بگذارید رُکگویی را قربانی زیگزاگهای بیحاصلِ «سیاسی» نکنیم! جنبش طبقهی کارگر نباید آیندهی خود را در آیینهی شورشهای موجود در ایران (که ادامهی شورشهای دیماه 96 هستند) ببینید یا به این شورشها بپیوندد و بهعنوان بخشی از آنها دست بهعمل بزند. این را باید رُک و پوستکنده در ابتدا گفت. هر چیزی که خود را بروز میدهد ناگزیر است که خود را به شکلی یا در قالب اشکالی بروز دهد. محتوای بدون شکل در عالم وجود ندارد. نکتهی صریح دیگر این است که بر محتوای شورشهای جاری، اَشکالی حاکم نیست؛ بلکه یک شکل حاکم است: شکلی سرمایهدارانه و امپریالیستی. بخشی بزرگی از اپوزیسیونی که رهبریِ متکثر این شورشها را برعهده دارد، صفت اول، یعنی صفت سرمایهدارانه بودن را با «افتخار» میپذیرد: از نظر آنها «سرمایهداریِ ناب»، «سرمایهداری رقابتی»، «سرمایهداری با دخالتِ حداقلیِ دولتی لیبرال-سکولار»، «نسخهی علاج تمام دردهای ایران امروز» است. این اپوزیسیون، با صفتِ دوم، یعنی امپریالیستی بودنِ شکلِ شورشهای جاری، برخورد دیگری میکند و وجود خارجی امپریالیسم در این دورهی تاریخی را به کلّی رد میکند. این اپوزیسیون به ما میگوید: امپریالیسمی در این زمانه وجود ندارد، یا اصلاً هیچگاه وجود نداشته است؛ چیزی به نام دشمن خارجی وجود ندارد. آنها به ما میگویند «دشمن خارجیْ دروغی است که جمهوری اسلامی ساخته تا پایههای قدرتاش را محکم کند».
این اپوزیسیون، مبانیای را «تئوریزه» میکند که خوراک حاضر و آمادهای برای هر جریان بورژوایی است که میخواهد در یک جنگ و جدل خیابانی، جمهوری اسلامی را سرنگون کرده یا دچار دگردیسی اساسی کند. جنبش سبز با آن رهبری متمرکزش وقتی میخواهد آخرین حد از مبارزهجویی خود را نشان دهد دست به دامان همین مبانی میشود و شورشهای جاری با آن رهبری متکثراش دوباره دست در انبان همین مبانی میکند. پذیرش سیطرهی این مبانی است که در نهایت باعث میشود تا جنبشهایی با پایگاههای طبقاتی متفاوتو رهبران متفاوت در نهایت شکلی واحد داشته باشد. این مبانی را در نهایت در سه چیز میتوان خلاصه کرد: (1) تقدیس سرمایهداری؛ (2) باور به لیبرالیسم؛ و (3) نفی امپریالیسم. پذیرش این سه مبنا و سه پایه است که در نهایت شکل دو جنبش از حیثِ خواستهها و خاستگاهها متفاوت، یعنی جنبش سبز و شورشهای جاری را یکسان میکند. علیرغم خواستههای متفاوت و پایگاههای طبقاتیِ متفاوتِ بدنه، هر دو به دلیل پذیرش این سه مبنا، شکلی سرمایهدارانه و امپریالیستی پیدا میکنند.
این سه مبنا در فضای ایران امروز حُکمِ سمّ مهلکی را پیدا کرده است: هر جریان سرمایهداری که سودای سرنگونی، «تغییر رژیم»، یا «دگردیسی در دولت جمهوری اسلامی» را در سر میپروراند، بلافاصله به سراغ این سه مبنا میرود و خطاب عام خود رو به جامعه را بر این سه مبنا استوار میکند. رهبران متکثرِ شورشهای جاری، استقرار «سرمایهداری ناب» را در مقابل «سرمایهداری رانتخوار» به کل جامعه نوید میدهند و میگویند این الگو به رفاه همگانی منجر میشود. باور به لیبرالیسم، «آزادیهای سیاسی و مدنی» را تأمین خواهد کرد و نفی امپریالیسم، پایهای برای «صلح پایدار و دوستی با دولتهای پیشرفتهی دنیا» خواهد شد. از قضا نقطهی آغاز فاجعه در سوریه نیز، اصرار بر این سه مبنا بود. در ابعاد بینالمللی در حالی بر این سه مبنا در ایران اصرار ورزیده میشود که سرمایهداری به ظاهر «ناب» تازه چندسالی است که بحرانی بزرگ را پشت سر گذاشته و مشکلات معیشتی انبوه این بحران هنوز در بسیاری از کشورها بهوضوح قابل مشاهده است؛ لیبرالیسمْ به شدت رنگ باخته است و جای خود را در این مقطع تا حد زیادی به عروج راست افراطی داده است؛ تقابل بین دولتهای سرمایهداری رو به افزایش گذاشته و قویترین قدرت امپریالیستی به همراه متحدان آن، دور تازهای از تهاجم خود را در گوشه گوشهی دنیا، از آمریکای جنوبی گرفته تا خاورمیانه، مدتی است که آغاز کرده است. در واقع، وضعیت کنونی این است که سرمایهداری که همیشه ناعادلانه بوده، کرانههای جدیدی از بیعدالتی و فقر و فساد را به ثبت رسانده است؛ لیبرالیسم بهعنوان یکی از ایدئولوژیهای سرمایهداری به شده ضعیف شده و امپریالیسم نیز به وضوح وحشیگری و جنون بیشتری پیدا کرده است. در چنین شرایطی مشخص است که جنبشی که خود را بر سر پایهی تقدیس سرمایهداری، مدح لیبرالیسم و نفی امپریالیسم قرار میدهد، سر از کجا درمیآورد: آینده چنین جنبشی نه «آرمانشهر»، بلکه جهنمدرّه خواهد بود.
بیدرنگ بر این نکته تأکید باید کرد که برخی گرایشات در دل جمهوری اسلامی نیز از این سه مبنا در انتخاباتهای مختلف برای گسترش پایگاههای مردمی خود استفاده میکنند: این استفاده تاکنون عمدتاً انعطافی را به جمهوری اسلامی داده تا بر ثبات و مشروعیت خود بیافزاید؛ اما از آن طرف بیشتر و بیشتر این سه مبنا را به مبانی «خدشهناپذیری» تبدیل کرده که در بزنگاههای مختلف میتوانند توسط جریانات سرمایهدارانهی سرنگونیطلب بهکار گرفته شوند. جمهوری اسلامی در تقدیس سرمایهداری کم نگذاشته است؛ در مدح رقابت و خصوصیسازی و بازار آزاد و بهرهوری و غیره، کم گفتمانسازی و ایدئولوژیسازی نکرده است. برخی جریانات در جمهوری اسلامی، کم در مدح لیبرالیسم سخن نگفتهاند؛ و در نهایت، «تعامل سازنده با دنیا» که به کرّات آن را از زبان دولتمردان جمهوری اسلامی شنیدهایم، چیزی جز نفی امپریالیسم (در مقامِ نظام سلطهی سیّال بین دولتهای سرمایهداری در شیوهی تولید سرمایهداری) نیست. جمهوری اسلامی از این سه مبنا، به اشکال خاص خود، برای تقویت خود و بالا بردن ثبات و انعطافاش استفاده میکند و اپوزیسیون سرنگونیطلب از این سه مبنا برای نیل به سرنگونی یا دگردیسی در جمهوری اسلامی. بدین نحو است که ذهن کل افراد جامعه از هر طرفْ شبانهروز با هجوم ایدئولوژیکِ این سه مبنا، روبرو میشود.
در کنار این بخش بزرگ اپوزیسیون که با این سه مبنا، خوراک «نظری» خود را مدتهاست پخته و نو به نو به دنبال آن است که آن را بر سر سفرههای متفاوتی ببرد، عدهی اندکی نیز وجود دارند که میگویند قائل شدن یک شکل برای شورشهای جاری «تقلیلگرایی» است! آنها قائل به سه پایهی تقدیس سرمایهداری، مدح لیبرالیسم و نفی امپریالیسم نیستند و خود را نیز «چپ» یا «کمونیست» میدانند، اما میگویند شورش جاری دو قوّهای است که یک قوّهی آن میتواند جامعه را به سمت سوسیالیسم یا انقلاب اجتماعی سوق دهد و قوّهی دیگر این امکان را دارد که به نابودی و تجزیهی ایران منجر شود. این عده تاکنون هیچ نشانهای، حتی نشانهای کوچک، از این ارائه ندادهاند که چگونه و با توجه به چه امکانِ موجودی، این شورشها میتوانند به «اعتلای مبارزهی طبقاتی» منجر شوند؛ و در عوض این واقعیت بهراحتی قابل اثبات که یک شکل بیشتر بر شورش های جاری حاکم نیست را «تقلیل گرایی» میدانند! «تحلیلی» که عاجز از ارائهی اولین و سادهترین سطح تحلیل، یعنی آوردن «فَکت» و «مثال» برای اثبات وجود یک شکلِ ادعایی در شورشهای جاری است، به تحلیلی که خصیصهی اصلی و یگانه شکلِ این شورشها را شناسایی میکند، عنوان «تقلیلگرایی» میدهد!! در دنیای سرمایهداری، باور به نسبیگرایی کاری کرده که هر تحلیلی را میتوان «تقلیلگرایی» خطاب کرد. از نظریات اجتماعی موجود در دنیا، مارکسیسم بیش از هر نظریهی دیگری، اَنگ «تقلیلگرایی» خورده است؛ پس این برچسب چیزی نیست که باید از آن ترسید.
باری، بیش از این حدِ اندک نباید بر «تحلیلی» که قائل به دو قوّهای بودن شورشهای جاری است، درنگ کرد. اگر هدف مبارزهی نظری و عملی در راه رهایی اجتماعی است، نقطهی کانونی بحث باید در جای دیگر قرار گیرد. در کجا؟ در نقد اپوزیسیون بنانهندهی سه پایهی تقدیس سرمایهداری، مدح لیبرالیبسم و نفی امپریالیسم و همزمان در نقد سرمایهداری و دولت آن در ایران که در عین این که به اشکال خاص خود از این سه مبنا بهره میبرند، باعث شدهاند تا این اپوزیسیون به قویترین نیروی مخالفِ فیالحال موجود در ایران و رهبر بلامنازعِ شورشهای جاری در ایران تبدیل شود. این دو نقدِ به هم مرتبط باید در پیوند با طبقهی کارگر و بهعنوان بخشی از مبارزات آن مطرح شود. پس بگذارید بیدرنگ علت نکتهی صاف و پوستکندهی ابتدای متن را توضیح دهیم. چرا جنبش طبقهی کارگر نباید آیندهی خود را در آیینهی شورشهای موجود در ایران ببینید یا به این شورشها بپیوندد و بهعنوان بخشی از آنها دست بهعمل بزند؟ مگر نه این است که شورشهای جاری حاضرند «شعار نان، کار، آزادی» سر بدهند یا حتی این شعار و شعارهای مشابه آن را سر دادهاند؛ مگر نه این است که آنها حاضرند بخش بزرگی از شعارهای مشخص فعلی جنبش طبقهی کارگر را در مبارزات خود بگنجانند؛ پس چرا نباید طبقهی کارگر نیروی خود را به در قالب این شورشهای حاضر و آماده، به صحنه بیاورد؟
علت آن است که سرمایهدارانه و امپریالیستی بودن، مرکز ثِقل شورشهای جاری است؛ خصیصههای سرشتنمای شورشهای جاری است؛ تمام شعار و خواستههایی که وارد شورشهای جاری میشوند، بلافاصله در ماشینِ تبدیلِ این دو خصیصه وارد شده و فارغ از معناهای متفاوت اولیهشان، یک اَبَرمعنای واحد پیدا میکنند: این ابرمعنای واحد همان سرمایهدارانه و امپریالیستی بودن است. خواستههای طبقهی کارگر اگر در متن شورشهای جاری مطرح شوند، بلافاصله به سیطرهی این اَبَرمعنا گرفتار میآیند. در شورشهای جاری، سرمایهدارانه و امپریالیستی بودن، نقطهی آغاز خواستهها نیست، بلکه نقطهی انجام آنهاست. نقطهی آغاز خواستهها متکثر است (به خواستههای متفاوت معیشتی، مدنی و سرنگونیطلبانه در شورشهای جاری نگاه کنید) و نقطهی انجامِ آنها واحد است: امپریالیستی و سرمایهدارانه بودن مجرایی است که همهی خواستهها درون آن میافتند و شکل نهایی خود را پیدا میکنند.
در دیگ جوشان شورشهای جاری، هر خواستهای غلطی میزند و در نقطهای به تعادل میرسد؛ هر خواستهای را از هر جای این دیگ که رها کنی در نهایت در همین یک نقطه، جای خواهد گرفت. این نقطه، که نقطهی استقرارِ صفاتِ سرمایهدارانه و امپریالیستی بودن است، نقطهی تعادلِ شورش های جاری است. هر جنبشی که سرنوشت خود را به شورشهای جاری گره بزند، بیدرنگ از این نقطهی تعادل سَر در خواهد آورد. حلقهی واسطی که هر خواستهای را به این نقطهی تعادل گره میزند، سرنگونیطلبی است. در واقع، در شورشهای جاری، هر خواستهای مسیر تحقق خود را سرنگونیطلبی میداند. سرنگونیطلبی با انقلاب تفاوت اساسی و تضادی عمیق دارد: سرنگونیطلبی رفتن پشت هر جنبش موجودی، قطعنظر از شکل آن جنبش و اَبَرمعنای آن، برای نیل به سرنگونی جمهوری اسلامی است. سرنگونیطلب دل به هر کس و هر جریانی که جمهوری اسلامی را تضعیف کند میببندد، مهم نیست وی جندالله باشد یا داعش یا پژاک، یا رضا پهلوی یا آمدنیوز و ریاستارت، یا جان بولتون و دونالد ترامپ. در سرنگونیطلبی، مهم نائل شدن به سقوط جمهوری اسلامی به هر ترتیب ممکن و با هر شیوهای است.
پس با این اوصاف، اگر جنبش طبقهی کارگر به شورشهای جاری بپیوندد و مبارزات فیالحال موجود خود را بهعنوان بخشی از این شورشها سازماندهی کند، بیدرنگ از طریق حلقهی واسطِ سرنگونیطلبی در نقطهی تعادلِ صفاتِ امپریالیستی و سرمایهدارانه بودن فرود خواهد آمد. رهبران متکثر شورشهای جاری بارها از پذیرش طبقهی کارگر در شورشها استقبال کردهاند و حتی از جنبش طبقهی کارگر، درخواست ساماندهی اعتصاب سراسری را مطرح کردهاند. جنبش طبقهی کارگر تاکنون نیروی مبارزات فیالحال موجود خود را بهعنوان بخشی از این شورشها، وارد صحنه نکرده است و از این به بعد نیز نباید این کار را بکند. این شورشها بنا به خصیصهی سرمایهدارانه بودن، ضدکارگری هستند و حتی توانایی تحقق سادهترین خواستههای معیشتی کارگران را ندارند و بنا به خصیصهی امپریالیستی بودن خود هر نیرویی را در راه پیادهسازی شرّی عظیم به سرباز پیادهی خود تبدیل میکنند؛ هر نیرویی در شورشهای جاری بلافاصله، خواسته یا ناخواسته، چه نیتاش باشد و چه نباشد بنا شکل شورشها، به سربازان بیجیره و مواجب دونالد ترامپ و محمد بن سلمان و نتانیاهو تبدیل میشود.
***
این استراتژی که «جنبش طبقهی کارگر باید به شورشهای جاری بپیوندد تا در مرحلهی نخست با سرنگونی جمهوری اسلامی، یک دولت دموکراتیک در ایران تشکیل شود و سپس طبقهی کارگر به سمت انقلاب اجتماعی حرکت کند»، یک استراتژی مطلقاً امپریالیستی و همزمان سرمایهدارنه است؛ ارائهی این رویکرد از دهان هر که درآید، چه مترجم مارکس یا لنین، چه «روشنفکرانِ» ایرانی معتقد به جریانات «چپِ نو»، صرفاً فروش یک «رویا» به طبقهی کارگر و تمام فرودستان ایران است: «رویایی» که نتیجهاش جز فاجعه چیزی نخواهد بود. این رویکرد از جانب کسانی تبلیغ میشود که معتقدند «تضاد اصلی» در جامعهی ایران (یا یکی از «تضادهای اصلی»)، «تضاد بین سنت و مدرنیته» (یا «استبداد و دموکراسی») است. از نظر آنها جمهوری اسلامی، «تجسم این استبداد یا سنت» است و باید نابود شود تا جامعهی ایران به دنیای مدرنیته، قدم بگذارد. کسانی که تبلیغکنندهی این دیدگاه و رویکرد هستند، لزوماً تقدیسکنندهی سرمایهداری، مداح لیبرالیسم و نوکر امپریالیسم نیستند؛ اما نتیجهی این فرمولبندی در شرایط زندهی موجود صرفاً به اینجا ختم میشود که این دیدگاه و رویکرد، در خدمت تهاجم امپریالیستی آمریکا قرار گرفته و (بنا به شرایط انضمامی) زیر چتر یکی از گرایشات سرمایهدارانه قرار میگیرد. نیرویی اجتماعی که این دیدگاه به آن متکی است بخشی از طبقهی متوسط مدرن است که زیر رنگ و لعابِ نازکی از ادعاهای «چپگرایانه»، ذهنیت سرمایهدارانه دارد. این نیرو هرگاه که با دیدگاه، برنامه و رویکرد خود در ایران امروز به حرکت درمیآید، بیدرنگ به بخشی از یک تهاجم امپریالیستی تبدیل میشود.
این نیرو آنچنان بُتی از «دموکراسی سرمایهدارانه» ساخته است که با چشمان بسته به پیادهنظام جنبشهایی با شکل امپریالیستی تبدیل میشود. «دموکراسی سرمایهدارانه» در شرایط جاری برای آنها به چنان امر ایمانیای تبدیل شده که حاضرند با هر نیروی ضددموکراتیکی از داعش گرفته تا جریانات سرمایهدارانه-تروریستی آن را «محقق» سازند! تجارب تاریخی در کشورهای همسایه نظیر عراق و سوریه، هیچ تأثیری بر ذهنیت سنگشده و منجمد این نیرو نداشته است و آنها تختگاز در حال حرکت به پرتگاه «دموکراسی سرمایهدارانه» از طریق حل شدن در جنبشهایی با شکل امپریالیستی هستند. بعضاً دیده شده که آنها با راهیابی تعدادی از اعضای حزب کمونیست عراق به پارلمان، حتی غبطهی «دموکراسی» در عراق ویرانشده توسط جنگ و تهاجم امپریالیستی را هم میخورند! اما این صرفاً یک روی سکه است: اینْ مختص زمانی است که جنبشی با شکلی امپریالیستی به تهدیدی مستقیم و فوری برای جمهوری اسلامی تبدیل شود. زمانی که چنین جنبشی موجود نباشد، آنان عمدتاً به انتخاباتهای موجود در جمهوری اسلامی میچسبند و به پای صندوقهای رأی میروند تا از «آخرین سنگر دموکراسی» دفاع و به قول خودشان گرایشی «دموکرات و مدرن» در جمهوری اسلامی را تقویت کنند. این نیرو، دائماً در دهههای گذشته از اصلاحطلبی به سرنگونیطلبی و از سرنگونیطلبی به اصلاحطلبی، شیفت کرده و تغییر موضع داده است. در سال گذشته بخش عظیمی از این نیرو در اردیبهشت 97 در انتخابات ریاست جمهوری به پایگاه رأی روحانی تبدیل شد و سپس چند ماه بعد در دیماه 96، شیفت دیگری را انجام داد و به شورشهای دیماه پیوست!
مسأله صرفاً این نیست که نتیجهی دیدگاه «چپِ» طبقهی متوسطی، «چپِ» نو یا هر اسم دیگری را که میخواهید رویاش بگذارید، پیوستن به جنبشهایی با اشکال امپریالیستی است؛ بلکه در عین حال مسأله این است که خود دیدگاه آنها نیز غلط است. جمهوری اسلامی، شکل دولت مدرن سرمایهداری در ایران است؛ شکلِ واحدِ جهانشمولی وجود ندارد که دولتهای سرمایهداری باید کپیِ برابرِ اصل آن باشند. جمهوری اسلامی، شکلی است که دولت سرمایهداری بعد از انقلاب 57 بنا به آن توانست جنبش طبقهی کارگر را که قدرتمندترین بخش آن شوراهای کارگری بود، سرکوب کند و مانع از این شود تا این جنبش، جامعهی ایران را به سمت یک انقلاب اجتماعی تمامعیار رهنمون سازد. تثبیت این دولت، غلبهی «مشروعه بر مشروطه» و «سنت بر مدرنیته» نبود؛ بلکه در شکل این دولت،مدرنیته که چیزی جز سرمایهداری نیست از تمام مؤلفههای سنت در ایران مدد گرفت تا خود را (یعنی مدرنیته را) از انقلاب در حال پیشرویِ طبقهی کارگر نجات دهد؛ در توزان قوا، زور این دولت مدرن سرمایهداری بر زور جنبش طبقهی کارگر چربید. جمهوری اسلامی این وظیفهی خود را در رقابت همزمان با سایر گرایشات لیبرالی سرمایهداری انجام داد و ترکیب مبانی ایدئولوژیکِ سنت اجتماعی در ایران با مدرنیته به آن چنان نیرویی داد که گرایشات لیبرالی فاقد آن بودند. پس، جمهوری اسلامی نه حاصل شکستِ مدرنیته از سنت، بلکه شکلی است که دولت مدرن در ایران در نتیجهی تحولات انقلابی به خود گرفت. در جمهوری اسلامی نه تنها «تضادی آشتیناپذیر» بین سنت و مدرنیته در کار نیست بلکه دولت مدرن، مؤلفههایی از سنت را در خود ادغام کرد و در نتیجهی این ادغام در کُل بر توان خود افزود.
دولت سرمایهداری در ایران در حالی که دولت آمریکا، اجرای تحریمها را آغاز کرده و شورشهای با شکل امپریالیستی هم مجدداً بر صحنهی جامعه ظاهر شدهاند، چه میکند؟ همزمان با آغاز تحریمهای آمریکا، بستهی جدید ارزی دولت هم که حمیات سه قوه را پشت سر خود میدید و در «شورای عالی هماهنگی اقتصادی سران قوا» تصویب شده بود، معرفی شد. همانطور که پیشبینی میشد قیمتگذاری ارز با یک «شجاعت سرمایهدارنهی مثالزدنی»، به دستِ بیرحمِ «نامرئیِ» بازار سپرده شد. بانک مرکزی نرخ ارز را آزاد کرد و روزنامه شرق با تیتری که احتمالاً برای آن همردیف «آزادسازی خرمشهر» در زمان جنگ بود، جملهی «دلار آزاد شد» را به تیترِ یک خود تبدیل کرد. تقریباً همه جریانات سرمایهدارانهی داخلی و تمام تشکیلات رسانهای آنها از طرح آزادسازی نرخ ارز حمایت کردند. کار اما به اینجا هم ختم نشد و اسحاق جهانگیری، معاون اول رئیسجمهور، اعلام کرد «از این به بعد هیچ بهانهای برای واگدار نکردن طرحها به بخش خصوصی پذیرفته نیست». آزادسازی نرخ ارز و خصوصیسازی و فروش اموال عمومی، مسیر دولت سرمایهداری در ایران و نحوهی مواجههی آن با دشواریهای اقتصادی موجود را به ما نشان میدهد.
رهبر ایران در سخنرانی دوم خرداد امسال که پیرامون خروج آمریکا از توافق هستهای و شروط ادامهی برجام با اروپاییها بود اینچنین گفت: «اقتصاد دولتی جواب نمیدهد و همانگونه که بارها گفتهام باید سیاستهای اصل 44 جدی گرفته شود و بخش خصوصی را وارد میدان کنیم». در واقع، بعد از پایان جنگ هشتساله عراق و ایران تاکنون، تنها راهحل توسعهی سرمایهداری که در ادبیات حاکم «پیشرفت اقتصاد کشور» نامیده میشود و تنها پاسخ به بحرانهای مختلف اقتصادی، ایمان به خصوصیسازی و تعدیل ساختاری بوده است. تمام رسانههای داخلی و خارجیِ سرمایهداری و تمامی کارشناسانی که در رسانهها حاضر میشدند، راه مواجهه با هر مشکلی اعم از مسائل اقتصادی و اجتماعی تا آموزشی و درمانی و همینطور ورزشی را سیاستهای تعدیل ساختاری و خصوصیسازی عنوان کردند. سالها اتخاذ این سیاستها منجر به شرایط دشوار و دردناکی شد که این روزها هر کارگر و فرودستی در هر جای ایران، با گوشت و پوست خود آن را لمس میکند. بسیاری از کارخانهها با قیمتی کمتر از تنها ارزش زمین آن، قیمتگذاری و برخی اوقات با دادن وام به سرمایهداران خریدار، «هدیه» داده میشد و در ادامه مدیران جدید با کارگران، کارخانه و ابزارآلات به هرنحوی که سود بیشتری نصیبشان میکرد و با آزادی کامل رفتار میکردند. سرمایهداری در ایران، شرایطی ایجاد کرد که فرودستان جامعه روز به روز بیشتر و بیشتر در فقر و فلاکت فرو رفتند و از جمهوری اسلامی ناامید شدند.
سیاستهای سرمایهدارانه و استثمارگرایانه چنان تیشه به ریشهی زندگی کارگران و فرودستان و کشاورزانِ خُرد زد که در شورشهای جاری بسیاری از فرودستان با مواضع جمهوری اسلامی در هر چیزی دشمن شدند و اَبَرمعنای امپریالیستی این شورشها را بیهیچ عذاب وجدانی پذیرفتند. ظلم و جور آمریکا و اسراییل به فلسطین و لبنان و سوریه که از خورشید تابان روشنتر و آشکارتر است را دروغ انگاشتند و شعار نه غزه نه لبنان را تکرار کردند. نه غزه نه لبنان شعاری بود که سرمایهسالارانِ سینهچاکِ غرب در جنبش سبز بر سر زبانها انداختند و قبل و بعد از آن با زبان زیبا و به ظاهر نگرانِ مردم برای همه جا انداختند که مشکلات اقتصادی به دلیل پولهایی است که در دیگر کشورهای خاورمیانه توسط جمهوری اسلامی هزینه میشود. پشت هر گفتهای، ناگفتهای پنهان است. گاه برای فهمیدن منظور واقعی هر سخن باید به نگفتهها بیش از گفتهها توجه کرد. این اصل دربارهی سرمایهداری و سرمایهداران بیش از همه صادق است. وقتی قرار بر کسب سود و قدرت به قیمت نابودی دیگران باشد، ضرورت دارد که به دیگران بقبولانی که اگر من تو را استثمار میکنم مهم نیست؛ مهم این است که ما برادریم و مشکل جایی دیگر است. نه غزه نه لبنان همان گفتهای است که قرار است این واقعیت را پنهان کند که دلیل مشکلات کارگران و فرودستان، شیوهی تولید و توزیع ثروت است که همهی جریانات سرمایهداری در آن اشتراک نظر دارند و هیچکدام با دیگری از این حیث، تفاوتی ندارند. قرار است بگوید که منافع من و توی کارگر نزدیکتر است تا منافع کارگر ایرانی و کارگر فلسطینی و کارگر لبنانی و سوری و تخم کینه و دشمنی را میان کارگران دو طرف مرزها بکارد. اگر شما جای آمریکا، اسراییل یا عربستان بودید و قصد داشتید شعار و افقی را بر اعتراضات فرودستان ایران مسلط کنید که بتواند منافعتان را تأمین کند چه شعاری را انتخاب میکردید؟ کدام شعار بهتر از نه غزه، نه لبنان میتواند منافع آمریکایی که خصوصیسازی و ریاضت اقتصادی را از طریق مکانیزمهای سرمایهدارانه بر بسیاری از کشورهای جهان تحمیل کرد و به قیمت نابودی و کشتار بسیاری از مردمان دنیا و کودتاها و جنگهای بسیار به درجهی ابرقدرتی نائل شد را تامین کند؟ چه شعاری میتواند از اسراییل که درحال تجاوز مداوم به زندگی مردم لبنان و فلسطین است و یکی از بانیان اصلی جنگهای سالهای اخیر خاورمیانه بوده، آبروداری کند و امنیت همیشه متزلزلاش را تأمین کند؟
در شرایط حاضر که اکثر مردم گوش به زنگ برنامهای از جانب دولت بودند تا شاید از این همه رنج و درد آنها بکاهد، برنامهای معرفی شد که با کمی موشکافی در مورد آینده چیزهایی به ما میگوید. یکی از این برنامهها آزادسازی نرخ ارز بود. پیش از اینکه بستهی جدید ارزی دولت معرفی شود، رضا بوستانی ستوننویس روزنامهی نئولیبرالی دنیای اقتصاد در توئیتی نوشت: «برای اینکه حاشیهی سود مواد مخدر کم شود، [میلتون] فریدمن آزادسازی این مواد را پیشنهاد میدهد. ما هم دلار را قاچاق اعلام کردیم و متعجبیم که چرا نرخ پایین نمیآید؟! یک بستهی سیاستی جدید بدهید با یک جمله: نرخ ارز آزاد شد. مشکلات حل میشود». میلتون فریدمن هم در رویاهای خود نمیتوانست متصور شود که کشوری در روز آغازین تحریمهای آمریکا و همزمان در میانهی شورش فرودستانی که در تأمین معیشتشان ماندهاند، به سراغ پیادهسازی ایدههایش برود. عبدالناصر همتی رئیسکل بانک مرکزی هم در رونمایی از بستهی جدید ارزی، «شجاعتاش» را با این سخنان به رُخ مردم کشید: » در همان روزی که آمریکا بخواهد تحریم را شروع کند ما بازارها را باز خواهیم کرد و نشان خواهیم داد هیچ مشکلی نداریم». این سیاست چه میوهی تلخی بار خواهد آورد؟
آزادسازی نرخ ارز به این معناست که قیمت ارز موردنیاز برای واردات بسیاری از کالاهای مصرفی یا مواد اولیه و ابزار تولید کارخانهها، بهطور رسمی در قیمتهایی بسیار بالاتر از دلار 4200 تومانی تثبیت خواهد شد. این افزایش قیمت ارز به معنای افزایش قیمت همهی کالاهاست و در واقع به معنای ارزانسازی هرچه بیشتر نیروی کار است. قیمت همهچیز جز نیروی کار، با بستهی جدید ارزی دولت، افزایش خواهد یافت. با یک میلیون و 114 هزار تومان حداقل دستمزد، مایحتاج بسیار کمتری میتوان خرید و فشار بر گردههای مردم فرودست چندبرابر خواهد شد. این سیاست، نیروی کار را به مُفتترین «عامل تولیدی» در سرمایهداری ایران تبدیل میکند.
در پیشگاه دولت سرمایهداری، همهی سرمایهدارها با هم برابر نیستند. سیاست جدید ارزی بیشتر به نفع کلانسرمایهدارها است: پتروشیمیها، تولیدکنندگان فرآوردههای نفتی، شرکتهای تولیدکننده فلزات، شرکتهای مواد معدنی، سیمان و غیره. بخش عظیمی از محصولات این شرکتها صادراتی است و ارزی که در دست آنها است اکنون با قیمت بسیار بالاتری در داخل ایران به ریال تبدیل میشود. بسیاری از عوامل تولیدی این شرکتها نظیر خوراک گازی، مواد معدنی و غیره بهمنظور رقابتیتر کردن آنها در بازار جهانی، با قیمت بسیار پایینی در اختیار این شرکتها قرار میگیرد و بستهی جدید ارزی از طریق افزایش قیمت ریالی تولیدات آنها، سود این کلانسرمایهدارها را بیشتر و بیشتر میکند. اما بخش بزرگی از سرمایهداران همچنان وجود دارند که باید مواد اولیه و ابزار تولیدی موردنیاز خود را از خارج با ارز گرانتری (با ارزِ آزادشده) وارد کنند. افزایش نرخ ارز، از طریق افزایش قیمتِ این عوامل تولیدیِ وارداتی، محصولات نهایی آنها را گران و گرانتر میکند. در حالی که دستمزد بسیاری از مردم پایین نگه داشته شده است و قدرت خریدْ به شدت کاهش یافته است، بهتدریج مشخص خواهد شد که بسیاری از کالاهای این سرمایهداران متوسط و خُرد در بازار، مشتریای نخواهد داشت؛ بهتدریج به قول خودشان کسبوکارشان کساد خواهد شد و رکود بر تولید این سرمایهداران حکمفرما خواهد شد. به احتمال زیاد، این رکود بسیاری از بنگاههای تولیدی سرمایهداری را در بخش متوسط و خُرد، به تعطیلی یا تعدیل نیرو و تولید با حداقل ظرفیت خواهد کشاند. آثار تحریمها بیشتر که شود به احتمال قوی آنچنان رکود مثل دومینو گسترش یابد و از یک بخش تولید سرمایهداری به بخش دیگری منتقل شود که بحرانی گسترده تمام تولید سرمایهداری در ایران را فرا گیرد. این بحران به افزایش هرچه بیشتر بیکاری در جامعهی ایران منجر خواهد شد و با تورم شدید نیز به احتمال قوی، توأم خواهد بود. در نتیجهی این بحران، فرودستان روز به روز فقیرتر خواهند شد.
ممکن است رکود و تورمی شدیدتر از حال حاضر که تحریمها شدت و برندگی آن را بیشتر خواهد کرد، فشار را به آستانههای تحملناپذیری برساند. در این شرایط نارضایتیهای معیشتی که محرکِ شورشهای جاری بوده است، تقویت نیز خواهد شد. دولت سرمایهداری ایران میخواهد با آن چه که طی دههها به انباشت نارضایتیهای معیشتی منجر شده، به «درمان» مشکلات حادّ کنونی بپردازد ولی تنها و تنها در حال ریختن بنزین بر روی آتش است. وسوسهی سود، سرمایهدار را به گاوی شبیه میکند که نمیتواند برای لحظهای سرش را از علوفهی مقابلاش بردارد و به اطرافاش نگاه کند و ببیند همه جا در حال آتش گرفتن است. با بستهی جدید ارزی، که همزمان با آغاز تحریمها اجرایی شده است، وضعیت معیشتی فرودستان، بسیار دشوارتر خواهد شد. هنوز مشخص نیست این وضعیت دشوار، آبستنِ چه چیزی خواهد بود؛ اما مشخص است که اگر طبقهی کارگر، بر تشکل خود حول برنامهای عدالتطلبانه و کارگری (و نه سرمایهدارانه و امپریالیستی) نیفزاید، بازنده خواهد بود.
در اعتراضات دیماه و اعتراضات جاری، شعاری که بسامد زیادی داشته، حمایت از خاندان سرنگونشدهی پهلوی بوده است. «رضاشاه روحت شاد» شعاری بود که چون پتک بر سر همه فرود آمد و بسیاری باورشان نمیشد از دیکتاتور مخلوع و پسرش که خونها ریخته بودند و با انقلاب تودهای 57 با لگد از کشور رانده شده بودند، اینطور اعادهی حیثیت شود. بسیاری گمان نمیکردند رضا پهلوی، فرزند کودن محمدرضاشاه تبدیل به «یک آلترناتیو وضعیت» شود و سودای سلطنت را در سر بپروراند. اما این شعار چه ناگفتههایی دارد که قرار است با گفتهها پنهان شود؟ این شعار بهواسطهی فضاحتها و شرایط دردناکی که دولت سرمایهداری در ایران به بار آورده، میخواهد به مردم حُقنه کند که انقلاب 57، اشتباهی بزرگ و ظلمی ناحق به پهلویها بوده که اکنون مردم باید جبراناش کنند! میخواهد حقنه کند که همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرفت و ما در آستانهی ورود به «دروازههای تمدن بزرگ» بودیم. بهراستی اگر چنین بود به چه دلیل یکی از انقلابهای مهم قرن بیستم اتفاق افتاد؟ ایرانیها از سر شکمسیری خودشان را جلوی تانک و مسلسل انداختند؟! اینکه فقط در یک قلم به قول جان فوران نسبت پزشک و بیمار در ایران در سال 53 بدترین نسبت در تمامی خاورمیانه بوده است چه معنایی میتواند داشته باشد؟ از تطهیر دوران تاریک پهلوی و معرفی آن به عنوان گزینهی ایدهآل چه کسانی چه منفعتی میبرند؟
تطهیر پهلویها قرار است ما را «قانع» کند که مشکل از حاکمیتِ روحانیون است. میخواهد «قانع» کند که آنها توان مدیریت در قرن بیست و یکم را ندارند و به مدیرانی کراواتی و زیبا که انگلیسی و فرانسوی را روان صحبت کنند، نیاز داریم. معنای دقیقِ این تطهیر آن است که مشکل از خود اقتصاد سرمایهداری نیست، بلکه از نحوهی اجرای آن است. حکومت کراواتیهای بزرگشده در غرب که امیدوار به مداخلهی نظامی جهت جلوس بر تخت سلطنت هستند، جز همان ویرانی طبقهی کارگر به اضافهی نوکری برای آمریکا و اسراییل چه ارمغانی خواهد داشت؟ هیچ ارمغانی نخواهد داشت و جنبش طبقهی کارگر نباید اسیر این فریبِ خطرناک شود. باید گفت تمامی گرایشات مختلف سرمایهداریِ مخالف با جمهوری اسلامی با حمایت آمریکا و همپیمانانش در تلاشند که از وضعیت بد معیشتی، ماهی خودشان را بگیرند، سرمایهداری را غسل تعمید دهند و استثمار را به اشکال جدیدی به پیش ببرند. آنان در این راه اگر دستشان برسد حتی از ویرانی و سوریهایسازی ایران نیز نخواهند گذشت.
با همهی این تفاصیل، انسان موجودی واجد اراده است که میتواند در ظرف مکانی و زمانی که در آن قرار دارد دست به اقدام زند و در شرایط تغییر ایجاد کند. هیچ آیندهی قطعی و حتمیای وجود ندارد. ضروری است هرچه زودتر به این سوال پاسخ دهیم که برنامهی طبقهی کارگر ایران برای مواجهه با این وضعیت چیست. آیا قصد دارد به جنبش کف خیابان که گرایشات مختلف سرمایهداری اعم از ریاستارت و آمدنیوز و پهلوی و بیبیسی و صدای آمریکا رهبری متکثر آن را بر عهده دارند، بپیوندد و تبدیل به پیادهنظام سیاستهای آمریکا شود؟ یا میتواند سیاست خودش را بهروی دیدگان مردم بهستوه آمده به نمایش درآورد؟ سیاستی که درعین ضدامپریالیستی بودن به سرمایهداری بتازد میتواند آیندهی کارگران ایران را تضمین کند. لازمهی پرورش و گسترش این سیاست، حرکتی است که از شعارهای خاص و موردی کارگران به شعارهایی عام که مخاطبش تمامی فرودستان و کل جامعه باشد، کوچ کند. ما به افق و شعارهایی که با زیست روزانهی همهی کارگران مماس باشد و در عین حال پرده را کنار زده و از منظر طبقاتی یکی بودن همهی جناحهای سرمایه را گوشزد کند و جامعهای برابر و آزاد را تصویر کند، نیاز داریم. باید اعتراضات کارگران شهرهای مختلف و کارخانه های مختلف، به هم پیوند بخورند و از آنها صدایی واحد رو به کل جامعه و شعارها و خواستههایی خطاب به کل جامعه، به گوش رسد.
پیشبرد سیاست کارگری و طرح شعارهای عام رو به جامعه با پرچم کارگری و ضدامپریالیستی از یک سو میتواند برنامههای امپریالیسم را خنثی کند و بخشی از جمعیت موجود در شورشهای جاری را جذب جنبش طبقهی کارگر کند و از سوی دیگر میتواند سرمایهداری ایران را ناچار کند به عقب برود و روز به روز دست در جیب کارگران نکند؛ در عین حال، این سیاست میتوان در میدان مبارزهی تاریخ، رهایی را برای طبقهی کارگر و ایجاد یک جامعهی عادلانه را برای کل جامعه به ارمغان آورد. این سیاست میتواند امکان سازماندهی و تشکلیابی را برای طبقهی کارگر ایجاد میکند. در این بستر و با طرح شعارهای عام رو به جامعه، طبقهی کارگر میتواند به خواستههای مشخصی که خواستههای کل طبقهی کارگر و فرودستان در تمام نقاط ایران هستند، دست یابد.
دولت سرمایهداری در آغاز اعمال تحریمها و در میانه شورشهای جاری، بار دیگر میلتون فریدمن و شوکدرمانی را «کشف» کرده است. با این «کشفِ» هزارانباره، از یک سو طبقهی کارگران و فرودستان ایران روز به روز فقیرتر خواهند شد و از سوی دیگر، نارضایتیهای معیشتی محرک شورشهای جاری هرچه بیشتر تقویت شد. هیچکدام از جریانات سرمایهداری، چه در دولت و چه در اپوزیسیون، راهحلی برای رفع این مشکلات معیشتی ندارند چرا که خود سرمایه بهوجودآورندهی این مشکلات بوده است. برنامهی دولت سرمایهداری در ایران در مقطع فعلی صرفاً این است که روز به روز طبقهی کارگر و فرودستان را فقیرتر کند و برنامهی اپوزیسیون پروآمریکایی نیز سوق دادن کشور به سمت جهنمدرهی «یک جامعهی سرمایهداریِ متحد آمریکا» است؛ هیچکدام اینها در موقعیتی نیستند که برنامهای رهاییبخش و عدالتطلبانه داشته باشند. تنها طبقهی کارگر است که میتواند این برنامه را پیش بنهد.
20 مرداد 1397