانها به عرصهی بروزِ شورش تبدیل شود.
شکل تهاجمیِ آزادگذاری که دولت در ساحت اجتماعی و اقتصادی به خود گرفته بود، زمینه را برای بروز شورشهای دیماه 96 و آبان 98 مهیا کرد؛ اما صرفِ شکلِ آزادگذارِ دولت، تعیینکنندهی شکلی نبود که این شورشها به خود میگرفتند. اتمسفرِ کلانتری در جامعهی ایران وجود داشت که در این اتمسفر، شورشها به خود، فُرم و صورت میدادند. چه عواملی دست به دست هم دادند تا یک شکلِ خاصِ اپوزیسیونگری و تقابل با دولت را در دسترسِ شورشها قرار دهند؟
فروش رویای آمریکایی به جامعهی ایران، فروش اسطورهی سرمایهداری «پیشرفتهی بدون فساد» و جامعهی «اتوپیایی» غرب، حتی یک لحظه هم متوقف نشده است. طبق این اسطورهی فریبندهی بدون مابهازای تاریخی، «راهحل تمام مشکلات اجتماعی و سیاسی در ایران، ایجاد یک دولت لیبرالِ سکولار است که سرمایهداری ناب بدون فساد را مستقر میسازد و در آن فساد و رشوه و اختلاس و ناکارآمدی جایی ندارد». این اسطوره، گرچه بسیاری از واقعیات کلیدی را نادیده میگیرد، اما با این وجود، بازتولید آن و بمباران تبلیغاتی حول آن، یک آن نیز متوقف نشده است. به گفتهی سامان حقوردی در مقالهی خصوصیات شورشهای موجود در ایران و وظایف طبقهی کارگر[2]: «این اسطوره، در درجهی نخست این حقیقت را که غارت اصلی در سرمایهداری، غارتِ کار پرداختنشدهی طبقهی کارگر از طریق استثمارِ فزایندهی این طبقه و استخراج ارزش اضافی است، پنهان میکند. در درجهی ثانی، کتمان میکند که تا زمانی که سرمایه حاکم است و پولْ قدرت اقتصادی و اجتماعی میآورد، فسادِ اداری و بوروکراتیک در تمام جوامع سرمایهداری وجود خواهد داشت؛ چرا که پول از هر راهی که بهدست آمده باشد، بو نمیدهد و شهوت پولپرستی و فساد بروکراتیک همواره با سرمایهداری خواهد بود. در درجهی ثالث، این اسطوره کتمان میکند که هرچه سرمایهداری پیشرفتهتر شود، شیوههای فسادِ بروکراتیک را سیستماتیکتر، قانونیتر، قدرتمندتر، «قابلپذیرشتر» و پیچیدهتر میکند: اگر باور ندارید به وال استریت نگاه کنید؛ به «بهشتهای امن مالیاتی» در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری نگاه کنید؛ به بانکهای بزرگ بینالمللی نگاه کنید که نه تنها به هیچکس پاسخگو نیستند، بلکه حمایت دولتهای بورژوایی را هم دارند و فسادهای موجود در آنها با فسادهای هیچ موسسهی مالی و اعتباری در ایران قابل مقایسه نیست. اسطورهی سرمایهداری «پیشرفتهی بدون فساد»، بزرگترین دروغ موجود در تاریخ سرمایهداری است».
در جامعهی سرمایهداری ایران، در اتاقهای بازرگانی، در کلاسهای دانشگاهها، در موسسات «تحقیقاتی»، در رادیو و تلویزیون و غیره، اسطورهی سرمایهداریِ «پیشرفتهی بدون فساد» و مدل سرمایهداریِ لیبرالِ غربی، بهعنوان شیوهی «حکمرانی خوب» دائماً تبلیغ میشود. از کتابهای مدیریت گرفته تا کتب رشتهی اقتصاد، از برنامههای تلویزیونی گرفته تا میزگردها و کنفرانسها، جفنگیاتِ ایدئولوژیکِ «نظریهپردازانِ» بورژوا را بیوقفه به خوردِ جامعه میدهند. اقشارِ متوسطِ «مدرنی» در جامعه شکل گرفته است که تمام همّوغمّاش، غربی کردن اقتصاد، سیاست و فرهنگِ کشور است؛ شبها خواب تبدیل جزیرهی کیش به لاسوگاسِ ایران را میبینند و روزها از این که معاملات اوراق مشتقه، درست مثل وال استریت، وارد بازار بورس تهران شده است، استقبال میکنند. برای این اقشار متوسط «مدرن»، که شیفتهی سرمایهداریِ «پیشرفتهی» لیبرال هستند، آمریکا تنها یک منطقهی جغرافیایی نیست؛ «آمریکا قبلهی عالم است»؛ «آمریکا، یک جامعهی آرمانی است و باید برای آمریکایی کردن ایران، که معنایی جز آزاد کردن ایران نمیدهد، جنگید». بخش قابل توجهی از «نخبگان و فرهیختگان»، «نظریهپردازان» و نشریاتِ قانونی و مجوزدارِ موجود در ایران، بهصورت بیوقفه این اسطوره را تبلیغ میکنند. حتی تعدادی از اساتید دانشگاه یا تکنوکراتهایی که همچنان به نسخههایی از استقلال از آمریکا، قائل هستند باز تأیید میکند که «باید آخرین فوت و فنها را از آمریکاییها یاد گرفت اما آنها را در راستای پیشرفت ایران به کار گرفت و به سیادتِ آمریکا گردن ننهاد». خیل عظیمی از اقشار متوسط «مدرن»، دائما در این سالها از این اساتید یا تکنوکراتها پرسیدهاند: «اگر فوت و فنها و تکنیکهای آمریکایی اینقدر خوبند، چرا باید در عرصهی بینالمللی هزینهی تقابل با آمریکا را داد و از فرق سر تا نوک انگستان پا، آمریکایی نشد؟» اتمسفرِ تقدیسِ سرمایهداریِ مدلِ آمریکایی در دهههای اخیر، دائماً در حال بازتولید و تقویت بوده و این اتمسفر، خود یک عامل تأثیرگذار مهم در جامعهی ایران است.
این اتمسفر توسط نیروهای دیگری نیز دائماً بازتولید و تقویت شده است: نیروهای اپوزیسیون. اپوزیسیون دائماً در بوق و کرنا کرده است که «دولت جمهوری اسلامی نمیتواند سرمایهداری پیشرفتهی ناب لیبرال، یعنی از نظر آنان، سرمایهداری مدل آمریکایی را، ایرانیزه کند و رفاه و سعادت را برای ملت به ارمغان بیاورد». آنان با ترویج این ذهنیت، که اساساً این سرمایهداریِ «پیشرفتهی ناب لیبرال» (یا به تعبیر آنها «مدرنیته») با ساختِ «سنتی و مذهبیِ» دولت جمهوری اسلامی در تناقض است، برای خود در جامعهی ایران، حیطهی نفوذ تعریف کردهاند. در کنار این، اپوزیسیون دائماً با بمباران تبلیغاتی میگوید که «دولت به جای تقدم قائل شدن برای منافع مردم، به جای حرکت به سمت قبلهی عالم که سرمایهداری «پیشرفتهی ناب لیبرال» و آمریکا است، پول مردم ایران را خرج نفرتپراکنی و حمایت از تروریسم در خاورمیانه میکند و این مایهی بدبختی ما ایرانیها است». اپوزیسیون با این گزاره، بهاصطلاح «نظریهی» خود را در باب مشکلاتِ معیشتیِ مردمانِ فرودست در ایران بنا مینهد. این نیروها که خود با نادیده گرفتن تهاجم امپریالیستی آمریکا و متحدانش و با تقدس قائل شدن برای سرمایهداریِ وحشیِ استثمارگر و لیبرالیسمِ ضدانسانیاش، لکهی ننگی بر پیشانی جامعهی ایران هستند، سرنگونیطلبی و تلاش برای سرنگون ساختن دولت به هر روش ممکن و در اتحادِ راهبردی با طرحهای شومِ امپریالیستی را بهعنوان یک الگوی جنبشی در ایران ترویج میکنند و هر روزه جامعه را با این جمله خطاب میکنند که «حکومت فعلی، لکهی ننگی بر دامن جامعهی ایران است که زدودن آن بر هر چیزی اولویت دارد». اپوزیسیون با تولید و تقویتِ این برنامهی شومِ سیاسی، دائماً در حال تدارکِ قوا و آمادهسازی فضا برای جنبشهایی با شکل امپریالیستی و سرمایهدارانه است.
اپوزیسیون با بنا نهادن عملِ سیاسیِ خود بر دوگانهی «نظریِ» فریبندهی «سنت- مدرنیته» یا «استبداد-دموکراسیِ» سرمایهدارانه، بهطور مداوم سعی کرده است بر فضای کلانِ اجتماعی در ایران تأثیرِ گفتمانی بگذارد. عملِ سیاسیِ اپوزیسیون و دوگانهی متناظر آن در دهههای گذشته مکرراً در خدمت طرحهای امپریالیستی در ایران و منطقه قرار گرفته و نکتهی طنزآمیز و البته فاجعهآمیز ماجرا این بوده که این اپوزیسیون به همراهی با و حمایت از هر جریان ضددموکراتیکی، از جبهه النصره گرفته تا گروههای جداییطلبِ تروریست، روی آورده تا بهزعم خود، جامعهی ایران را وارد دوران «مدرن» کند! این دوگانه گرچه دوگانهی باطلی بوده اما مثل هر ایدئولوژیِ سرمایهدارانهی دیگری، اغواگریهایی نیز داشته و در جامعهی ایران، حیطهی نفوذ برای خود تعریف کرده است. این دوگانهی باطل، کتمان میکند که دولتِ جمهوری اسلامی، شکلِ مدرنِ دولت سرمایهداری در ایران است؛ کتمان میکند که این همان شکل سرمایهدارانهی دولت در ایران است که وقتی همهی گرایشات سرمایهداریِ لیبرال در سالهای بحرانِ سیاسیِ پس از انقلاب 57، مطلقاً هیچ توش و توانی برای غلبه بر جنبش طبقهی کارگر نداشتند، از تمام ظرفیتهای سنت در ایران و نفوذ عناصرِ مذهبی در میان بخشهای بزرگی از جامعه، بهره گرفت تا مدرنیته یا همان سرمایهداری را در ایران نجات دهد. عناصر سنتی که در این دولت موجود بودند یا هستند، عناصری ضدمدرنیته نبودند و نیستند، بلکه عناصریاند که به کمک مدرنیته آمدند، بهعنوان مکملِ آن (و نه در مقابل آن) نقش ایفاء کردند تا مدرنیتهی استثمارگر در ایران از انقلاب اجتماعیای که هدف آن برابری و آزادیِ واقعی بود، جان سالم به در برد. پس از سپری شدن دورهی بحران سیاسیِ اوایل انقلاب نیز، این عناصر سنتی و مذهبی به انباشتِ سرمایه در داخل و افزایش نفوذ همین دولت در خارج کمک کردند (به فعالیتهای سرمایهدارانهی نهادهای مذهبی و آستانها و به نفوذِ فرهنگیِ و سیاسیِ دولت سرمایهداری ایران در منطقه که تا حدی در نتیجهی همین عناصر مذهبی حاصل شد، نگاه کنید). گذشته از این، این دوگانهی باطلِ «سنت-مدرنیته» یا «استبداد-دموکراسی»، این تصورِ باطل را در پیشفرض خود دارد که گویی تنها یک شکلِ جهانشمولِ دولت سرمایهداری در دنیا وجود دارد (یعنی شکل دولت لیبرال «دموکرات») که همهی دولتها باید حاصلِ کپیبرداری از این شکل باشند. این پیشفرض غلط است و در هیچجای دنیا، دولت با یک شکلِ ساخته و پرداخته، از خلاء و از غیب، بدون حضور میانجیهای متعدد اجتماعی، نازل نشده است.
اما بازتولید و تقویتِ اسطورهی سرمایهداری «پیشرفتهی بدون فساد» و قبلهسازی از نقطهی کانونیِ امپریالیسم در دنیا، یعنی آمریکا، به اپوزیسیون ختم نمیشود. خودِ امپریالیسم هم وسط میدان است و با انواع ابزارها سعی میکند تا این اسطوره را ترویج کرده، سرنگونیطلبی و تقدم براندازی دولت بر هر چیز دیگر را تبلیغ کند و «تغییر» رژیم را در ایران کلید بزند: از تحریم بسیار شدید تا تهدید به حملهی نظامی و ویرانی کامل ایران تا ترور دانشمندان هستهای و حملهی نظامیِ تروریستی علیه مقامات نظامی ایران و متحدان منطقهای آن، از خرابکاری در اماکن صنعتی تا حملهی سایبری، از فشار بر ایران برای کنار گذاشتن برنامهی موشکی و تغییرِ سیاست منطقهای خود تا ترویجِ دیپلماسیِ تسلیم از طریق سران کشورهایی نظیر فرانسه و ژاپن و برشمردن «مزایای اقتصادیِ» تسلیم در برابر آمریکا و اتحاد با آن، از ترویج فرقهگرایی و قومیتگرایی در ایران تا حمایت از برخی گروههای تروریستی، از بمباران تبلیغاتی و رسانهای تا حمایت مادی، مالی، تجهیزاتی و آموزشی از نیروهای اپوزیسیون، همهی این موارد ابزارهایی هستند که تاکنون آمریکا و متحدان آن در راستای سرنگونی دولت ایران یا ایجاد دگردیسیِ غربگرایانه در آن، بهکار بردهاند. دولت آمریکا همزمان با اینکه غیرانسانیترین تحریمها و محاصرهی اقتصادی را بر ایران تحمیل کرده و برای چندپاره کردن کشور برنامهریزی میکند، مستقیماً ایرانیان را خطاب قرار میدهد، خود را «دوست مردم ایران» میخواند و عامل بدبختی آنها را «رفتار مخرب ایران در منطقهی خاورمیانه» و «هزینه کردن پول مردم در حمایت از گروههای تروریستی، برنامهی موشکی و برنامهی هستهای و فساد سران حکومت» معرفی میکند. امپریالیسم، دقیقاً همان «نظریهای» را در باب بحران اقتصادی موجود در ایران و مشکلات شدید معیشتی مردم فرودست، ترویج میکند که اپوزیسیون. این بهاصطلاح «نظریه»، یک «نظریهی» امپریالیستی است و اگر به سازوکارهای رهبری بین دولت آمریکا و اپوزیسیون دقت کنیم، این دولت آمریکا است که رهبری کلانِ اپوزیسیون را دست دارد. دولت آمریکا در شرایط فعلی به دنبال شکلگیری جنبشهایی با شِکل و خصوصیات مسلطِ سرمایهدارانه و امپریالیستی است که رهبری کلان و «نظری» آن از کاخ سفید آغاز و به نیروهای رنگارنگ و متکثرِ اپوزیسیون ختم میشود و طبق برنامهی امپریالیسم، قرار است نیروی عملیاتی و میدانی این جنبش از فرودستان و اقشار متوسط جامعهی ایران تأمین شود. در واقع، امپریالیسم به دنبال جنبشهایی در ایران است که در رهبری و عقلِ «نظریِ» آن، وحدت، در رهبریِ سیاسیِ عملیِ آن، کثرت (نیروهای متکثر اپوزیسیون)، و در نیروهای میدانی و خیابانی آن، چنان سطحی از گستردگیِ شهری، جغرافیایی و حتی طبقاتی وجود داشته باشد که عدهای با خیالیِ آسوده بنشینند و بگویند این جنبش، «خودبهخودی و بدون سر» است.
اگر شکلِ آزادگذارِ تهاجمی دولت سرمایهداری در ساحت اقتصادی و اجتماعی، زمینه و بسترِ اجتماعی را مشخصاً برای بروز شورشهای فرودستان در دیماه 1396 و آبانماه 1398 مهیا کرد، این سه عاملِ درهمتنیده، یعنی فروش مداومِ رویای سرمایهداریِ لیبرالِ «پیشرفتهی بدون فسادِ» متحد با آمریکا توسط برخی از نهادهای تأثیرگذار سرمایهداری در ایران و رسانهها و کلیتِ تشکیلاتِ ایدئولوژیک آنها، اپوزیسیونِ منحطی که مبنای عمل سیاسی خود را بر دوگانهی باطل «سنت- مدرنیته» قرار داده و به نحوی از انحاء، دانسته یا نادانسته، رهبری کلانِ امپریالیسم را پذیرفته است، و بالاخره خودِ امپریالیسم و برنامههای متنوعِ سیاسی، تحریمی، نظامی، دیپلماتیک، جاسوسی، فرهنگی، خرابکارانه و غیره آن، اتمسفر کلانی ایجاد کرد که این شورشها در این اتمسفر به خود شکل و صورتِ سیاسی بخشیدند.
شکل و خصوصیاتِ مسلطِ شورشهای آبان 98
حال میتوانیم در مورد شکل و خصوصیات مسلط شورشهای آبان 98 دقیقتر صحبت کنیم. بخشهایی از فرودستان که بعد از افزایش سه برابری قیمت بنزین بهپا خاستند، به اعتراضات خود چه شکلی دادند و مطالبات خود را در خیابان چگونه صورتبندی کردند؟ چه خصوصیاتِ مسلطی بر شورشهای آبان 98، حاکم بود؟ دینامیسمِ این شورشها در راستای کدام چشمانداز و افقِ سیاسی و اجتماعی بود؟
تأسفبار است که سوالِ فوق، پاسخ بسیار زجرآوری دارد! تحت تأثیر اتمسفرِ کلانی که در بالا شرح دادیم، و در شرایط تهاجم امپریالیستیای که آمریکا و متحدان آن، در حال حاضر، علیه ایران و چندین کشور دیگر در نقاط مختلف دنیا ترتیب دادهاند، شورش علیه افزایش قیمت بنزین، شکلِ یک جنبشِ امپریالیستیِ طرفدارِ آمریکا به خود گرفت. در نتیجهی برهمکنشِ نیروهای موجود در شورشها که قویاً تحت تأثیرِ دههها فعالیتِ همین اتمسفر کلان قرار داشتند، مطالبات طوری صورتّبندی شدند که در راستای پیشبردِ یک جنبشِ سرنگونیطلب قرار گرفتند که شکلگیریِ یک دولت سرمایهدارانهی در مدارِ آمریکا را در چشمانداز خود داشت. سرنگونیطلبی و تقدمِ براندازی دولت و تغییرِ «رژیم» بر هر خواستهی دیگری، مرکزِ ثقلِ شورشهای آبان 98 و ایجاد یک دولت-ملتِ بهاصطلاح «پیشرفته»، لیبرال و متحدِ آمریکا، چشمانداز و افقِ سیاسی و اجتماعی آن بود.
در شورشهای آبان 98، شعارهایی نظیر «بنزین گرونتر شده، فقیر فقیرتر شده»، پابهپای شعارهایی همچون «نه پول داریم، نه بنزین؛ گور بابای فلسطین»، «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»، «فلسطین سوریه، عامل بدبختیه» و بالاخره «رضا شاه، روحت شاد» و «مرگ بر دیکتاتور» یا «مرگ بر اصل ولایت فقیه» مطرح شد. کلانروایتِ حاکم بر شورشها این بود که دولتِ «فاسدی» در ایران بر سر کار است که «پول نفت» را «خرجِ فلسطین، لبنان، سوریه و …» در خارج، و خرجِ «آخوندها، بسیجیها و آقازادهها» در داخل میکند و این «اصلِ توضیحدهندهی» بدبختی و فلاکتِ تودهها بود که در شورشها، حُکم نگرشِ مسلط را داشت. در واقع، «نظریهی» کلانی که مشکلات معیشتی مردم فرودست را «توضیح» میداد با «نظریهی» کلانِ اپوزیسیون امپریالیستی و خودِ دولت آمریکا، یکسان بود. این نگرش و ذهنیتِ حاکم بر شورشها، به مرکزِ ثقلی اشاره میکرد که نیروهای موجود در شورشها را گردهم میآورد: این مرکز ثقل این بود که «راهی جز سرنگونی و براندازی دولت جمهوری اسلامی نیست» و «برای نیل به هر خواستهای، راهی نیست جز اینکه ابتدا جمهوری اسلامی را انداخت».
علاوه بر این، «اصلِ توضیحدهندهی» بدبختی و فلاکتْ نزدِ شورشها، بلافاصلهی به جنبهی ایجابیِ جنبشِ شکلگرفته اشاره میکرد. اصل ایجابیِ مسلط بر شورشها این بود: «باید به جای حکومت ارتجاعی و فاسدِ موجود، یک دولت لیبرال، سکولارِ پیشرفتهی ناب گذاشت که سَرِ جنگ با دنیا ندارد و منافع مردم خود را بر ماجراجوییهایش در فلسطین و لبنان و غیره، مقدم میدارد». در واقع، شورشها هم خواهان یک دولت سرمایهداری لیبرالِ سکولار، و هم، دانسته یا نادانسته، خواهانِ سیطرهی کامل آمریکا بر خاورمیانه بودند. شورشهای آبان 98، از آنجا که یک خصیصهی مسلطاش، باور به اسطورهی «سرمایهداریِ لیبرالِ بدون فساد» بود، شکل سرمایهدارانه داشت، و از آنجا که با ناسزاگویی به غزه و سوریه و فلسطین و غیره، امپریالیسم و تهاجم امپریالیستی را نفی میکرد یا نادیده میگرفت و گرایش بینالمللیاش، حرکت در مسیر اتحاد با آمریکا بود، شکلِ امپریالیستی داشت. دینامیسم و روندِ حرکتیِ مسلط در این شورشها بهگونهای بود که اعتراضات به وضعیتِ اسفناکِ معیشتیِ بخشهای بزرگی از جامعه و مطالباتِ معیشتی آنها را به سرنگونیطلبی و حرکت در راستای ایجاد یک جامعهی سرمایهداری لیبرال و طرفدارِ غرب، پیوند میزد.
از این شکل شورشها و دینامیسم آنها، چیزِ مترقی و رهاییبخشی نمیتوانست بیرون بیاید. «نظریهی» کلان شورشها دربارهی وضعیتِ بسیار وخیمِ معیشتیِ فرودستان، عامل اصلی این وضعیت را که روابط سرمایهداری در ایران، شکلِ خاصِ دولت در ساحت اجتماعی و اقتصادی، و تهاجمِ مداوم و وحشیانهی امپریالیسم آمریکا و متحدان آن است، بهکلی نادیده میگرفت و مدلِ دیگری از سرمایهداری را «تئوریزه» میکرد.
شورشها و «راهحل» نظامیِ دولت
شکلِ تهاجمیِ آزادگذاریِ که دولت سرمایهداری در ایران، چندین دهه است به خود گرفته و خصوصیاتِ ویرانگرِ این شکل برای طبقهی کارگر و اقشارِ فرودستِ جامعه را مجدداً به یاد آورید. حالا به دورهی پس از مهرماه سال 1396 که نقطهی آغاز تلاطمات ارزی و سپس بحران ارزی و متعاقباً بحران اقتصادی اخیر در ایران بود، توجه کنید. همانطور که در شمارهی سوم نشریهی راه نو، در مقالهی مقدمات و نتایجِ سیاسی، اقتصادی و طبقاتیِ خروج آمریکا از برجام گفتیم، در دورهی پس از مهرماه 1396، «هرچه رئیسجمهور آمریکا بیشتر به خروج از برجام تهدید میکرد، دلار، واحد پولی آمریکا، برای طبقهی سرمایهدار ایران، دلربا و خواستنیتر میشد. هرچه کاخ سفید بیشتر میگفت تحریمها را با شدت بیشتری بازمیگرداند، دلار با شدت بیشتری به «مفرّی امن» برای سرمایههای پولیِ سرمایهدارانِ ریز و درست تبدیل میشد. تعداد بسیار زیادی از سرمایهداران منفرد با خود فکر میکردند باید هرچه زودتر بخش عظیمی از سرمایههای پولی خود را به دلار (یا چیزهایی که قیمت آنها با دلار همبستگی زیادی دارد نظیر سکهی طلا) تبدیل کنند تا از شرِّ خواب و خیالی که رئیس جمهور آمریکا برای اقتصاد ایران دیده است، در امان بمانند یا حداقل صدمهی کمتری بخورند؛ آنها با خود برآورد میکردند شاید اگر فضا اجازه دهد، این رفتار آنها، مبنی بر تبدیل سرمایههای پولیشان به دلار باعث شود تا در آینده قیمت دلار به شدت بالا برود و در نتیجه حجمِ قابل توجهی از ثروت از جیب عامهی مردم، خصوصاً طبقات کارگر و فقیر به جیب آنها، که بزرگترین دارندگان دلار در ایران هستند، منتقل شود. چون این سرمایهدارانِ منفرد، در میزان بسیار وسیعی به سمت دلار هجوم بردند، برآیندِ جمعیِ اَعمالِ فردی آنان، که بدون هماهنگی با هم انجام میشد، این شد که قیمت ارز در ایران به شدت بالا رفت و بحران ارزی جاری رقم خورد». این بحران ارزی، در نهایت، حتی پیش از آنکه دولت آمریکا شدیدترین تحریمها را در آبانماه 1397 علیه ایران اعمال کند، به بحران اقتصادی منجر شد و سپس تحریمهای بسیار شدید و سیاستهای اقتصادیِ آزادگذارانهی دولت، این بحران اقتصادی را عمیقتر کرد.
در واقع، سرمایهداران ریز و درشت، در دورهی پس از مهرماه 96 که ترامپ مرتباً به خروج از برجام تهدید میکرد و دیگر حاضر نشد که «پایبندی ایران به توافق هستهای» را تأیید کند، در عین حال که در رادیو و تلویزیون ایران، «سربازان خط مقدمِ ایران در جنگ اقتصادیِ تحمیلشده توسط آمریکا» خوانده میشدند، کاری نکردند جز اینکه بخش هرچه بزرگتری از سرمایهی پولی خود را به دلار تبدیل کردند. دولت هم، با اینکه مشخص بود که تحریمهای بسیار شدید به زودی اعمال میشوند و دسترسی اقتصاد ایران به ارز خارجی محدود میشود، ابتدا کاری نکرد جز اینکه در بازار آزاد، از طریق حراج ارز و سکه، لقمههای چرب و چیلی در اختیار این سرمایهداران قرار داد تا با خیالی آسوده، روند دلاریزاسیونِ بخشهای بزرگی از سرمایههای پولی خود را ادامه دهند و بعد از آن، با شدت بخشیدن به سیاستهای اقتصادی آزادگذارانهی خود، به آزادسازیِ قیمت هر آنچه که میتوانست از ارز گرفته تا مواد اولیهی تولید و تقریباً تمام کالاهای مصرفیِ مردم (به جز چند قلمی که کالای اساسی خوانده میشدند)، روی آورد. دولت همزمان با آزادسازی قیمتها، تشدیدِ خصوصیسازی را هم در دستور کار قرار داد. در واقع، در شرایطی که با سیاستِ واشنگتن، مردم ایران بیشتر زیر ضربِ تحریمها قرار میگرفتند، سرمایهداران ایرانی، اقتصاد کشور را بیشتر دلاریزه میکردند و دولت سرمایهداری ایران، ایمان خود به سیاستهای اجماعِ واشنگتنی را بیشتر نشان میداد! افزایش سه برابری قیمت بنزین، یکی از این سیاستها بود که دولت با ایمانی راسخ و بدون تصور حتی ذرهای عقبنشینی، قصد داشت آن را اجرا کند و اجرا هم کرد.
در حالی که بحران اقتصادی عمیقتر شده بود، تورم افسارگسیختهتر شده بود، دستمزدهای معوقه و اخراج کارگران بیشتر شده بود و تحریمها فشار بیسابقهای به مردمِ فرودست وارد کرده بود، سازوکارِ «دفاعِ» اقتصادی دولت در برابر تحریمهای واشنگتن و شیوهی صیانت از نفسِ دولت سرمایهداری در ایران در ساحت اقتصادی، این شده بود و این است که هزینههای بحران اقتصادیِ موجود را بر سر طبقهی کارگر و اقشار فرودستِ آوار کند و منافع طبقهی سرمایهدار را در این شرایط خطیر هم، بر هر چیز دیگری ترجیح دهد. نیروهای تقویتکنندهی اتمسفرِ کلانِ نفیِ امپریالیسم و تقدیسِ سرمایهداریِ لیبرالِ «پیشرفتهی بدون فساد» هم در این مدت، بهنحو بیسابقهای بر وسعت و شدتِ تلاشهای خود افزوده بودند. در این شرایط، شکل تهاجمیِ آزادگذاری که دولت ایران در ساحت اجتماعی و اقتصادی بهخود گرفته بود، نتیجهای جز این نمیتوانست داشته باشد که هیزم بیشتری برای آتشِ شکلِ جنبشیِ موردحمایت و تحتِ رهبریِ کلانِ اپوزیسیون و امپریالیسم، مهیا کند. با آن سطح از تأثیرگذاریای که اتمسفر کلانِ نفی امپریالیسم و تقدیس سرمایهداریِ لیبرالِ متحدِ آمریکا بر جامعهی ایران داشت، افزایش قیمت بنزین، به جرقهای تبدیل شد که یکبار دیگر شورشهایی با شکل امپریالیستی و سرمایهدارانه را در ایران به صحنه آورد.
دولت که در ساحت اجتماعی و اقتصادی چیزی برای عرضه به فرودستان ناراضی نداشت، در مواجهه با شورشهای آبانماه 98 به «راهحلِ» سرکوب آن از طریق نظامی متوسل شد. باتوم، گاز اشکآور و گلوله، پاسخ دولت به معترضان شد. در ساحت ایدئولوژیک، دولت برای اینکه رویکردِ سرکوبِ نظامیِ خود را توجیه کند، مثل دیماه 1396، به «نظریهی تبدیل اعتراضات بهحق مردم به اغتشاشات» متوسل شد. در بین جناحهای عمدهی بورژوازی در ایران، حتی صدایی پیدا نشد که بگوید، «اگر اعتراضات بخشهایی از فرودستان را بهحق میخوانید، چرا حاضر نیستید از سیاست خصمانهی افزایش قیمت بنزین، که وضعیت معیشتی آنها را از شرایط موجود هم وخیمتر میکند، یک میلیمتر عقبنشینی کنید»! «نظریهی تبدیل اعتراضات به اغتشاشات» میگوید: «عدهی اندکی که جزو اشرار و مزدبگیر دشمنان خارجی بودند، آمدند و اعتراضات بهحق مردمی را منحرف کردند و اغتشاشات از طریق اتاقهای عملیات خارج از کشور هدایت میشد». این «نظریهی» پوسیده که دولت به آن متوسل شده است، اولاً نادیده میگیرد که در شرایطی که اتمسفر کلانِ نفی امپریالیسم و تقدیس سرمایهداری لیبرال «پیشرفتهی بدون فساد»، حتی توسط نهادهایی مثل دانشگاهها و اتاقهای بازرگانی و موسسات به اصطلاح «پژوهشی» تقویت میشود، این خودِ دولت سرمایهداری در ایران است که با سیاست اجتماعی و اقتصادیِ تهاجمی و آزادگذارِ خود، بخشهایی از فرودستان را به آغوش دولت آمریکا و متحدان آن پرتاب میکند؛ ثانیاً نادیده میگیرد که بخشهایی از فرودستان، خواستهها و مطالباتِ معیشتی خود را (که دولت با ریاکاری آنها را «بهحق» میخواند) به نحو تنگاتنگ و جداییناپذیری به سرنگونیطلبی و اتحاد با آمریکا و نفیِ دشمنیِ امپریالیسم گره زدهاند؛ و ثالثاً نادیده میگیرد که تا زمانی که شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسیِ مهیّایی وجود نداشته باشد، هیچ مزدورِ دولِ خارجی و هیچ اتاقِ عملیاتِ خارج از کشوری نمیتواند توطئهها و برنامهی شوم خود را پیادهسازی کند. این «نظریهی» پوسیده چیزی نبود جز دستاویزی برای توسل به سرکوب شورشها به طُرُق نظامی.
آیا کسانی که در شورشهای آبان 98 حاضر بودند، اشرار یا مزدورِ دولتهای خارجی بودند؟! واضح است که از حیثِ عددی، بخش تعیینکننده و اکثریتِ قابل توجه افراد موجود در اعتراضات اینچنین نبودند. آنان فرودستانِ بهستوهآمدهای بودند که کمر آنها مدتها است زیر بار ضربات بیرحم سرمایهداری در ایران خم و حتی شکسته است و نیتشان از به خیابان آمدن، این بود که زندگی بهتری برای خود و خانوادههایشان رقم بزنند. در هر چیزِ اینان میتوان شک کرد، جز نیتشان. قاطبهی آنان نه مزدور بودند و نه شرور: فرودستانی بودند زجرکشیده که عدالت و آزادی در تمام شئون اجتماعی از آنها دریغ شده بود. جنبش آنان شکل یک جنبشِ تباهِ امپریالیستی و سرمایهدارانه بهخود گرفت؛ اما این به آن دلیل نبود که آنها سِنتی یا دلاری از سازمان سیا گرفتهاند یا چیزی غیر از اعتقادات خود را فریاد میزنند. آنان باورهای خود را فریاد میزدند و اگر سرنگونیطلب بودند یا بازگشت به دوران پیش از انقلاب 57 را فریاد میزدند، واقعاً به این دلیل بود که گمان میکردند در چارچوب سیاسی موجود به هیچکدام از خواستههای معیشتی خود نمیرسند و تحت تأثیر اتمسفرِ کلانِ نفی امپریالیسم و تقدیس سرمایهداری لیبرال، چنین میپنداشتند اتحاد با آمریکا، تحت امر یک دولت لیبرالِ سکولار، «راه نجات» آنها است. دولت به جای اینکه از خود بپرسد با این فرودستان چه کرده که به این باورها و نتایج رسیدهاند، چه کرده که آنها رهبریِ کلانِ امپرالیسم، درقالبِ برنامهی سیاسیِ سیاهِ کاخ سفید را پذیرفتهاند، به «نظریهی» باطلِ «تبدیل اعتراضات به اغتشاشات» متوسل شد تا بتواند سرکوب شدید آنها را توجیه کند.
ناگفته پیداست که امپریالیسم که مدتها است برای تغییر «رژیم» در ایران، برنامهریزی و هزینه میکند، مستقیماً نیروهایی اجیر در شورشها داشت؛ بعد از سالها، برنامهریزی و توطئهچینیِ توسط دولت آمریکا، مگر مغز خر خورده باشد، که اینگونه نباشد. «آیتالله مایکها» در نهادهایی مثل سازمان سیا، توطئههایی طراحی کردهاند که پیش آنها آموزش و سازماندهی تعدادی مزدور و خرابکار، عددی محسوب نمیشود. با این وجود، این نیروها نه اصل و قاطبهی شورشیان، بلکه بخشهایی کمتعداد بودند که هدفشان «تقویت» بدنهی اصلی شورشها و افراطی کردن هرچه بیشتر آنها در نحوهی کنش سیاسی بود.
معترضان در آبان 98، خشونت بیشتری نسبت به دی 96 از خود نشان دادند. این امر عوامل متعددی داشت: آنان باتومِ دی 96 را خورده بودند و افراطیتر شده بودند؛ سرکوب سریع پس از افزایش قیمت بنزین را دیده بودند و خشمگینتر شده بودند؛ امپریالیسم نسبت به دیماه 96 آمادهتر بود و برنامهریزی و سازماندهی گستردهتری برای اعتراضاتِ ضربتیِ خشونتآمیز داشت؛ و بالاخره اعتراضات خشن، یک مدل اعتراضی است که شورشهایی با شکل امپریالیستی اخیراً در منطقهای مثل هنگکنگ و کشوری مثل عراق از آن استفاده کرده بودند و با برنامهریزیِ رسانهای سعی شده بود تا به یک روش شورشی در کشورهایی که متحد آمریکا نیستند، تبدیل شود (این روش شورش، در اعتراضات آبانماه نیز انعکاسهایی داشت). مشکل بزرگی که جامعهی ایران با آن روبرو است، این نیست که شورشهای آبان 98 در نقاطی از کشور به خشونت کمسابقهای متوسل شدند؛ با توجه به سیر حوادث سالیان اخیر در ایران و منطقهی خاورمیانه، قابل پیشبینی بود که هربار که شورشهایی با شکل امپریالیستی و سرمایهدارانه در صحنه حاضر شوند، به خشونت بیشتری متوسل خواهند شد. مشکل بزرگ، خود شکلِ امپریالیستی و سرمایهدارانهی شورشها است که دولت سرمایهداری در ایران هیچ راهحلی برای آن ندارد و با شکلی که این دولت در ساحت اقتصادی و اجتماعی به خود گرفته است، نمیتواند داشته باشد.
خشونت دولت در مقابل شورشها و توسل به گلوله، برخلاف آنچه دولت سرمایهداری در ایران میپندارد، حتی ممکن است باعث نشود که این شورشها دوباره پس از مدت کوتاهی از جایی دیگر و با جرقهای دیگر سر بر نیاورند. همانطور که دیدیم، در دیماه 98، پس از آنکه اعلام شد هواپیمای خطوط هوایی اوکراین، توسط سیستم پدافندی ایران بهاشتباه سرنگون شده است، شورشهای مشابهی در صحنه ظاهر شد و این بار در این شورشها، این اقشارِ متوسطِ بهاصطلاح «مدرن» و تحصیلکرده بودند که نقش بزرگتری نسبت به اعتراضات بنزینی، ایفاء کردند.
در اعتراضات به افزایش قیمت بنزین، عدهای با تعداد اندک نیز بودند که در ساعات نخستین اعتراضات، خواهان این بودند که شعارهای سرنگونیطلبانه سر داده نشود و تخریب اماکن دولتی صورت نگیرد. از شواهد برمیآمد که این عدهی اندک به دنبال آن بودند که اعتراض به افزایش سه برابری قیمت، شکل یک جنبش سرنگونیطلب به خود نگیرد. با این حال، اینان در شُمار، اندک بودند و از لحاظ کیفی نیز نقش حاشیهای در شورشهای آبانماه داشتند و یک مؤلفهی تعیینکننده در شکل شورشها و خصوصیاتِ مسلط آن نبودند. در واقع، این عده، بخشی از یک محتوای حاشیهای در شورشهای آبانماه 1398 بودند. هرگز معلوم نشد که خشونتِ دولت در سرکوب شورشها با این عده چه کرد! نگارنده هیچ دلیلی نمییابد که قویاً به این نیندیشد که آنها هم در اثر باتوم و گاز اشکآور و گلوله، به سرنگونیطلبی گرایش یافته باشند. واقعیت جز این نیست که سرکوب خشن، همین عدهی اندک را که سعی میکردند متفاوت باشند و بخشی حاشیهای از شورشها بودند، یا به زیر لحاف در خانهها تبعید کرد یا ایمانی سخت به سرنگونیطلبی در دل آنها رویاند.
سرکوب شورشها با ابزارهای نظامی، هیچگاه نمیتواند ریشههای بروز شورشها را از بین ببرد و در این مورد خاص، سرکوب خشن، احتمالاً بخشهای بزرگتری از جامعه را به سمت غربگرایی و سرنگونیطلبی سوق میدهد. دولت سرمایهداری در ایران که در اعتراضات آبانماه، چماق خود را بر سر معترضان فرود آورد، امیدوار بود و است که از طریق سازوکارهایی نظیر انتخابات یا تبلیغات ایدئولوژیک و ملیگرایانه، پس از رویدادهایی نظیر ترور قاسم سلیمانی توسط ارتش امپریالیستی آمریکا، خاطرهی سرکوب را از ذهن بخشهایی از معترضان بزداید و با این تحولات تا آنجا که میتواند بخشهایی از ناراضیان را جذب کند. جمهوری اسلامی در دهههای گذشته در برخی از انتخاباتها، نوعی انعطاف و پویایی از خود نشان داده و بخشهایی از معترضان و ناراضیان را جذب خود کرده است. با این حال، هیچ تضمینی وجود ندارد که الگوی «جبرانِ نسبیِ سرکوبِ پیشین با انعطافِ پسین» همواره موفق عمل کند. برخی مواقع، جامعه آنقدر زخم برداشته و چندپاره شده که رویدادهای اینچنینی نیز نمیتواند اتحادِ نسبی حول آنچه دولت سرمایهداری مدنظر دارد را حاصل کند. همانگونه که در دیماه 98 شاهد بودیم، تنها چند روز پس از ترور قاسم سلیمانی و تشییع میلیونی پیکر او، مجدداً شورشهایی با شکل امپریالیستی و سرمایهدارانه در خیابانها قدرتنمایی کرد. همچنین در انتخابات مجلس در اسفند 98، اکثریت مردم (حدود 58 درصد) در پای صندوقهای رأی حاضر نشدند و در حالی که دولت ایران، به حضور گستردهی مردم در انتخابات امید بسته بود، پایینترین میزان مشارکت مردمی در انتخابات، از سال 1357 تاکنون رقم خورد.
راهچاره چیست؟
تنها راه رهاییبخش در وضعیت فعلی این است که اتمسفرِ کلانِ نفی امپریالیسم و تقدیسِ سرمایهداریِ لیبرالِ «پیشرفتهی بدون فسادِ» متحدِ آمریکا، توسط یک نیروی اجتماعی در هم شکسته شود و یک شکلِ دیگرِ مبارزه در جامعه، نمود پیدا کند. دولت سرمایهداری با شکل خاصِ آزادگذار و تهاجمی که به خود گرفته است، نه تنها نمیتواند راهحلی برای وضعیت بغرنج فعلی ارائه کند، بلکه دم به دم، هیزم بیشتری برای آتش این اتمسفرِ کلانِ اپوزیسیونگری، مهیا میکند. از آن طرف، شورشهایی با شکل امپریالیستی و سرمایهدارانه، به این علت که برخی از ناظران یا «تحلیلگران» از آنها خوششان نمیآید، به خانه برنمیگردند و روشهایی مثل «غُر غُر کردن زیر لحاف» یا «کار حوزهایِ جدا از خیابان» را انتخاب نمیکنند. نمیتوان به شورشهایی که رو به جامعه و بهطور عام سخن میگویند، جغرافیای سیاسیشان خیابان است و بسترِ ظهورشان، سالها بیچیزسازی فرودستان، امر کرد که به خانه (یا محیط کارخانه) برگردند و الگوی «کی توان حق گفت جز زیر لحاف» را عملی سازند. فرودستانی که دههها است بر آتشِ سیاستهای آزادگذارِ تهاجمیِ دولت، گذاشته شدهاند به جوش و خروش میآیند و اگر نیرویی اجتماعی، قصد تأثیرگذاری داشته باشد تنها میتواند به این خوشبین باشد که با مبارزهی خود، بر شکلِ این جوش و خروش تأثیر بگذارد، نه بر وجود یا عدم آنها. به این جوش و خروش، فرمانِ ایست نمیتوان داد.
تنها نیرویی که میتواند این اتمسفرِ کلانِ نفی امپریالیسم و تقدیسِ سرمایهداریِ لیبرالِ «پیشرفتهی بدون فسادِ» متحدِ آمریکا را درهم شکند، طبقهی کارگر است: طبقهی کارگر است که بزرگترین قربانی رابطهی سرمایه و تمام اشکال خاص آن از جمله شکل آزادگذارِ تهاجمیِ دولت در چندین دهه گذشته است و در جایگاهی قرار دارد که بهراستی میتواند مخالفت با هرگونه سیاست اجتماعی یا شکلِ جنبشیِ سرمایهدارانه را رهبری کند. طبقهی کارگر هیچ منفعتی در اتحاد با امپریالیسم آمریکا که بزرگترین قدرت دنیای سرمایهداری و بزرگترین دشمن جنبشهای آزادیخواه و مساواتطلب است، ندارد و تنها نیرویی اجتماعی در ایران است که میتواند حقیقتاً ضدامپریالیست باشد. طبقهی کارگر است که میتواند سیاست اجتماعیای را پایهریزی کند که در آن ثروت اجتماعی که توسط تمام تولیدکنندگانِ مستقیم، تولید شده، شکلِ سرمایه به خود نگیرد تا عدهای سرمایهدار، بخش قابل توجهی از این سرمایه را در شرایط تهاجم امپریالیستی، تبدیل به دلار کنند و با احتکار آن یا «بازیِ» افزایشِ دائمیِ قیمتِ آن، بحرانی تمامعیار خلق کنند. در سیاست اجتماعی طبقهی کارگر، ثروت اجتماعی، مایملکِ همگانیِ کل جامعهی تولیدکنندگانِ مستقیم خواهد بود و همهی افراد این جامعه، در چگونگی تولید و مصرفِ این ثروت، ارادهی عمومی خود را به شکلی دموکراتیک، عینیت خواهند بخشید: این معنای دموکراسیِ کارگری است.
بخشهای رزمندهی طبقهی کارگر که در اعتراضات سالیان اخیر در شرکت نیشکر هفت تپه، هپکو، آذرآب و گروه ملی صنعتی فولاد ایران، علاوه بر کارخانه، در خیابان نیز دست به تجمع و اعتراض زدند، و به اعتراضات خود، برعکس شورشهای دی 96 و آبان 98، شکل امپریالیستی و سرمایهدارانه ندادند، میتوانند با خطابی عام رو به کلیت جامعه سخن بگویند و یک شکل جنبشی ارائه دهند که شکل آزادگذار تهاجمی دولت در همهی عرصههای اجتماعی و اقتصادی، از خصوصیسازیها گرفته تا آزادسازی قیمتها و سرکوب دستمزدها، را به چالش میکشد و همزمان ضدامپریالیستی است و دشمنی خود با تهاجم امپریالیستی آمریکا را با افتخار و بهصریحترین زبان ممکن، بیان میکند. این بخشهای رزمنده، با سازماندهی بیشتر، با مجهز شدن به آگاهی طبقاتیِ افزونتر، با انسجام بیشتر در زبان طبقاتی، با ردِ قطعیتر و صریحترِ تهاجم امپریالیستی و مسلح شدن به زبان ضدامپریالیستی، میتوانند مسیر عامسازیِ خود را طی کنند و به مؤلفهی مسلط در جنبش طبقهی کارگر و فرودستانِ متحد آن تبدیل شوند: مؤلفهی مسلطی که تعیینکننده و نمایشدهندهی خصیصهی اصلی و مسلطِ کل جنبش طبقهی کارگر و اقشار فرودست در ایران خواهد بود. برای این بخشهای رزمنده، دوگانهی باطلی همچون «مبارزه در خیابان یا ماندن در کفِ کارخانه» وجود ندارد. هر دستاوردی که در نتیجهی مبارزات کف کارخانه بهدست آمده باشد، حفظ نخواهد شد مگر اینکه مبارزه بر سر آن، به برنامهی کل طبقهی کارگر تبدیل شود و خیابان، بخشی مهم از این جغرافیای مبارزه است. گذشته از این، در صورتی که بخشهای رزمندهی طبقهی کارگر منفعل باشند و نتوانند مسیر عامسازی مبارزهی حقیقتاً ضدسرمایهدارانه و ضدامپریالیستی خود را دنبال کنند، هر آن احتمال دارد که اتمسفرِ کلانِ نفی امپریالیسم و تقدیسِ سرمایهداریِ لیبرالِ «پیشرفتهی بدون فسادِ» متحدِ آمریکا، بخشهای بزرگتری از فرودستان و طبقهی کارگر را جذب خود کند و آنها را از خانه یا کارخانه بیرون کشیده و در خدمت یک جنبشِ خیابانیِ سرمایهدارانه و امپریالیستی قرار دهد.
اگر طبقهی کارگر بتواند این اتمسفرِ کلانِ نفی امپریالیسم و تقدیسِ سرمایهداریِ لیبرالِ «پیشرفتهی بدون فسادِ» متحدِ آمریکا را بشکند، شکل جدیدی از جنبش و اعتراض اجتماعی، در برابر جامعه قرار میگیرد و میتوان امیدوار بود که بخشهای قابل توجهی از فرودستانی که هماکنون دل به شورشهای سرمایهدارانه و امپریالیستی بستهاند، جذب جنبش رهاییبخش و مساواتطلبانهی طبقهی کارگر شوند.
مرتضی یگانه
[1] مقالهی بحران اقتصادی، سرمایهداری و طبقهی کارگر در ایران، نوشتهی سامان حقوردی، و مقالهی مقدمات و نتایج سیاسی، اقتصادی و طبقاتیِ خروج آمریکا از برجام، نوشتهی مرتضی یگانه، تلاشهایی در جهت تحلیل این بحران اقتصادی هستند. مقالهی دوم در شمارهی سوم نشریهی راه نو منتشر شده و مقالهی نخست در وبسایت مجلهی هفته موجود است.
[2] این مقاله در وبسایت مجلهی هفته موجود است.