به جای مقدمه: آنچه بر مصطفی گذشته است
بهار سال 61، عملیات فتح المبین، منطقهی غربی شهر دهلران، مصطفی؛ جنازهی رفیقش را به دوش میکشد. مصطفی مسئول جمعآوری کشتهشدهها است. مصطفی، جنازهی محمود را تا بیمارستان صحرایی به دوش میکشد، اما گویی اینطور مواقع، جنازه رهایت نمیکند. از این پس محمود است که مصطفی را به دنبال خودش تا مرکز شهدای اهواز و بعد مرکز شهدای تهران میکشاند. خبر شهادت محمود را مصطفی به خانوادهاش میدهد و جنازه را مصطفی تحویل میگیرد و با دستان خودش به خاک میسپارد.
سال 67، مصطفی از ادارهی بازرگانی اخراج میشود. مصطفی، بازرس تعاونی مصرف ادارهی بازرگانی است. تعاونی مصرف 5500 عضو دارد. ماجرا از آنجا شروع میشود که پاییز سال 67، 500 دستگاه تلویزیون 21 اینچ پارس به شکل قرعهکشی بین اعضا توزیع میشود. در بررسی اسناد، مصطفی متوجه میشود 5500 دستگاه تلویزیون خریداری گردیده، 5000 عدد از آن تعداد در بازار آزاد فروخته شده و تنها 500 عدد به دست اعضای تعاونی مصرف رسیده است. عبدالحسن وهاجی، رئیس حوزهی معاونت خرید وزارت بازرگانی، دو میلیون تومان پیشنهاد رشوه برای حل و فصل ماجرا میدهد. مصطفی نمیپذیرد و با اتهامِ کذبِ اخذ 200 هزار تومان رشوه توسط مصطفی، پرونده تلویزیونها در دادگاه مختومه میشود. مصطفی از پست بازرسی عزل میشود، در ادامه، به اداره مرکز الکترونیک ادارهی بازرگانی منتقل شده و سپس اخراج میشود. عبد الحسن وهاجی در دولت هاشمی رفسنجانی به عنوان وزیر بازرگانی منصوب میشود!
پاییز سال 70، مصطفی با کارد آشپزخانه زنش را سلاخی میکند. جعبهای شیرینی در دست گرفته و در کلانتری محل توزیع میکند و سپس خودش را تحویل میدهد. مصطفی مدعی است قتل ناموسی مرتکب شده، گویی دخترک کمی شیرینعقل بوده و باجناق مصطفی با سواستفاده از سادگی او در حد دست مالی تعرض میکرده، به هر حال هیچ کس مطمئن نیست و مصطفی هم حرف حسابی در چنته ندارد.
ده سال بعد، زمستان سال 80 مصطفی از زندان آزاد میشود. پیشتر، حکم اعدام برای مصطفی صادر شده بود؛ برای قصاص لازم بود تا اولیای دم مقتول، نیمی از دیه یک مرد را پرداخت کنند تا مصطفی بهدار آویخته شود. اما مادرزنِ مصطفی راضی به قصاص نبود، میگفت مصطفی جنازهی محمود من را به دوش کشیده است، مصطفی فقط دامادم نبود، بعد از شهادت محمود، خیال میکردم خدا تنها پسرم را گرفته و پسری دیگر به من داده است، مصطفی کمر مرا شکست و … . مادر زن مصطفی سال 79 فوت کرد و خواهران مقتول سال 80 رضایت دادند تا مصطفی آزاد شود.
مصطفی 10 سال در زندان به منبتکاری مشغول بود و حال کارگر کارخانهای بزرگ است که مبلمان صادراتی تولید میکند. مصطفی کارگر ریشسفیدی است که در محیط کار حرفش خریدار دارد. صاحب کارخانه برای فرار از مالیات 3 سوله از چهار سوله را فروخته و بخشهای مختلف کارخانه را در مکانهای مختلف از هم تفکیک کرده؛ واحدهای نجاری، رنگکاری، رویهکوبی و منبتکاری از هم جدا شدهاند. برهم زدن تمرکز، قدرت چانهزنی کارگرها را کم کرده و کارفرما شرایط را مساعد دیده تا حتی یومیهها را به موقع پرداخت نکند. مصطفی حلقهی واسطی است که رفقای زیادی در بخشهای مختلف دارد. اعتراضات و اقدامات کارگران بدون ایفای نقش مصطفی به احتمال زیاد یا شکل نمیگرفت یا شکست میخورد.
مصطفی سال 88 پیاده نظام جنبش سبز بود و سال 96 رضا شاه روحت شاد سر میداد. مصطفی سال 61 جنازه رفیقش را به دوش میکشد اما خواهر همان رفیقش را سال 70 با کارد سلاخی میکند.
سازمان درونی طبقهی کارگر
کارگر در چهارچوب روابط تولیدی، سازمان یافته است. سرمایهدار و مالک ابزار تولید برای تولید سرمایه، ناگزیر به فراهمسازی شرایط مساعد برای متشکل کردن کارگران است، درواقع، بورژوازی حول سازمانیابیِ «جمعی و اشتراکیِ» طبقهی کارگر برای تولید یا توزیع ثروت زنده است. کارگران به واسطهی این سازمان درونی، مسلح به قدرتی هستند که در پایهایترین شکل خود میتواند چرخ تولید را از حرکت باز دارد. مقاومت بورژوازی و سرکوب برای دورکردن طبقه از این اهرم قدرت، اشکال متنوعی به خود میگیرد، در این تقابل، تنظیم قوانین در دفاع از مالکیت بر ابزار تولید و دفاع قانونی و ایمانی از استثمار و بهرهکشی اهمیت ویژه دارد. پشتوانهی نهایی این قوانین، نیروی قهریه و سرکوب دولت است. مالکیت بر ابزار تولید مقدس است و بهرهکشی از کارگر، قانونی، هر فعالیتی که این قوانین را نفی کند یا مورد تعرض قرار دهد با قدرت سرکوب دولت روبرو میشود. ممنوعیت اعتصاب، عریانترین و سادهترین شکل این تقابل است. (قانونی کردن اعتصاب در فرمهای زمانبندیشده و برنامهریزیشده به منظور حمایت از چرخهی تولید و کماثرسازی اعتصاب، تفاوت ماهوی با ممنوعیت اعتصاب ندارد). از این فراتر، مراقبت و کنترل مداومِ هر فعالیتی است که سازمان درونی طبقهی کارگر را ارتقاء دهد. پیشگیری از اتحادی که سوددهی سرمایه را به خطر میاندازد، امری الزامی در دنیای سرمایهداری است که تعقیب، شناسایی و ارعاب رهبران کارگری را ضروری میکند. از این اختناق قانونی و سازمانیافته، کار آمدتر، سیستم عظیمِ تولید خرافه به شکل سیستماتیک است. بورژوازی امروز بیشتر از هر زمان دیگری برای انقیاد طبقهی کارگر از تولید خرافات اعم از سیاسی، اقتصادی، مذهبی، ملی، جنسی و غیره استفاده میکند تا حد ممکن از سرکوب مستقیم بینیاز باشد. بورژوازی تنها وقتی که خرافه و ایدئولوژیاش کارگر نیفتد، سربازان را از آسایشگاه جهت قلع و قمع کارگران فرامیخواند. تولید تفرقه در صفوف طبقهی کارگر و حفظ و تضمین آن، مهمترین خاصیت این سیستم تولید خرافه است. سیستم تولید و بازتولید فرهنگ بورژوایی از طریق رسانهها، آموزش و پرورش و اندیشکدهها و محیطهای آکادمیک بیوقفه برای وارونه جلوه دادن حقیقت در جریان است. اتحاد درونی طبقهی کارگر و مبارزه علیه پراکندگی که در کل این سیستم باز تولید میشود، یکی از حیاتیترین عرصههای مبارزهی سیاسی برای کارگران است.
تولید سرمایهداری حول سازمانیافتگی جمعی طبقهی کارگر، امکانِ حیات دارد و طبقهی کارگر در ذیل این روابط تولیدی چنان درهم تنیده است که طبقهی حاکم نه تنها قادر به از میان بردن آن نیست، بلکه بدون آن نابود میشود. حاصل این تضاد، قدرتی عظیم است که توان دگرگونی هر آنچه سخت غیرقابل تغییر مینماید را در خود نهفته دارد. سرمایهداری برای تولید ناگزیر است که کارگران را مجتمع کند و وقتی آنها مجتمع شدند، باید در آنها تفرقه ایجاد کند تا مانع از این شود که با بهدست آوردن وحدت طبقاتی خود، کل روابط سرمایه را براندازند: این است تضادِ پایهایِ جامعهی سرمایهداری.
تلاش سرمایهداری برای مرکزیتزدایی از محل تولید به عناوین مختلف و اتمیزه کردن کارگران با شیوههای مدرنِ مقرراتزدایی در جریان است. بهکارگیری شرکتهای فروش نیروی انسانی، نیل به سوی قراردادهای پیمانکاری برای تفکیک صوری منافع کارگران، استفاده از واحدهای کوچک تولیدی برای تولید انبوه سازمانیافته و انواع و اقسام ترفندها به خدمت گرفته میشود تا اینکه تا سرحد ممکن سازمان درونی کارگران مخدوش شود. این اقدامات در کنار وجود خیل عظیم نیروی کارِ ذخیره (بیکاران) و کارگران فصلی و موقت، موقعیت ویژهای برای کارگران مجتمعهای بزرگ صنعتی ایجاد میکند. نیروی عظیمی که علیرغم تمام این ترفندها به ضرورت به شکل جمعی و اشتراکی در امر تولید حضور دارند.
صفوف پراکنده و تکهپارهی کارگران، محیط مناسبی برای نفوذ سیاستهای بورژوایی است، در چنین محیطی، طبقهی کارگر در مقابل هجوم ایدئولوژیک، سیاسی و طبقاتی بورژوازی بیحرف و بیدفاع باقی میماند. فرق کارگران با سایر زحمتکشان و محرومان در این است که در هر لحظه از زندگیشان، با سیستم حاکم، با حقیقت کارگر بودن و استثمار روبرو هستند. موقعیت و نقش دستهجمعی کارگران در تولید و واقعیت مبارزهی روزمره، پایهایترین شکل مبارزه علیه استثمار را در دسترس کارگران قرار میدهد. این موقعیت برای کارگری که قرارداد پیمانکاری با شرکت بسته است و امکان بهرهکشی از نیروی کار دیگری را دارد فراهم نیست. کارگری که توسط این پیمانکار تهیدست، استثمار میشود رابطهاش با کارفرما مخدوش است. کارفرمایی که بر او گمارده شده پا به پایش عرق میریزد و در مواهب زندگی فاصله چندانی با او ندارد تا کارفرمای اصلی از هر گزندی مصون بماند. کارگری که در کارگاههای کوچک قطعهسازی کار میکند، موقعیت و نقشی که از تولید در برابر چشمانش قرار میگیرد همیاری 10 نیروی کار است، قدرت این 10 نفر فرسنگها فاصله با قدرت صدها هزار کارگر قطعهساز دارد؛ این فاصلهای است که کارگر واحد کوچک قطعهسازی را از اهرم قدرت صدها هزار کارگر قطعهساز محروم میکند. واقعیت کار کردن در کارگاه کوچک قطعهسازی، پی بردن به این واقعیت را دشوار میکند که صدها هزار کارگر قطعهسازی در کشور، سرنوشت و لذا مبارزهی مشترکی دارند؛ اما به هیچوجه آن را ناممکن نمیکند. این پردههای ساتر در برابر کارگران و بمباران هرروزه دستگاه دروغپردازی بورژوازی مانعی است در برابر شکلگیری سیاست کارگری گسترده و این شرایط میتواند باعث شیوع پدیدههای شومی چون نژاد پرستی، زنستیزی، ناسیونالیسم، منفعتطلبی شخصی و غیره در صفوف کارگران شود؛ پدیدههای شومی که به جریانات بورژوایی امکان یارگیری از میان کارگران را میدهد. استفاده از کارگران خلعسلاحشده مختص به سرمایهداران و نمایندگان دولتی آنها نیست، جریانات منحط اپوزیسیون از سلطنتطلب گرفته تا لابیگرانِ صهیونیست و نوکران امپریالیست نیز از این وضعیت آشفته بهره میبرند. اعتراضات دی ماه 96 نمایشی از خشم ویرانگر محرومان جامعه بود که تبدیل به ماشین جنگی دشمنان خودشان شده بودند.
اینها همه تصاویری کوچک از شکافها و ضعفهای موجود در طبقهی کارگر هستند؛ موانعی که خیل عظیم ناامیدان را راهی بازار سیاستهای بورژوایی میکند؛ افراد و سازمانهای به ظاهر چپی که با اولین رویارویی با واقعیتهای جاری در طبقهی کارگر جنگ را پیشاپیش شکستخورده تصور کرده و توازن قوا را به ضرر طبقهی کارگر تشخیص میدهند.
اما تصور آنها صرفنظر از اینکه سادهاندیشانه است، در تناقض با واقعیت است. این تصور، انعکاس برخورد ذهنی و آرمانی چپ بورژوایی با مبارزهی طبقاتی است. مبارزه برای این «چهگواراهای» کاغذی، انتخابی و بدتر از آن دلبخواهانه است. عنصر ذهنی در میان این طیف میتواند چنان مخرب عمل کند که به راحتی به راستترین سیاستهای ضدکارگری لبیک بگویند. این «رادیکالهایی» که در بستر اصلی بورژوازی زیست میکنند، به پایههای اجتماعی و طبقاتی سرمایهداری به خصوص آنجا که طبقهی کارگر را مورد هجوم قرار میدهد، نقدی ندارند. در نتیجه، این «چهگواراهای» کاغذی و استادهای اورکتپوش نه تنها طبقهی کارگر را در مقابل هجوم سیاسی و طبقاتی سرمایهداری یاری نمیرسانند، بلکه به عنوان سفیران تسلیم هماهنگ با دستگاه تحمیق سرمایهداری، طبقهی کارگر را از اهرم قدرتش دور میکنند، تا آنچه خود با کوری طبقاتی ندیده، در چشمان کارگران نیز بیاهمیت جلوه داده شود. آنها با انکار اهمیت حیاتی نقش سازمان طبقهی کارگر به عنوان طبقهی در بطنِ سازمان تولید، هر روز پیشنهادهای تازهای به دکان حقیرشان میآورند. روزی حمایت از جنبش سبز سیاست «نجاتبخش» است و روز دیگر قربانی دادن و گوشت دم توپ شدن برای تسریع جنبش سرنگونی. اینها به راحتی فشار دادن یک دکمه یک روز لباس سبز و بنفشِ رفرمیست به تن میکنند و فردا لباسِ «سرخ انقلابی»، تا از اعتصاب کارگران هفت تپه و فولاد، مهمات برای جنبش امپریالیستی-سرمایهدارانهی سرنگونیطلبی فراهم کنند.
اما برای کارگر، مبارزه انتخابی دلبخواهانه نیست و جنگ طبقاتی با هیچ یک از این ترفندها به محاق فراموشی سپرده نمیشود. کارگر هر روز با طلوع خورشید به مبارزه طلبیده میشود. بالابردن ریتم و ساعت کار، نپرداختن دستمزد، تنظیم قراردادهای سفید امضا، نپرداختن حق بیمه و غیره، مصافهای بیوقفه تعرض به کارگران هستند. کارگر هر روز مجبور است برای دفاع از موجودیتش مبارزه کند. مبارزهای گاه آشکار و گاه پنهان، اما بیوقفه؛ اینطور نیست که کارگر برخی اوقات استراحت کند. کارگر حتی وقتی به خانه بر میگردد، زندگی تولیدیاش ادامه مییابد و تعرض، جنگ و تقابل ادامه دارد؛ تعرض سرمایه به زن خانهداری که کار و رسالتش، آماده به کار کردن مرد خانواده و پرورش کارگران آینده است. زن بیحقوقی که تحقیر و سرکوب جزئی از حیاتش میشود و … . طبقهی کارگر تقابل با سرمایهداری را در تمام مدت حیات خود، زندگی میکند.
آن کس که این واقعیت را نمیبیند، نبرد را آغاز نکرده خلع سلاح میشود. تاکید بر سازمان درونی طبقهی کارگر و تلاش برای ارتقاء سیاسی و خودآگاه این سازمانِ طبقاتی به یک صف منسجم و سراسری به معنای فاصلهگذاری از دو سیاست بورژوایی است: یکم، سیاستی که برنامه خود را بر ایجاد سازمان درون طبقهی کارگر استوار میکند و دوم سیاستی که مبارزه صنفی و خود به خودی را حرکت به سوی سوسیالیسم تصور میکند. صنفیگرایی و ایدهآلیستهای «میلیتانت»، دو سیاست بورژوایی هستند که شکلگیری سیاست کارگری را مخدوش میکنند.
سیاست کارگری
چیستی سیاست کارگری، معطوف به مقاومت و هجوم به سیاستهای بورژوایی است؛ معطوف به مقاومت سازمانیافته در برابر منطقِ خودگستر سرمایه، و مقاومت و ایستادگی در برابر دستگاه ایدئولوژیک و سرکوب سرمایهداری است و در یک کلام، معطوف به حرکت به سمتِ افق و گرایش کلی طبقهی کارگر، در تقابل با تعرضات سرمایهداری در تمام شئون اجتماعی است. سیاست کارگری به معنای پیشروی و ارتقاء مبارزهی طبقاتی در سطح ملی و بینالمللی است. سنت و تاریخ مبارزهی طبقاتی، انواع ابزارهای سازمانی و تشکیلاتی را به ثبت رسانده است. سخن از سیاست کارگری، طرد یا تاکید غیرتاریخی بر هیچ یک از این ابزارها نیست. وجود یا عدم وجود سندیکا، اتحادیه و حزب به معنای جاری بودن سیاست کارگری نیست. وجود سندیکا یا اتحادیههای سراسری یا حتی احزاب کارگری به معنای جاری بودن سیاست کارگری نیست. سیاست کارگری در مسیر پیشروی و مبارزهی خود، ناگزیر انواع تشکلهای لازم و حیاتی را ایجاد میکند. تشخیص سیاست کارگری پیش از آنکه به سرشماری از اعضای سندیکا یا فلان اتحادیه وابسته باشد به وجود یک خط و موضع روشن و معرفه در تقابل با سیاست بورژوایی جاری در جامعه بستگی دارد.
مثالها برای بیارتباطی سندیکاها و اتحادیهها با سیاست کارگری بسیارند، برای تنوع و ملموس شدن مثال، مایلم به ماجرایی در سریال وایر رجوع کنم. در فصل دوم سریال وایر (شنود)، در اسکلهای در بندر بالتیمور، جایی که یکی از قدیمیترین سندیکاهای کارگری در آن فعالیت میکند، دزدی از کانتینرها، راه گذران عمر کارگرانِ بارانداز شده است. رهبر سندیکا، زیگی سابوتکا با همکاری کارگران قدیمی و کارکشتهی سندیکا به یک قاچاقچی بینالمللی یاری میرساند که با پول این فعالیت بتواند یک لابیگر را اجیر کرده و به کنگره بفرستد تا حکم راهاندازی یک اسکله و گسترش بارانداز را دریافت کند. گسترش کار اسکله و بارانداز به معنای افزایش کار و افزایش دستمزد کارگرانی است که چند ساعت در هفته بیشتر کار ندارند. قاچاق مواد مخدر، قاچاق پناهجویانی که به بردگی جنسی کشیده میشوند و مرگ انسانهایی که در کانتینر خفه میشوند و هزار مصیبت دیگر، نتیجهی سیاست کارگری نیست. در غیاب سیاست کارگری است که هر وسیلهای هدف را توجیه میکند. در سیاست کارگری هدف و وسیله، پدیدههایی واحد و در هم تنیده هستند. سازمان، تشکیلات و ابزارها و در یک کلام سبک کار باید با افق و اولویتهای منافع سراسری کارگران منطبق باشد. اگر جریانی هدفش سرنگونی به شکل کلی است، هدفش با دست به دست شدن قدرت در بالا، با کودتا با سیاستورزی در شکاف بین دولتها یا با مبارزهی مسلحانه قابل تحقق است. زیگی سابوتکا در فقر امکانهای بورژوایی، در نبود امکان کودتا، مبارزهی مسلحانه، مبارزهی سندیکایی و پارلمانی، به قاچاق و لابیگری پناه میبرد. زیگی سابوتکا یک سرنگونیطلب، یک طرفدارِ روژاوا، یکی از گلادیاتورها و رزمندگان نبردهای پوچ است که در بالتیمورِ مریلند زندگی میکند و در قحطی امکانهای بورژوایی، قاچاقچی میشود. این روشها برای جریانهای بورژوایی غلط نیستند. این جریانها مکرر با استفاده از این شیوههای فعالیت به قدرت میرسند، اما سیاست کارگری بدون افق سراسری و اعمال قدرت طبقاتی هرگز به هدف نزدیک نمیشود. وسیله و هدف برای سیاست کارگری در همه حال چیزی جز اعمال قدرت رهاییبخش طبقهی کارگر، در ابعاد سراسری نیست. در ذرهذرهی وسایلِ مورداستفاده در چنین سیاستی، تجلیای مشهود و غیرقابلانکار از هدفِ انسانی و رهاییبخشِ طبقهی کارگر، موجود است.
برای اینکه تشخیص بدهیم سیاست کارگری در چه ابعادی جاری است، باید به تاریخ تحولات بورژوایی و تعرضات سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک سرمایهداری توجه کنیم. پاسخ انضمامی و تقابل با این تاریخِ تحولات و تعرضات، ابعاد سیاست کارگری را برای ما شفاف میکند. افزایش اعتصابها، مقاومتهای درون محیط کار و مبارزات پنهان و آشکار کارگران در برابر کارفرما لزوما گویای سیاست کارگری نیست. به زبان دیگر گسترش مبارزات صنفی به معنای وجود سیاست کارگری نیست. گفتیم تاکید بر سازمان درونی طبقهی کارگر و تلاش برای ارتقاء سیاسی و خودآگاه این سازمان طبقاتی به یک صف منسجم و سراسری به معنای فاصلهگذاری از دو سیاست بورژوایی است. صنفیگرایی و ایدهآلیسمِ بهظاهر میلیتانت، دو گرایش بورژوایی هستند که شکلگیری سیاست کارگری را مخدوش میکنند.
ایدهآلیستهای «میلیتانت»
برای بررسی سیاستهای کارگری در ایران لاجرم باید نگاهی به تشکلهایی که در بستر مبارزات کارگران شکل گرفتهاند، بیندازیم:
اتمسفر دولت اصلاحات و شکلگیری انجیاوها شرایطی را به وجود آورد که در دههی هشتاد شمسی، شاهد تولد تشکلهایی با عناوین کارگری باشیم. پس از شکست طبقهی کارگر در انقلاب 57 و شرایط پس از آن (جنگ و پاکسازیهای گسترده)، طبقهی کارگر در دههی هفتاد چون گنگ خوابدیدهای رفتار میکند. اگرچه مقاومت در محیط کار در جریان است، اما دستگاه دولتی انتظار تحرکی گسترده از کارگران را ندارد. اعتماد به نفس حاصل از این تحلیل مسیر مقرراتزدایی و خصوصیسازی و بازپسگیری حقوق کارگران را تسریع میکند. سال 71 شورشهای گسترده در شهرهای مشهد، اراک، مبارکه، چهاردانگه تهران و … در جریان برنامه پنج سالهی توسعهی اول، که طرح تعدیل ساختاری را اجرا میکرد رخ داد و پس از آن شورشهای چون شورش اسلامشهر در سال 73 نمونههایی از تحرکات کارگران و فرودستان هستند. تورم 50 درصدی حاصل از این سیاستها و تعرض به معیشت کارگران دولت سازندگی را وادار میکند که در سیاست تعدیل خود، تعدیل پیشه کند. طبقهی کارگر در ایران اگر چه مقاومتی غیرقابل پیشبینی در برابر سیاستهای تعدیل ساختاری را به نمایش میگذارد اما این مقاومتها تبدیل به سیاستی شفاف و پیگیر علیه خصوصیسازی و مقرراتزدایی نمیشود و طرح تعدیل ساختاری پس از تسخیر واحدهای صنعتی، معدنی و کشاورزی به حوزههای بازتولید سرمایه چون آموزش همگانی، حوزههای سلامت و خدمات عمومی یورش میبرد. این تعرض همهجانبه در کنار شکست بلوک شرق و شکلگیری جهان تک قطبی، جریانات «رادیکال و میلیتانت» دیروز را به پذیرش شکست و باز تعریف صحنه نبرد وا داشت.
هژمون شدن گفتمانهای پست مدرن برای برهم زدن «کلانروایتها» و نفی عاملیت تاریخی طبقهی کارگر و گرایش به جنبشهای مدنیِ غیرطبقاتی، رشد وسیعی مییابد. جریانات رفرمیست و «انقلابی» که هماهنگ با این گفتمان، افقهای تودهای و همه باهم ارائه میدهند، مقبولیت عام مییابند. جریان اصلاحات و فعالیت در بسترِ پروژهی بسطِ جامعهی مدنی از یک سو، و جنبش سرنگونی از سوی دیگر رشد میکنند. با وجود تخاصمات و رودروییها بین این دوجریان اشتراکات و پایههای تحلیلی مشابهی بین آنها وجود دارد. غیرطبقاتی دیدن صحنهی نبرد یا به تعویق انداختن نبرد طبقاتی، اختلاف اندکی است که اشتراک بزرگی به عنوان «مردم» را به صحنه میآورد. برای به عقب راندن نبرد طبقاتی به شکل سنتی، گفتمانهایی چون مراحل رشد سرمایهداری، مرحلهبندی انقلاب، سرمایهداری کمپرادور و وابسته، سرمایهداری مرکز و پیرامون و غیره در جریان بود که هر کدام به نوعی شکلگیری سرمایهداری ناب و بینقص را پیشنیاز مبارزهی طبقاتی معرفی میکردند. بر فراز این گفتمانها، غیرمتعارف بودن دولت جمهوری اسلامی و استثنایی بودن این حاکمیت، محبوبیت بیشتری به دست آورد در این به اصطلاح «نظریه»، دولت جمهوری اسلامی، «دولت نامتعارفی است که تحقق انباشت را ناممکن میکند و سدی است در برابر انکشاف سرمایه، لذا این دولت استثنایی که از جانب سرمایهداریِ جهانی به رسمیت شناخته نمیشود و به دلایل ایدئولوژیک و برخلاف منطق سرمایه از مدار امپریالیسم خارج شده، محکوم به تباهی است». جنگ در برابر چنین «دولت استثنایی که بر فراز طبقات مستقر شده»، لاجرم جنگی غیرطبقاتی و مردمی است. از این پس، لشکر چهگواراهای پلاستیکی، شانه به شانه بورژوازی شروع به تولید خرافه و آگاهی کاذب میکنند. به کارگر گفته میشود که تولید ثروت در این شرایط حاصل کار و تولید نیست، بلکه این سیستم بر اساس غارت و فساد استوار است. به کارگر گفته میشود صاحب ابزار تولید در چنین سیستمی نه تنها نمیتواند تولید ارزش و سرمایه داشته باشد، بلکه به کمک پول نفت و رانت، ادامهی حیات میدهد؛ خرافاتی از این دست که با تلاشی بیوقفه سعی میکرد و میکند که طبقهی کارگر را از اهرم قدرتش در سازمان تولید منحرف کند.
اشتراک در تحلیل (منفعت) و اختلاف در تاکتیک، دو جریان رفرمیسم و سرنگونی را چون آواری بر سر سیاست کارگری فرود میآورد. از این پس تباهی و نابودی جمهوری اسلامی مقدم بر هر جنگی تشخیص داده میشود و هر روز در پیچ هر اتفاق، انتخاب و اختلافی، این تباهی نوید داده میشود؛ یکی شکاف درون جمهوری اسلامی را فرموله کرده و شرکت در انتخابات و استحاله و نرمالیزاسیون را در دستور کار قرار میدهد و دیگری اتفاقات سوریه را خوشیمن دانسته و انتظار حملهی «بشردوستانه» را میکشد. هر چه هست این افق سرنگونی و تباهی هر دو را پهلو به پهلوی سیاستی غربی و امپریالیستی به صف میکند.
نکاتی مهم دربارهی اپوزیسیون
تاریخ بورژوازی برانداز و اپوزیسیون راست بعد از انقلاب 57 با پناه بردن خاندان مخلوع پهلوی در آغوش امپریالیسم آمریکا آغاز میشود. باقی نیروها و نمایندگان سرمایهداری، از جبهه ملی گرفته تا سازمان مجاهدین پس از انقلاب 57، بخت خویش را برای تسخیر قدرت سیاسی میآزمایند. این رقابتها و شرایط انقلابی اختیارات وسیعی برای حذف جریانهای رقیب به جمهوری اسلامی اعطا میکند. جمهوری اسلامی به رهبری آیتالله خمینی لایقترین جریانی است که در عمل تشکیل دولت پس از انقلاب را به عهده میگیرد و با شدت و همت کافی موفق میشود شعلههای انقلابی طبقهی کارگر را سرکوب کرده و از ادامهی روندِ انقلاب جلوگیری کند. جریانهای راستی که از مدار حاکمیت بر جامعه خارج شده و توسط جمهوری اسلامی از میدان به در میشوند، شکست را پذیرفته و به حاشیه میروند. سازمان مجاهدین بعد از سلطنتطلبها دومین نیرویی است که به مدار امپریالیسم پناه میبرد تا آیندهی مبارزه و حیاتِ ننگین خویش را تضمین کند. نیروهای لیبرال و پروغربِ جامعه که به شکل جبههای و در گفتمان و مراوده با حاکمیت پهلوی و دولت انقلابی جمهوری اسلامی فعالیت سیاسی میکردند، شرایط پیوستن سازمانی و متشکل به اپوزیسیون را نداشتند، یا میشود گفت بخشی از آنها قرار گرفتن در بیرون از مدار بورژوازیِ مستقر را با نوع فعالیتشان در تضاد میدیدند. با تثبیت هرچه بیشتر دولت سرمایهسالارِ پس از انقلاب، این نیروهای پروغرب و لیبرال همراهی و هماهنگی کافی از منظرِ اقتصاد سیاسی را به دست میآورند تا در شئون فرهنگی و اجتماعی جامعه رشد کنند. تغییر شکل دو جناح چپ اسلامی و نمایندگان سنتی بازار به دو جریان اصولگرا و اصلاحطلب از نفوذ فرهنگی و سیاسی این نیروهای لیبرال و پروغرب خبر میدهد. جریانهای سنتی مانند حزب موتلفه در جناح راست حزب جمهوری اسلامی نیاز به حمایتهای نظری و مشاورهای لیبرالها داشتند تا بتوانند در برابر گرایش چپ اسلامی که متمایل به مداخلهی حداکثریِ دولتِ سرمایهداری در اقتصاد و قوانین ظاهراً «عدالتطلبانه» بود، ایستادگی کنند. پیروزی جمهوری اسلامی دوگرایش را هم امیدوار میکند: یکی لیبرالها و جبهه ملی که شکست نیروهای چپ و عقب راندن نیروهای انقلابی را آغاز تحولاتی در راستای قرار گرفتن بر مدار سرمایه تشخیص میدادند و دوم، گرایش حزب توده که با امیدواری به گرایش چپ اسلامیِ درون جمهوری اسلامی و اتمسفر ضدآمریکاییِ دورانِ انقلاب، امیدوار بودند تا جمهوری اسلامی به بلوک شرق پناه ببرد و راه رشد غیرسرمایهداری را لاجرم به عنوان سیاست اقتصادی بپذیرد. با پیشروی دولت جمهوری اسلامی باطل بودن نظرگاه تودهایها هر روز بیشتر به اثبات میرسد. گرایش چپ اسلامی که ضرورتهای انباشت سرمایه در شرایط بعد از جنگ هشتساله، موانعی اساسی در برابرشان قرار میداد، به مرور نقش حاشیهای در حاکمیت پیدا کرده و پاسخ اقتصادی سیاسیِ دولت راست هاشمی رفسنجانی، هژمون میشود. بازگشت به برنامههای پنچ ساله توسعه، اصلاح قانون اساسی، استقراض از بانک جهانی و قدم گذاشتن در مسیر سیاستهای تعدیل ساختاری، همگی پیشرویهایی هستند برای تضعیف سیاستهای حمایتی که ذیل شعارهای دولت مستضعفان تعریف میشد و امتیازهای بود که دولت سرمایهداری در اوایل انقلاب، علیرغم سرکوبِ جنبش طبقهی کارگر، نمیتوانست به دادن آنها، تن ندهد. در این شرایط لیبرالها توفیق بیشتری مییابند.
حزب کمونیست ایران که از سالهای ابتدایی انقلاب57 وارد جنگ با جمهوری اسلامی شده بود، در یک جنگ فرسایشی مجبور به عقبنشینی و تقریباً هم زمان با تغییرات مذکور در سطح دولت، به اروپا مهاجرت میکنند. حزب دموکرات کردستان بعد از پایان جنگ و پاکسازی کامل شهرهای مرزی تا کردستان عراق عقب رانده میشود. سازمان مجاهدین در سال آخر جنگ در عملیات مرصاد (فروغ جاویدان) شکست بزرگی را متحمل میشود و نقشاش در «شهرداریِ» کمپِ اشرف عمدهتر از نقشاش در دخالت در سیاست میشود. پاکسازی زندانها و فرار و مهاجرت نیروهای باقیمانده، اعلام تثبیت نهایی دولت پس از انقلاب است. در واقع، جمهوری اسلامی در این زمان، در تمام جبههها پیروز شده است.
بعد از این شکستهای پی در پی، فروپاشی نهاییِ بلوک شرق، یکی از مهمترین عوامل شکلدهنده به اپوزیسیون جمهوری اسلامی است. نیروهایی چون توده و اکثریت که عرصهی سیاسی در انقلاب 57 را باخته بودند در عرصهی کلان بینالمللی بعد از فروپاشی بیپناه باقی میمانند؛ خیل عظیم سفیران تسلیم و شکستخوردگانی که میخواهند انتقام شکست خود را از طبقهی کارگر بگیرند. انتقاد از خود اسم رمزی است برای به صلابه کشیدن سیاست کارگری. اعلام پایان ایدئولوژی در واقع پذیرفتن ایدئولوژی حاکم بر جهان است. در این شرایط است که خیل عظیم این شکستخوردگان، کل سیاستورزیشان در یک کلام خلاصه میشود: ضد رژیم بودن. این ضدرژیمها به مقداری زمان نیاز دارند تا کامل به جناح بورژوازیِ در تبعید بپیوندند. فروپاشی بلوک شرق، پذیرش آرمانهای غربی چون «دموکراسیِ» بورژوایی، حقوق بشر و سکولاریسم را برای اینان به ارمغان میآورد و چارهای برایشان باقی نمیگذارد تا علاوه بر پذیرش فرهنگی سیاست پروغرب، سیاست بینالمللی امپریالیستی را نیز بپذیرند.
مخالفت با جمهوری اسلامی از روزهای ابتدایی انقلاب آغاز میشود، اما همانطور که گفتیم بخش کلانی از این مخالفتها در قالب رقابتهای بر سر حاکمیت و مقاومتهای نیروهای انقلابی است برای ادامهی انقلاب یا دستکم حفظ دستاوردهای انقلاب. آنچه امروز به شکل یک کل در هم تنیده به عنوان اپوزیسیون پیش روی ماست، یک شبه خلق نشد. اپوزیسیونی که در سیاست فرهنگی، لیبرال و در سیاست بینالمللی، پروغرب و امپریالیستی است.
دههی 70 اهمیت ویژهای دارد. خصوصیات این دهه را میشود چنین بر شمرد: طبقهی کارگر در تدافعیترین شرایط ممکن؛ شکلگیری اپوزیسیون نوین با مختصاتی غربی و امپریالیستی؛ تثبیت جمهوری اسلامی و پیروزی جناح طرفدار بازار در دولت جمهوری اسلامی.
استمرار این شرایط به رشد سرمایه شتاب داده و مظاهر تازهای از انباشت ثروت و قدرت را به نمایش میگذارد. اختلاف طبقاتی شدت روز افزون گرفته، توهمات «مستضعفپناهی» رنگ میبازد. عرصه برای ورود جناح عقب راندهشدهی چپ اسلامی بار دیگر مهیا میشود. جناحی که با پذیرش اقتصاد سیاسی متکی به بازار آزاد، سیاستهای فرهنگی و اجتماعیِ غربیِ متناظر با این اقتصاد را درونی میکند. این چرخش سیاسی کاملا منطبق است با دو محور، نخست همراه است با هژمونی جهان غرب که محصول فروپاشی بلوک شرق اشت و دوم منطبق است با نیازهای طبقهای که همگام با رشد سرمایه برای تحقق مصرف و نزدیکی به عرصههای فرهنگی غرب، تشنه است.
شکلگیری جناح اصلاحات، تا حد زیادی نیروهای سیاسی و اجتماعی پروغربِ داخل را در یک جبهه تجمیع میکند. جبهه ملی و کلیهی لیبرالهای وطنی اکنون دستاویزی درون حاکمیت دارند که نه تنها در عرصههای اقتصادی بلکه در عرصههای فرهنگی و اجتماعی نماینده ارزندهتری است. همگام با این وضعیت، مخالفان سردرگم و پراکندهی جمهوری اسلامی در گفتمانی سرنگونیطلبانه در بستر سیاستیِ امپریالیستی مجتمع شدهاند. در واقع شاکلهبندی آنچه در اپوزیسیون شاهد آن هستیم با شاکلهبندی دو جناح اصولگرا و اصلاح طلب همزمان است. این همزمانی و همزیستی اگر چه تاریخ تحولات متفاوتی را پشت سر میگذارند اما در مواردی پایهای به شکل گرایشِ کلی، اشتراکات وسیعی دارند. اتحاد وسیع در پروژهی جنبش سبز در ابعاد داخلی و بینالمللی بین اصلاحطلبان و اپوزیسیون گویای این گرایش کلی است.
شکلگیری دولت اصلاحات و توفق اصلاحطلبان در تسخیر ارکان قدرت، امکانی بورژوایی را به وجود میآورد که اپوزیسیون سرنگونیطلب به دو جناح عمدهی رفرمیست و برانداز تقسیم شوند، اگر چه هر دو خواهان تباهی و نابودی حاکمیت جمهوری اسلامی هستند، اما یک جناح این امر را با استحاله و تغییر از درون دنبال میکند و دیگری هر اتفاقی را مولود جنبشی شورشوار برای برهم چیدن دولت تشخیص میدهد. جناح رفرمیستِ اپوزیسیون، امکان تغییر و نُرمالیزاسیون را در درون حاکمیت و با امید بستن به جریان اصلاحات برگزیده و جریان برانداز وجود دو جناح کلان در حاکمیت را شکاف درون حاکمیت و شرایط را مساعد برای قیام و شورش تشخیص میدهد. اما جریان برانداز قطعا نمیتواند از حمایت لجستیکی و نظامی غرب و به خصوص آمریکا صرفنظر کند، به ویژه در شرایطی که طرح خاورمیانه بزرگ و از میان برداشتن دولتهای بهاصطلاح «خودسر»، در برنامهی عمل امپریالیسم آمریکا قرار میگیرد.
دههی هشتاد، انعکاس سیاست بورژوایی در فعالیت کارگری
گفتیم هژمون شدن گفتمانهای پست مدرن برای برهم زدن «کلانروایتها» و نفی عاملیت تاریخی طبقهی کارگر و گرایش به جنبشهای مدنیِ غیرطبقاتی، رشد وسیعی مییابد. جریانات رفرمیست و «انقلابی» که هماهنگ با این گفتمان، افقهای تودهای و همه باهم ارائه میدهند، مقبولیت عام مییابند. جریان اصلاحات و فعالیت در بسترِ پروژهی بسطِ جامعهی مدنی از یک سو، و جنبش سرنگونی از سوی دیگر رشد میکنند. در این شرایط همگام با اتمسفر دولت اصلاحات و شکلگیری انجیاوها شرایطی به وجود میآید که در دههی هشتاد شمسی، شاهد تولد تشکلهایی با عناوین کارگری هستیم. (در بررسی این تاریخ تمرکز بر گرایشهای کلی است و تا حد ممکن از پرداختن به جزئیات پرهیز شده است).
اولین اقدام دورهم آمدن جمعی است به نام هیات موسسان سندیکایی که به منظور برپایی سندیکاها گردهم آمدهاند. شکلگیری سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، مهمترین و تقریبا تنها دستاورد هیات موسسان است. (البته اگر نخواهیم سهم زیادی برای کوشندگان واقعی سندیکای شرکت واحد قائل باشیم.) پناه بردن به گفتمان اصلاحطلبی، تلاش برای نزدیکی به نیروهای دولتی، لابیگری و چانهزنی به شکلگیری دو جناح عمده میانجامد. جناحی که تا حدی میلیتانتتر است و قصد کنار گذاشتن پرستیژ ضد رژیمی را ندارد، لذا پس از اصطکاکهای فراوان و کشمکشهای درونی، شرایط برای تشکیل «کمیتهی پیگیری ایجاد تشکلهای کارگری» از جناح چپ فراهم میشود. از پی شکلگیری این کمیته تناقضها یکی پس از دیگری سر میگشایند، تناقضهایی که انشعابها و شکلگیری تشکلهای دیگر، نتیجهی مستقیم آنها است؛ تناقضهایی که هرگز پاسخ نگرفته و به حیات خود در تمام تشکلهای آتی ادامه میدهد. کمیتهی هماهنگی تشکلهای کارگری و در ادامه کمیتهی هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری و اتحادیه آزاد کارگران ایران و … همگی تشکلها و خرده تشکلهایی هستند که از بستر این تناقضات سر بیرون میآورند.
یک) غیرسیاسی دانستن فعالیت کارگری در کنار افق سرنگونی
انجیاوها و انجمنهای خارج از محیط کار، متشکل شده از افرادی که همچون انجمنهای خیریه، خود را طرفداران قشری آسیبپذیر در جامعه میدانند، و لاجرم به فعالیت کارگری به مثابه مبارزهی طبقاتی نمیاندیشند؛ گویی مبارزهی طبقاتی نیازمند به توانمندسازی و پیشنیازهایی است که طبقهی کارگر از آن محروم است. لذا همانطور که توانمندسازی کودکان کار، زنهای سرپرست خانوار، معلولین و … در دستور کار قرار میگیرد، انجمنهای حمایت از کارگران نیز متولد میشوند. این لقمهلقمهسازی و پارهپاره کردن جامعه در قالب فعالیتهای اجتماعی، حاصل شکستی سیاسی و ایدئولوژیک در ابعاد وسیع است. شکستی که سازمان درونی طبقه را نادیده گرفته و محیط زیست و محیط تولید طبقهی کارگر را بر اساس قشربندیهای انتزاعی به رسمیت میشناسد. در این حالت، فقر و فلاکت، شاخصِ بیعدالتی، و محرومیت زدایی و توانمندسازی به عنوان روبنای نگاهی اومانیستی و انساندوستانه و غیر طبقاتی در دستور کار قرار میگیرد. این نگاه کلان بود که اصلیترین قدرت تغییر یعنی طبقهی کارگر را به قشری ناتوان و مددجو تقلیل میداد که نیازمند همیاری همه خیرخواهان و بشردوستان است. باید به یاری این بیچارگان شتافت تا دست کم این بیچارگان قدرت چانهزنی برای بهبود شرایط معاش داشته باشند. غیرسیاسی دانستن مبارزهی کارگری، سیاسیترین تعرض بورژوایی است.
اما آنچه در مباحثات و گفتگوهای این «میلیتانتهای» خیرخواه رقم میخورد، شکل دیگری داشت. درواقع با کنار گذاشتن رویههای کلان و انحرافات بزرگ، بحثهای تکنیکال ناتمامی در جریان بود که خروجی آن چیزی جز سوار شدن بر جریان اصلی نبود. یکی از بهانههای غیرسیاسی خواندن فعالیت کارگری در میان این افراد، فرار از اختلافات سازمانی و محفلی بود. هر یک از این افراد در بستر کلی به یکی از جریانات سازمانی چپ، همدلی داشتند، گرایشاتی از حزب کمونیست ایران، حزب کمونیست کارگری، چپهای خلقی، لغو کار مزدی و غیره. به راحتی قابل تشخیص بود، فعالیت کارگرپناهی دستاویزی برای کنار گذاشتن فرمالیتهی این اختلافات سازمانی و محفلی بود. سازمانی تشکیل میشد بدون اینکه مسئولیت سازمانی و سیاست شفافی اتخاذ کند؛ جبههای برای همه باهم بودن. گرایشی از اتحاد اپوزیسیون که در بستر جامعهی مدنی و در فعالیتِ اجتماعیِ بورژوایی محقق میشد. در واقع دو عنصر ضد رژیم بودن و فعالیت جبههای در قالب فعالیت کارگری، اساسنامه نانوشتهای بود که باعث چسبندگی محفلی میشد.
دو) تناقض ضد رژیم بودن با فعالیت صنفی
گفتیم یکی از عناصر مهم در میان اعضای این محافل که خارج از محیط کار شکل گرفته بودند، افق سرنگونیطلبی بود. این جو کلی هرگونه فعالیت قانونی را با عناوینی چون چانهزنی، نامهنگاری با مراکز قدرت و توهم به سرمایهداری، خطاب میکرد و انتقاد از فعالین قانونی هر روز شدت بیشتری میگرفت. فعالیت کارگری در قالب انجمنهای صنفی، و دو سندیکای اتوبوسرانی و هفت تپه، برای پیشبرد مبارزه برای بهبود شرایط معاش، لاجرم از ابزار مبارزهی قانونی بهره میبردند، اما این تشکلهایی که بر فراز طبقه و بیارتباط با مبارزات کارگران شکل گرفته بودند نمیتوانستند بند ناف خود را از تشکلهای صنفی موجود جدا کنند و از طرف دیگر پرنسیب ضدرژیم بودنشان با مبارزه قانونی زیر سوال میرفت. بخشی از درگیریهایی که همچنان بین چند تشکل صنفی و این محافل کارگرپناه در جریان است مربوط به همین ماجراست.
سه) ارتباط این تشکلها با طبقهی کارگر و مبارزات جاری
یکی از اصلیترین تناقضهایی که درون این تشکلها خودنمایی میکرد، سوال در مورد چیستی این محفلها بود. سوال این بود؛ آیا اینها تشکیلات کارگری به شمار میآیند؟ پس چرا خارج از محیط کار و بیارتباط با سازمان تولید هستند. آیا اینها به منظور ایجاد تشکلهای کارگری گرد هم آمدهاند؟ پس چرا در انجام این امر ناتوانند. آیا برای کمک به تشکلهای صنفی موجود شکل گرفتهاند؟ پس چرا موفق به برقراری ارتباط ارگانیک با این تشکلهای صنفی نمیشوند. این پرسشها و از این دست تناقضات گاهاً چنان عمده و کلان میشد که راهی جز انشعاب و تغییر اسم باقی نمیگذاشت. جوابها اما همیشه ساده و خلاصه بود. در نهایت همه چیز به اختناق و سرکوب حواله میشد و تا «پاره نشدن تور اختناق»، ایجاد و قوت گرفتن تشکلهای کارگری محال بود. پاسخ همین بود و راهکارها متفاوت: یکی سعی میکرد همین محافل را با عضوگیری به یک تشکیلات کارگری ارتقاء دهد؛ و دیگری همین تشکل را با همین مختصات به عنوان تریبون طبقهی کارگر میخواست. هر چه بود حرکت از نقطهی غلط، اینها را به نتایجی بسیار غلط تر میرساند. محفلهایی که با نفی سازمان تولید و خارج از سوخت و سازِ واقعی مبارزهی طبقاتی، فعالیت خود را آغاز کرده بودند، بعد از برخورد با موانع و نتایج انتخابشان، با عمده کردن سرکوب و اختناق اساساً فعالیت کارگری را غیرممکن اعلام کردند؛ لذا فارغ از هر پشیمانی به جنبش سبز و هر امکان بورژوایی که پیش آمد پیوستند تا بلکه «تور اختناق»، پاره شود.
چهار) رقابتهای حزبی و سازمانی درون این تشکلها
همانطور که پیشتر گفتیم این کمیتهها یا محفلها، بدون پذیرش مواضع ایدئولوژیک یکی از سازمانهای موجود چپ، محل مناسبی شد برای رقابتهای فرقهای. این رقابتهای فرقهای بین حزب کمونیست ایران، حزب کمونیسم کارگری، جریان لغو کار مزدی و انواع و اقسام سوسیالیستهای هپروتی ( مانند آذرین-مقدم) درون این کمیتههای کارگرپناه در جریان بود. عمده شدن اختلافات بر سر فعالیت قانونی یا غیرقانونی، تشکل درون محیط کار یا خارج از محیط کار و هر چیزی مانند اینها فرصت مناسبی به وجود میآورد برای انشعاب و غربال شدن افراد. حالا پس از سالها دیگر از آن اختلافِ مواضعِ درونِ این محافل کمتر خبری است و عمدتاً در هرکدام یکی از «سازمانهای چپ» هژمون است، یا دستکم اختلاف بین سمپاتهای دو یا چند سازمان در جریان است.
همانطور که از همین نگاه کوتاه پیداست ایدهآلیستهای «میلیتانت» با اتخاذ سیاستی بورژوایی تا حد زیادی موفق به مخدوش کردن سیاست کارگری شدهاند. «نظریهی» دولت نامتعارف و حاکمیتِ استوار بر زور سرنیزه که بر فراز طبقات نشسته است، ابتداییترین «نظریهای» بود که بین اینها رشد کرد و به همه چیز تبدیل شد. جنگ در برابر چنین «دولت استثنایی» که بر فراز طبقات مستقر شده، لاجرم جنگی غیرطبقاتی و مردمی است. از این پس لشکر «چهگواراهای» پلاستیکی شانه به شانه بورژوازی شروع به تولید خرافه و آگاهی دروغین میکردند. از حمایت از جنبش سبز بگیر تا دفاع از گوایدو علیه دولت مادورو در ونزوئلا. اینها نه تنها در عرصهی فعالیت کارگری اعلام انسداد کردند و تا فروپاشی جمهوری اسلامی هر فعالیت طبقاتی را غیرممکن دانستند، بلکه در قالب سیاست بینالمللی، پشت سیاستهای امپریالیستی قرار گرفتند؛ به کارگر گفتند که تولید ثروت در این شرایط حاصل کار و تولید نیست بلکه این سیستم بر اساس غارت و فساد استوار است؛ گفتند از شما غارت میشود تا حزب الله تغذیه شود؛ به کارگر گفتند و میگویند صاحب ابزار تولید در چنین سیستمی نه تنها نمیتواند تولید ارزش و سرمایه داشته باشد، بلکه به کمک پول نفت و رانت، ادامهی حیات میدهد؛ گفتند رانت نفت به این حاکمیت نامتعارف امکان این را داده تا هموزن با داعش در سوریه جنایت کند؛ گفتند خرافاتی از این دست را که باتلاشی بیوقفه سعی میکرد و میکند که طبقهی کارگر را از اهرم قدرتاش در سازمان تولید منحرف کند.
صنفی گرایی؛ سدی در برابر سیاست کارگری
مبارزات جاری طبقهی کارگر اگر چه محملی به جز مبارزات صنفی در محل کار و زیست طبقهی کارگر ندارد، اما صنفیگرایی اصالتبخشی و ایزوله کردن منافع صنفی در حوزههای کوچک است. شکلگیری سیاست کارگری بدون در نظر گرفتن منافع عام و خاص کارگران در ابعاد ملی و بینالمللی ممکن نیست. ارتقاء قدرت و توانِ کارگران در برابر سرمایه و دولت، ارتباط مستقیم با گسترش آنها دارد، اما اینجا قرار بر این نیست به تاریخِ صنفیگراییِ طرفداران مبارزات خودبهخودی و ترسیم شرایط احتمالی پرداخته شود. اینکه آیا ضرورتاً تشکیل اتحادیهای سراسری از تشکلهای صنفی منجر به انکشاف سیاست کارگری خواهد شد یا نه، بحث ما نیست. اگر چه پیشاپیش چنین تناظری برقرار نیست و مثالهای تاریخی آن هم کم نیستند. در شرایط کنونی پیش از آنکه خود کارگران به چنین انحرافاتی آلوده باشند، صنفیگرایی آبشخور دو گرایش کلان است: یکم، گرایشی که هر تحرک و نارضایتی درون جامعه را به آتشهای زیر خاکستر برای سرنگونی تفسیر میکند و دوم، گرایشی که غیاب سیاست کارگری را با تحرکات و اعتراضات صنفی نفی میکند و فعالیت کارگری برای هر دو اینها، امری نیست به غیر از خبررسانی و فعالیت رسانهای. لیست کردن تعداد اعتصابها، اعتراضات و تحرکات صنفی تنها فعالیت ممکن اینها است.
گرایش اول، بیتعارف، سرنوشت خود را به جنبش سرنگونی گره زده و گرایش دوم هر مشکل و مانع سیاسی را با سرشماری از کارگران معترض پاسخ میدهد. گرایش اول هر امکان بورژوایی را که به سرنگونی منتهی شود، تقدیس میکند و مبارزات صنفی بدون کلام و الکن برایش بهترین گزینه است. لذا در تولید خرافه و زندانی کردن کارگران در مبارزات صنفی، لحظهای درنگ نمیکند. ارتقاء سیاست کارگریِ مستقل به معنای ضربهای حیاتی به جنبش سرنگونی و ایستادگی و مقاومت سازمان یافته در برابر سیاستهای بورژوایی است؛ با این ارتقاء، همراه کردن طبقهی کارگر با معترضین به مالیات بر ارزش افزوده، همراه کردن طبقهی کارگر با مجریان تحریمهای اقتصادی، همراه کردن طبقهی کارگر با تروریستهای الاحوازیه و بیشمار موارد دیگر با چالشی اساسی و مقاومتی سازمانیافته روبرو خواهد شد.
گرایش دوم، برای حفظ شرایط محفلها و فرقههای دستساخته نیاز به نشانههایی از قدرت کارگری دارد، این فرقهها و جریانات حاشیهای توجیه و تثبیت شرایط محفلی برایشان از هرچیزی واجبتر است. تاکید و اصالتبخشی به مبارزات خودبهخودی، انتظار برای روز موعود را ممکنتر میکند. چرخش و در غلطیدن در تندپیچ حوادث با اتکا به این تحلیلِ نظارهگرانه، بسیار مفید خواهد بود. سرشماری کارگران در یک واقعهی سیاسی و حضورِ عددی کارگران کافی است تا امکانات کافی را برای قمارهای سیاسی با ژستهای طبقاتی فراهم کند!
اگر چه به شکل سنتی صنفیگرایی، بیشترین مدافعان ایدئولوژیکش را درون حاکمیت مستقر مییابد، اما شرایط زیستِ اپوزیسیون جمهوری اسلامی در آغوش امپریالیسم، مدافعانی خاص و ویژه برای تبلیغ صنفیگرایی متولد کرده است.
سیاست کارگری؛ حرکت از امکانها در تقابل با سیاستهای بورژوایی
تمام تلاش متن تا این نقطه بر دو محور استوار بوده است؛ یک برملا کردن سیاستهایی که در تقابل با منافع طبقهی کارگر قرار گرفتهاند و دوم ضرورت تاکید بر سازمان درونی طبقهی کارگر به عنوان اصلیترین اهرم قدرت. مشخص شد آنکه به ایجاد سازمان برای کارگران میاندیشد، در ابتداییترین مرحله، سازمان درونی کارگران در تولید را به رسمیت نمیشناسد، لذا اگر صادق باشد انتزاعی فکر میکند و اگر صادق نباشد در بستری بورژوایی سیاستورزی میکند. تاکید بر ارتقاء سازمان درونی طبقهی کارگر، از جانبی دیگر، شناختن موانعی است که بورژوازی در محیط تولید با پراکنده کردن و برهم زدن تمرکز تولید رقم زده است. تاکید بر ارتقاء سازمان تولید، فاصلهگذاری با صنفیگرایی است که مبارزات خودبهخودی و صنفی را قائم به ذات میداند.
گفتیم سیاست کارگری، معطوف به مقاومت و هجوم به سیاستهای بورژوایی است؛ معطوف به مقاومت سازمانیافته در برابر منطقِ خودگستر سرمایه، و مقاومت و ایستادگی در برابر دستگاه ایدئولوژیک و سرکوب سرمایهداری است و در یک کلام، معطوف به حرکت به سمتِ افق و گرایش کلی طبقهی کارگر، در تقابل با تعرضات سرمایهداری در تمام شئون اجتماعی است. سیاست کارگری به معنای پیشروی و ارتقاء مبارزهی طبقاتی در سطح ملی و بینالمللی است. با این وجود طبقهی کارگر در ایران اکنون چه امکانهایی را در دست دارد و حمایت از چه گرایشی درون طبقه منجر به انکشاف سیاست کارگری خواهد شد؟
چند نکته:
یک) عرصهی رسانه توسط بورژوازی در بالاترین ابعاد تسخیر شده است. رسانههای کوچک و حاشیهای سازمانهای چپ در خدمت جنبش سرنگونی و براندازی هستند. رسانههای اجتماعی با تمام گستردگی به شکل عمده تسخیر انسانهای غیرسیاسی، مصرفگرا و میلورزی هستند که سرمایهداری هر روز بازتولیدشان میکند. سیاستورزی در شبکههای اجتماعی آن روی سکهی ابتذال اینستاگرامی است که با درود بر «روح پرفتوح» رضا شاه آغاز میشود و با فحش به آخوندها پایان مییابد. این وسط چند نفری برای روژاوا روضه میخوانند و عدهای هم برای کارگران هفت تپه هورا میکشند. در این وضعیت طبقهی کارگر برندهترین رسانهای که در اختیار دارد بیانیهها اعلام مواضع و شعارهایی است که در حین اعتراضات صنفی انتخاب میکند.
دو) تعرضات 30 ساله سیاستهای تعدیل ساختاری در حمله به معیشت کارگران و هستی اجتماعی طبقهی کارگر، شرایط وخیمی را رقم زده است. طرفداران بازار آزاد بالاترین مراکز قدرت را در اختیار داشته و با شتاب به پیش میروند. اشاعهی خرافاتی چون خصولتیسازی از جانب اپوزیسیون همراهی آشکاری است با رویهی کلی خصوصیسازیها. رقابت درون جناحهای بورژوازی حاکم، جریانی به وجود آورده که به شکل ظاهریِ خصوصیسازیها و فساد اعتراض میکنند. در این میان، تنها و تنها نیرویی که مخالف واقعی این سیاستها بوده است، صدایی است در طبقهی کارگر که به شکل مستقیم معاش و هستی اجتماعی آن مورد هجوم قرار گرفته است.
سه) سیاستهای تعدیل ساختاری تنها مراکز تولید را در بر نگرفته، بلکه در تمام حوزههای تولید و باز تولید سرمایه و زندگی اجتماعی در حال پیشروی است. حوزههای عمومی چون آب و فاضلاب، برق، مخابرات، تحصیل، درمان، حمل و نقل عمومی، تفریح و هر آنچه خدمات عمومی و رفاهی تلقی میشوند، مورد هجوم سیاستهای بازار قرار گرفتهاند. طبقهی کارگر در کنار مقاومت در برابر تعرضات قانونی و غیرقانونی سرمایه در عرصهی تولید، نباید از عرصههای بازتولید کل سرمایهی اجتماعی غافل باشد؛ منظور کالایی شدن خدماتی است که بازتولید نیروی کارگر را هر روز گرانتر میکند. سیاستهای کلان دولت که برای حمایت از سرمایه و گذر از فشارهایی چون تحریم، وارد کردن فشار بر سر طبقهی کارگر و ناچیز کردن دستمزد است بر کسی پوشیده نیست. این کاهش قیمت نیروی کار در برابر گران شدن و کالایی شدن خدمات عمومی، طبقهی کارگر را بیشتر از هر زمانی تحت فشار قرار میدهد؛ لذا طبقهی کارگر نمیتواند مبارزه برای افزایش دستمزد را از اعتراض به هجوم بازار و خصوصیسازی خدمات عمومی جدا کند. این درهمتنیدگی باعث میشود مبارزات صنفی، در ابعادی عام و ملی نمایندهی مخالفت با سیاستهای سرمایهسالار باشد.
چهار) به شکل کلان، سه گرایش را میتوان درون طبقهی کارگر تشخیص داد. دوگرایش عمده و یک گرایش اقلیت. بعد از انقلاب 57 جمهوری اسلامی با اتکا به امتیازاتی که برای کارگران قائل میشد و استفاده از روحیات مذهبی و سنتی و انقلابی جامعه توانست بخش کلانی از کارگران را با خود همراه کند. این همراهی مختص به این دوران باقی نماند و در هر مرحلهای اشکال متنوعی به خود گرفت. بعد از آنکه سیاستهای حمایتی کمکم رنگ باخت، امید تغییر در انتخابات اهمیت بیشتری یافت. در واقع جناحهای مختلف بورژوازی مدام درحال گفتگو و تطمیعِ موقت و فریبِ کارگران هستند. اگرچه تطمیع برای به پای صندوق کشاندن کارگران و یارگیری فراکسیونهای مختلف حاکمیت از کارگران، کارایی کمتری از سیاستهای حمایتی داشت، اما عرفی کردن دولت به عنوان نمایندهی همه اقشار و ایجاد امید برای بهبود شرایط، از طریق دست به دست شدن قدرت میان جناحها، در دور کردن کارگران از سیاست کارگری مستقل، تاکنون تا حد زیادی موثر بوده است. لذا در طول تاریخِ دولتِ پس از انقلاب، همیشه گرایشی از کارگران که سمپات حاکمیت بوده است را میتوانیم تشخیص دهیم. این به معنای غیاب این گرایش در مبارزات طبقاتی نیست اما اگر بپذیریم که در غیاب سیاست کارگری، سیاستهای بورژوایی در میان کارگران رواج مییابد، نمیتوانیم از حضور سیاستهای بورژوازی حاکم در میان کارگران چشمپوشی کنیم. سیاستهای بورژواییِ حاکم در هر دورهای، شاکلهای اصلی مییابند. در این دورهی فشار تحریمها و تعرضات امپریالیستی به منطقهی خاورمیانه، حضور داعش در منطقه و پدیدههایی چون جنگ یمن و سوریه، گفتمان حفظِ امنیت، شاکله اصلی سیاست بورژواییِ حاکم است. بازتاب این سیاست که عدالت اجتماعی را قربانی کرده و آن را به بهانهی حفظ امنیت به تعویق میاندازد، به روشنی درون کارگران دیده میشود. این کارگران اگرچه ناگزیر در اعتراضات صنفی و مبارزات جاری شرکت میکنند، اما نمیتوانند عدالتطلبی را در یک سیاست مستقل کارگری پیگیری کنند.
گرایش دوم را کارگران عدالتطلبی تشکیل میدهند که به سیاست کارگری شفاف ملی و بین الملی مسلح نیستند. پیگیری مبارزات صنفی برای تحقق عدالت در حوزه صنفی و بیتوجهی به سیاست یکی از نشانههای این گرایش است. این بیتوجهی فضا را برای نفوذ و همراهی انواع و اقسام جریانات بورژواییِ اپوزیسیون، مساعد میکند. پذیرش همراهی و امید بستن به جریاناتی اینچنینی نشان از غیبت سیاست مستقل کارگری دارد؛ غیبتی که سیاستهای سرنگونی طلبانه، ناسیونالیستی و امپریالیستی را جایگزین میکند. نداشتن سیاست شفاف ضدامپریالیستی اگرچه نه به شکل مستقیم و در قالب تشکیلات صنفی، اما به شکل منفرد و خارج از محیط تولید، این کارگران را به دفاع از پروژههایی چون وقایع دی ماه 96 میکشاند.
و اما گرایشیِ اقلیت که در مبارزات صنفی تقابل با دولت حامی سرمایه و قانون حاکم بر تولید را اجتناب ناپذیر دانسته و با آگاهی نسبت بیارتباطی سیاسیونِ اپوزیسون با منافع طبقهی کارگر، فاصلهی خود را به شکل معناداری با اپوزیسیون حفظ میکنند؛ عمدتاً این کارگران رهبری و هدایت مبارزات صنفی را به عهده دارند. حضور این کارگران در هر واحد تولیدی در روند مبارزات موثر بوده و غیبتشان فرصتی است برای بروز سیاستهای بورژوایی. شرایط برای تقویت این گرایش مهیا و نشانهها از رشد این گرایش حکایت میکند. آن بخش از طبقهی کارگر که با گفتمان حفظ امنیت، صفوف مبارزه را ترک کرده، باید بداند سیاستهای جمهوری اسلامی نه تنها ضدامپریالیستی نیست، بلکه با پذیرش منطق بازار و فشار روز افزون بر معیشت طبقهی کارگر به قصد دفاع از منافع سرمایه، چنان شرایط بحرانی را رقم زده که هر نیروی ارتجاعی در راستای منافع امپریالیستی امکان یارگیری در طبقهی کارگر و فرودستان را یافته است. باید برای این کارگران روشن شود که حرکت بر مدار سرمایه، لاجرم فرهنگ متناظر با خودش را تولید میکند. شدت گرفتن مصرفگرایی، منفعتطلبی و درونی شدن فرهنگ سرمایهداری، رویای آمریکایی و سرباز امپریالیست تولید میکند؛ پیادهنظامهایی که تلاش میکنند جامعه را دو دستی در مسیر اسطورهای باطل تقدیم کنند، حتی اگر نتیجهی تحقق رویای آمریکایی آنها، فروپاشی و نابودی کل جامعه باشد. بورژواها و سیاستمدارانِ سوار بر بادِ امنیت لاف گزاف میزنند، وقتی نتایجِ سیاست خودشان، بزرگترین عامل ناامنی است.
باید به آن بخش از طبقهی کارگر، که زیر بارِ خروارها خرافاتِ تدارکدیدهشده توسط بورژوازیِ پروغرب در همپیمانی با امپریالست مدفون شده است، ضرورتِ تقابل با تمام جناحهای داخلی و خارجیِ سرمایهداری را یادآور شد. باید برای این بخش از کارگران تشریح شود که سرمایهداریِ بدون فساد و سرمایهداری پیشرفته و پاک، دروغ بزرگی است برای ادامهی انقیاد طبقهی کارگر؛ باید بزرگترین فساد سیستماتیک و قانونی سرمایهداری یعنی استثمار و بهرهکشی از نیروی کار افشا شود؛ باید انواع فسادهای قانونی در جوامع سرمایهداری برشمرده شود تا جریانی بورژوایی نتواند با فاسد خواندن جمهوری اسلامی، خود را به عنوان نماینده پاک و مطهر سرمایهداری به فروش برساند. مبارزه با سیاستهای بورژوایی، به معنای تقویت هرچه بیشترِ گرایش مترقی درون طبقهی کارگر است؛ گرایشی که حقیقتاً ضدامپریالیست و ضدسرمایهداری است.
شکلگیری سیاست کارگری مستقل در گرو جمعبندیِ چهار امکانی است که در این چهار نکته آشکار است. طبقهی کارگر تنها نیروی واقعی در جامعه برای تقابل با سیاستهای تعدیل ساختاری است. آنچه طبقهی کارگر برای مقابله با آن مبارزه میکند، منفعت بخش بزرگی از جامعه را نمایندگی میکند. اتخاذ سیاست اجتماعی عدالتطلبانه در کنار سیاست بینالمللی ضدامپریالیستی، پیش از هر چیز شکافهای حاصل از نفوذِ سیاستهای بورژوایی درون طبقهی کارگر را به عقب میراند. استفاده از هر اجتماع صنفی برای فریاد کردن این سیاست، بزرگترین امکان رسانهای طبقهی کارگر است. بورژوازی در هر جبههای که باشد اعتراضات و حملههای کارگران را بیپاسخ نمیگذارد، حمله به خصوصیسازی از جانب کارگران پاسخهایی تا بالاترین ارکان قدرت به همراه خواهد داشت و کل ابزار رسانهای دولت در خدمت عقب راندن کارگران قرار خواهد گرفت. در پرتو این تکاپوها ناگفته پیداست که موضع کارگران به بخش بزرگی از جامعه مخابره میشود. حمله کارگران به سلطنتطلبان، براندازان و سرنگونیپرستان و نیروهای امپریالیستی، بیشک بیپاسخ نخواهد ماند و مجموع اینها گستردهترین رسانهای است که طبقهی کارگر میتواند در اختیار داشته باشد. کارگران هرچقدر لبه انتقادات خود را تیزتر و مشخصتر کنند، سیاست کارگری بیشتر معرفه خواهد شد. سیاست کارگری بیشک اقبال گستردهتری در میان زحمتکشان و فرودستان جامعه خواهد داشت. انکشاف سیاست کارگری، امکانی مهیا و ضروری است که تلاش بیوقفهی همه نیروهای طبقهی کارگر را میطلبد.
اسد نوروزی