در شمارهی سوم نشریهی راه نو، مقالهای با عنوان «سیاست کارگری از امکان تا پیادهسازی» انتشار یافت. رئوس کلی این مقاله بر این اساس بود: یک) سازمان درونی طبقهی کارگر؛ دو) موانع موجود بر سر راه ارتقاء سازمانی مبارزات کارگری؛ و سه) اتخاذ سیاست کارگری متناسب با امکانات موجود.
گفتگوها و نقدهایی که در باب این مقاله دریافت کردیم، دامنه گستردهای داشت. نقدهایی که تمامی سطوح مقاله را دربر میگرفت. آن بخش از انتقاداتی که به نارسایی متن اشاره داشت ما را بر این داشت تا در هر شماره به بخشی از این نارساییها اشاره کرده و متناسب با تحولات و تغییراتی که در ساحت مبارزه سیاسی رخ میدهد، با تاکید دوباره بر یک سیاست اصولی و البته متناسب با وضعیت مشخص، به جمعبندیِ انضمامیِ سیاست کارگری باز گردیم. پیش از هرچیز باید روشن شود که چهارنکتهای که در انتهای مقاله سیاست کارگری آورده شد و متناسب با آن سیاست مستقل کارگری استخراج شد، اشاره به دقیقهای از مبارزه کارگری داشت. لذا ایجاد هر تغییری در وضعیت، موانعی تازه بوجود آورده و الزامات تازهای برای اتخاذ سیاست کارگری مستقل ایجاد میکند.
در شرایط کنونی با در نظر داشتن تمامی جوانب، مسیر سیاست مستقل کارگری به بخشی از طبقهی کارگر که نوک پیکان خصوصیسازیها قرار گرفتهاند، اشاره دارد. به باور ما این بخش از طبقه میتواند در مقابله با سیاستهای تعدیل ساختاری، علاوه بر دفاع از معیشت خویش، منفعت بخش بزرگی از جامعه را نمایندگی کند. این نکته که طبقهی کارگر در کنار مقاومت در برابر تعرضات قانونی و غيرقانونی سرمايه در عرصه توليد، نبايد از عرصهی بازتوليد کل سرمايه اجتماعی غافل باشد، تنها درصورتی حرفی صرفاً انتزاعی نخواهد بود که از طريق ارتباطات کارگری و با پتانسيلی عاطفی و رفيقانه، موضوع گفتگو و واکنش کارگری حتی در محدودههای محفلی قرار بگيرد .تصور اينکه اينگونه واکنشها سريع و طی زمان کوتاهی عموميت طبقاتی پيدا کنند، بيشتر به رؤياپردازی میماند تا پراتيک طبقاتی .در مقالهی «سیاست کارگری از امکان تا پیادهسازی»، به نکات اساسی مانند مورد فوق، که مربوط به ظرفیت عملیات سازمانی است، اشارهای نشده است. این دست ابهامات، در فضای آلودهی سیاسی امروز باعث میشود جدال نظری و عملی لازم برای پیشروی سیاست کارگری شکل نگیرد.
غیاب یک سیاست سراسری کارگری که سنگبنای یک سازمان سراسری کارگری است، معضلات فراوانی در پی خواهد داشت. اگر طبقهی کارگر، خطاب عام مختص به خود را در جریان مبارزاتش بنیان ننهد، هر آن احتمال این وجود دارد که بخشی از نیروی آن، جذب سیاستهای جاری و منحط ناسیونالیستی، جنگطلبانه و امپریالیستی شود. سیاستهای سرمایهدارانه با زبانی عام با آحاد مردم حرف میزنند، طبقهی کارگر نیز باید از دل مبارزات موجود، خود گفتمانی سراسری و عام را طرحریزی کند. امکان این گفتمانسازی تا حد زیادی برای آن بخش از طبقه که در مجتمعهای صنعتی چون هپکو، آذرآب، گروه ملی صنعتی فولاد اهواز، کشت و صنعت هفت تپه و … حضور دارند و به شکل فزایندهای مورد هجمه واگذاریها و خصوصیسازیها قرار گرفتهاند، فراهم است. اعتراض به این سیاستها در شکل عام خود که تعرض به حوزههایی چون درمان، آموزش، حمل و نقل و … را نیز در بر میگیرد، میتواند بهمعنای پیریزی یک سیاست عدالتطلبانهی سراسری باشد. تلاش برای عام کردن موضوع مبارزات، وحدت طبقهی کارگر را افزایش میدهد و بخشهایی از فرودستان را جذب جنبش مبارزاتیِ طبقهی کارگر خواهد کرد. بر این اساس، تعرض به سیاستهای بورژوایی و امپریالیستی در عامسازی زبان سیاست کارگری رو به آحاد فرودستان و جامعه ضروری است.
سیاست کارگری در شرایط متلاطم ممکن است تنها با تاکید بر عامسازی مقابله با سیاستهای تعدیل ساختاری امکان شکلگیری نداشته باشد. سرعت وقایع و تحولات، دشواریها و موانعی پیش میآورد؛ پس الزاماً تشریح یک امکان در مبارزهی جاری به معنای تاکید غیرتاریخی بر یک شیوه و راهکار صُلب نیست.
اعتراضات آبان ماه و وقایع حاشیهای آن بیش از هر چیز اشاره به غیاب سیاست مستقل کارگری داشت. افزایش 200 درصدی قیمت بنزین همزمان با تورم افسارگسیخته، بحران معیشتی و اقتصادی و ناچیزسازی دستمزد نیروی کار، تعرضی آشکار و وقیحانه به معیشت کارگران بود و است. در غیاب سیاست کارگری، دو ساحت سیاسی پوزیسیون وضع موجود و اپوزیسیون پروغرب و امپریالیستی، تنها سیاستهای موثر در وقایع جاری هستند. افق یا برنامهی سیاسی بر جنبش، تقدم تاریخی دارند. یک جنبش سیاسی در بدو شکلگیری دارای خصلتها و سویههای سیاسی-اجتماعی است. آنطور که روایتهای درون نظام و بخشی از اپوزیسیون چپ میگویند شورشهای آبان اعتراضاتی معیشتی و خود به خودی نبودند که افقی سرنگونیطلبانه، سرمایهدارانه، پروغرب و امپریالیستی بر آنها سوار شود. این جنبش، نه «لختهی بیپیرایه» بود و نه «جنبشی خودبهخودی و خودجوش»؛ به این معنا که در غیاب یک رهبری کلان شکل گرفته باشد. هر جنبشی که زاده میشود دارای مختصات و خصوصیات تعینیافته است. هر شکافی در این تعین و هر مختصات متضادی در یک جنبش متصور است. به فرض میشود جنبشی را متصور شد که در آن گرایشات و تعینات عدالتطلبانه در کنار تعینات ارتجاعی حضور داشته باشند. اما این بدان معنا نیست که ابتدا جنبشی بدون هیچ خصیصه و مشخصهای بروز میکند و در وهلهی بعدی جنگ برنامهها، برای تعیینبخشی به جنبش در صحنه، آغاز میشود. برنامهها و سیاستها در لحظه تولد جنبش یا حضور دارند یا غایب هستند. دیالکتیک ترقی، استمرار یا تباهیِ خصوصیات مسلطِ یک جنبش، از هیچ نمیروید. وجود گرایش، برنامه و سیاستِ حیّ و حاضر است که میتواند دیالکتیک ترقی، استمرار یا تباهیِ خصوصیات مسلطِ یک جنبش را ممکن کند. از این رو است که استفاده از الفاظی چون خودبهخودی و خودجوش در جهتِ پنهان کردن برنامههای سیاسی هژمون در یک جنبش است. جنبش در سایهی یک برنامهی سیاسی بُروز میکند و تثبیت میشود، در پرتو یک آگاهی یا آگاهی کاذب برنامهمند و سازمان یافته میشود. استفاده از لفظ خودبهخودی انکار و نادیده گرفتن مکانیکی برنامهها و سیاستهایی است که جنبشها راهبری میکنند. در شورشهای نظیر شورش دی 96 و آبان 98، انکار اتمسفر سیاسی موجود، انکاری است شرورانه به قصد همراهی با سیاهترین برنامههای سیاسی.
سیاست کارگری در وضعیت موجود، تنها نیروی رهاییبخش است که میتواند با سازماندهی خود، کار عظیمی انجام دهد. این نیروی طبقهی کارگر است که با پیش نهادن سیاست اجتماعی عدالتطلبانه خود که در بسترِ گرایشی ضدامپریالیستی دنبال میشود، میتواند رهایی را برای جامعه به ارمغان آورد. تدارک و تبلیغ سراسری این سیاست، انکشافی در ساحت سیاسی و اجتماعی ایران بوجود خواهد آورد.
وقتی شفافترین تعرض به معیشت طبقهی کارگر، پاسخهایی غیرکارگری و سرمایهدارانه دریافت میکند، یعنی حکم غیاب سیاست کارگری دیگر یک تحلیل نیست، بلکه یک واقعیت جاری است. با این وجود، باید گفت که در شرایط فعلی، گرایشهای مترقی موجود در مبارزات طبقهی کارگر، در پی رسوایی و ناکارآمدی سیاستهای اپوزیسیون و حاکمان در صحنهی سیاسی ایران، امکان به صحنه آمدن برای شکلدهی به سیاست مستقل کارگری را دارا هستند.
جنگ و نبرد طبقاتی
نمی شود به تاریخ، جنبشها و شورشها فرمان ایست داد. هیچ روند تاریخی منتظر فرمان عقبگرد یا سکون نمیماند. انتظار اینکه شورشها صورت نگیرند تا ما مسلح به توان تحرک شویم، کودکانه است. انتظار اینکه جنگها اتفاق نیفتند چون مبارزهی طبقاتی آمادهی تقابل با وضعیت جنگی نیست، خوابزدگی است. انتظار اینکه فرودستان جامعه که زبان اعتراض و سلاح اعتراض از آنها دریغ شده است، شهر را خشمگینانه به آتش نکشند، کوتهبینانه است.
«برای مردمی که به تحقير در تمام شئون و مناسبات اجتماعی تن دادهاند، نبايد برتر و شريفتربود؛ شرافتمندان تنها بار حقارتهای چنين مردمانی را میافزايند. برای مردمی که در تمام حرکات اجتماعی خطا کردهاند، نبايد نصيحتگر بود؛ پندآموزان تنها بر بُعد خطای چنين مردمی میافزايند. برای مردمی چنين فروکوفته و درمانده نبايد دلسوز بود يا برآنان ترحم کرد؛ ترحم و دلسوزی تنها حسی است که حتی عشق را میکشد، کاری که از تنفر هم ساخته نيست. آنچه در برابر اين مردمْ انسانی است، همدردی است. در همدردی است که دو انسان برابر، با دردی مشترک بی آنکه وامدار يکديگر باشند، در کنار هم میايستند. برای مردمی چنين بايد تنها دوست بود و همدرد، همراه و همپا و شانه به شانه. چنين کسی اگر چه خود حقير نيست، حقارت ديگران را برنمیتابد و اگر چه خطاکار نيست در خطای ديگران نيز خود را سهيم میداند و مسئوليت آن را میپذيرد. آنکس که درد میکشد تنها به دردِ خودْ آگاه است و آنکس که همدردی میکند نه تنها به درد، بلکه به خود نيز آگاه است. همدرد بودن چون گذر کردن از يک رود است، آنسان که رود را از خويش بگذرانيم؛ گذشتن از يک کوه به گونهای که کوه را در خود درنورديم؛ پيمودن يک راه چونانکه راه را در خود بپيماييم. چنين است وحدت جانها و بدانيم که، جان هر زنده دلی، زنده به جان دگري است»[1].
طبیعی است شورشهای نظیر آبان اتفاق بیفتد. کسی هم نمیتواند به این جان به لبرسیدهها بگوید فعلاً تحمل کنید. اما به همین اندازه هم طبیعی است که در غیاب سیاست کارگری مستقل، کل اپوزیسیون سیاه سلطنتطلب، مجاهد، فرشگرد، پرو غرب و آمریکایی زوزه بکشند. بر خلاف آنچه حاکمان ایران میگویند اینان از شورشهای جاری سوءاستفاده نمیکنند، بلکه آنها طنین صدای خودشان را از خیابان میشنود و به تحرک در میآیند. حاکمیت سرمایهدارانه ایران، همگام با این دارودستههای گنگستر با وسیع ترین امکانات آموزشی و رسانهای، انسانِ منفعتطلب، خودمحور و میلورز تربیت میکنند. انسانی که انحطاط و ازخودبیگانگی در تمام ساحت زندگیش خودنمایی میکند. انسان تخلیه شده از تفکر، که در آکادمیها رویای آمریکایی تحصیل میکند و مدام به شکل مستهجنی در این نمایش پُرزرق و برق فیگور میگیرد. طبقهی کارگر وقتی زبانی برای تکلم نداشته باشد، این جامعهی منحط از دهان او فریاد سرخواهد داد. حتی وقتی فرودستِ جان به لبرسیده از گرانی و تورم و فشار معیشتی به میدان میآید به جای او فریاد میزنند که مسئله ما نان نیست.
شرایط جنگی یکی از شرایطی است که ممکن است مبارزات طبقهی کارگر را به محاق بکشاند. همانطور که در شمارهی سوم نشریه به صراحت گفتیم: «سیاست تهاجم امپریالیستی آمریکا در قبال ایران، حتی اگر به جنگ نظامی منجر نشود، یک سیاست جنگی است. محاصرهی شدید اقتصادی یک کشور، حتی اگر به موشکباران آن کشور منجر نشود، یک سیاست جنگی است. تحریم خود یک ابزار جنگی و در پارهای از اوقات، مقدمهی یک جنگ نظامی است. دنبال کردن این سیاست توسط امپریالیسم آمریکا، وضعیت بسیار خطرناکی را در خاورمیانه ایجاد کرده است و مسئولیتِ ایجادِ این وضعیت خطرناک، برعهدهی محاصرهشوندگان نیست. نیروهای طرفدار غرب در ایران، همگام با دولتهای غربی، طوری وانمود میکنند که گویی دولت ایران، مسبب ایجاد این وضعیت خطرناک است؛ «تبیینِ» وضعیت به این شکل، خود بخشی از تهاجم امپریالیستی و دقیقهی «تحلیلیِ» این تهاجم است. در این لحظهی تاریخی ، هیچکس نمیتواند ادعا کند که دقیقاً میداند این وضعیت خطرناک که در نتیجهی تهاجم امپریالیستی آمریکا و متحدانش شکل گرفته، به کجا ختم میشود؛ تنها چیزی که قطعی است این است که آمریکا با هدف زمین زدنِ دولت ایران یا ایجاد یک دگردیسیِ غربگرایانه در آن و تسلیم آن در مقابل آمریکا، یک سیاست تماماً جنگی را پیش گرفته است که نتایج و تبعات این سیاست، به تمامی هنوز مشخص نیست»[2]. حالا این سیاست جنگی وارد مرحلهای تازه شده است. ترور فرماندهی سپاه قدس از جانب آمریکا، یک سیاست جنگی است که در ادامهی تحریم و فشار حداکثری قرار میگیرد.
در پی این عملیات ترور، شاهد سیل وقایعی هستیم که به سرعت شتاب میگیرند. حملهی موشکی ایران به پایگاه نظامی آمریکا، سقوط هواپیمای مسافربری در اثر اصابت موشک پدافند هوایی جمهوری اسلامی و غیره. همانطور که پیشتر گفتیم آمریکا با هدف از میان برداشتن دولت ایران یک سیاست تماماً جنگی در پیش گرفته که تبعات و نتایج آن هنوز مشخص نیست. معلوم نیست وقتی این مجله منتشر میرسد چه حجم از اتفاقات رخ داده است. تا همین جا تحولات بزرگی در منطقه رخ داده است که نشانههایش را میشود در تصویب طرح پارلمان عراق برای اخراج نیروهای آمریکایی دید. حضور میلیونی تشییع کنندهها، احتمال تحولاتی در صحنه داخلی را نیز به همراه دارد. در پی این حضور و دقیقاً در زمانی که تصور میشد پیادهنظام امپریالیست به کلی تا اطلاع ثانوی امکان تحرکات میدانی را از دست داده باشد و باید نظارهگر و امیدوار پیروزی آمریکا در صحنهی جنگ باشد، سقوط هواپیمای مسافربری ضربه قابل توجهی به جمهوری اسلامی وارد کرد و بخش قابل توجهی از پیروزیهای به دستآمده برای شکلدهی به بسیج تودهای حول تشییع پیکر قاسم سلیمانی را به حاشیه برد. در چنین شرایطی حضور میدانی معترضان به سقوط هواپیمای مسافربری و نحوهی اطلاعرسانی دربارهی علت حادثه، مائدهای الهی بود برای دولتمردان آمریکایی؛ چنانکه اینان از شادی پاره شدن عکس فرماندهی ترورشدهی سپاه و احترام معترضان به پرچم آمریکا در پوست نمیگنجیدند.
دولت ایران در پناه تشییع میلیونی، انتظار آنچه در دی 98 اتفاق افتاد را نداشت. اما سیاستهای دولت بهنحوی است که وقوع اتفاقاتی چون آبان 98 را اجتنابناپذیر میکند. همانطور که دولت آمریکا اعلام کرده است در وقایع دی 96، آبان 98 و دی 98 با توجه به وجود شدیدترین تحریمها، حتی برای نمونه یک شعار علیه دولت امریکا سر داده نشده است. از این منظر، همهی این اعتراضات در یک اتمسفر مشترک سیاسی صورت گرفتهاند. تفاوتها اما همچنان اهمیت دارند. شورشهای آبان 98 و دی 96 همگی پایههایی معیشتی داشتند و اگرچه شکل خود این شورشها سرمایهدارانه و امپریالیستی بود، در نتیجهی سیاستهای تعرضی سرمایهدارنه رخ دادند. اما تجمعات دی 98 حاصل یک رخداد بود؛ یک امکان گشوده بود که برای بقاء، نیاز به حمایت و دخالت مستقیمِ لجستیکی امپریالیسم دارد. این تجمعات مانند آنچه در آبان 98 رخ داد، بهخاطر حضور فرودستان و اعتراضات معیشتی، مخدوش و فریبدهنده نیستند. برخی محتواهای معیشتی اعتراضات دی 96 و آبان 98 یا ایفای نقش بخشهایی از فرودستان در این اعتراضات، عدهی فراوانی را به دیار هپروتِ گمانه زنی و بخت و اقبال سپرد. همین چپِ سرنگونیطلبی که به خاطر عملیات نظامی آمریکا علیه دولت ایران هلهله سرداده بود، پس از دی 96 انقلاب کارگری نوید میداد و قبای «بلشویسم» به تن کرده بود. همانطور که گفته شد حضور دوبارهی اقشارِ متوسط و بهاصطلاح «مدرن و تحصیلکردهای» که برای چند روز دانشگاهها و خیابانهای تهران را اشغال کردند و تبدیل به حنجرهی ترامپ شدند، امکانی گشوده است. امکان گشودهای که از «اوباما، اوباما، یا با اونا یا با ما» تا «دشمن ما همینجاس، دروغ میگن آمریکاس» ادامه داشته است و تا اطلاع ثانوی ادامه دارد. این اقشار متوسط، بیپرواتر از همیشه دل به مداخلهی مستقیم چکمهپوشان آمریکایی بستهاند و برای کشاندن تانکها و نفربرهای ارتش آمریکا به شهرهای ایران، حتی بعضاً حاضرند عافیتطلبی «طبقهی متوسطی» را کنار نهند و برای اقناع امپریالیسم به تهاجم گستردهتر، از خود در خیابانها، «شجاعت» و حتی انتحار نشان دهند. در کنار این، آنان به این امید بستهاند که بخشهایی از طبقهی کارگر و فرودستان را به سربازان پیادهای تبدیل کنند که در خیابانها برای پیشبرد طرح و نقشهای سرمایهدارانه و امپریالیستی، سنگر میسازند و برای آنان میجنگند. آنان، کارگران، محرومان، حاشیهنشینان و فرودستانی میخواهند که با تمام نیتهای خوبی که ممکن است داشته باشند، الکن و بیزبان باشند و جاده را برای قاتلان خود صاف کنند.
رویهی سیاسی و اقتصادی دولت همچنان نسبت به طبقهی کارگر تعرضی است و هیچ نشانهای از عقبنشینی دولت از برنامههای تهاجمیِ جاری به چشم نمیخورد. تنها در یک پرده در لایحهی بودجهی سال 99، کفِ دستمزد کارگران که مشمول مالیات خواهد شد، پایینتر آورده شده است. در قانون بودجهی 1398، مالیات بر دستمزد کارگران، به میزان ده درصد بر مازاد دستمزد دو میلیون و 750 هزار تومان اعمال میشد و این قانون مالیاتی عیناً برای کارکنان دولت هم رعایت میشد؛ اما در لایحه بودجهی سال 99، مالیات بر دستمزد کارگران، ده درصد بر مازاد دو میلیون و 300 هزار تومان و مالیات بر دستمزد کارکنان دولت، ده درصد بر مازاد سه ملیون تومان درنظر گرفته است. (البته هنوز این لایحه به تصویب نهایی مجلس نرسیده اما هیچ نشانهای از مخالفت هم در میان نمایندگان مجلس به چشم نمیخورد). دولت بر دستمزدهای ناچیز کارگران مالیات وضع کرده و همزمان معافیتهای مالیاتی گسترده برای سرمایهداران بزرگ وضع میکند. در کنار این، دولت در سالیان اخیر، مجوز افزایش نرخهای بیسابقهای به این سرمایهداران داده و آنها علاوه بر این که از معافیتهای مالیاتی گستردهای برخوردار هستند، با تحمیلِ نظاممندِ تورمِ کمرشکن به طبقهی کارگر و اقشار فرودست، سودهای مضاعفِ کلانی به جیب میزنند.
پیشبرد مبارزهی کارگری در چنین شرایطی پیچیدگیهای تازهای پیدا میکند. شرایط جنگی، فشار بر اقتصاد و انتقال این فشار به طبقهی کارگر را افزایش میدهد. در شرایط جنگی، اعتراض و اقدام علیه این شرایط به راحتی به همپیمانی با ترامپیستها ترجمه میشود. از سویی جریانات اپوزیسیون آمریکایی، حقیقتاً وضعیت را مساعد مییابند تا از این اعتراضات بهره برده و شرایطی میدانی را برای کمک به جبههی امپریالیسم هموار کنند و از سوی دیگر، سرکوب اعتراضات از سوی دولت و کارفرما با شرایط راحتتری صورت میگیرد. در میان اعتراضات آبان 98 بهصورت حاشیهای شاهد آن بودیم که عدهای از معترضان خواهان اعتراض کنترلشده و تنظیمشده علیه گرانی بنزین بودند اما شعلههای آتش و خشم به راحتی این مکانیسمهای متفاوتی را که ممکن بود بروز کند و شکلی متفاوت بهخود بگیرد، به حاشیه برد؛ این حذفی بود که هم برای سرکوبگر مطلوب بود هم برای جریانات پرو امپریالیست. حکومت در شعلههای آتش به سادگی گوشاش را به روی اعتراضات معیشتی بست و چماقاش را بیرون آورد و جریانات سرنگونیطلب، نفس راحتی کشیدند که «بنزین بهانه است، اصل نظام نشانه است».
سیاست کارگری در چنین شرایطی باید با تاکید بر عامسازی مقابله با سیاستهای تهاجمیِ آزادگذارانهی دولت سرمایهداری، همزمان پیگیری مبارزهی طبقاتی در محیط کار، سیاستورزی عدالتطلبانه، ضدسرمایهدارانه و ضدامپریالیستی در خیابان را مدنظر داشته باشد. شکستهای پیدرپی سیاست سرنگونیطلبی که هر نبردی را جنگ نهایی ترسیم کرده و امکان برنامهریزی هدفمند و سازمانیافته را سلب میکند و با بمباران تبلیغاتی و ایدئولوژیک و عمده کردن صداها و شعارهای خود، امکان بروز نوعی دیگر از سیاستورزی را تضعیف میکند، باید مورد توجه کل طبقه قرار بگیرد. کارگران هفت تپه، هپکو، آذرآب و… امکان عامسازی مطالبات ضدسرمایهدارانه را دارند و فرودستان و کارگرانی که بارها به مثابه گوشت دم توپ مصرف شدهاند، باید در مقابل خط سیاسی منحط پروغربی که چهل سال است در کنار سرکوبگران، فاجعه به بار آورده، ایستادگی کنند. همزمان هر درجه از ایستادگی و مقاومت در برابر سیاستهای اقتصادی و اجتماعیِ تهاجمیِ دولت سرمایهداری در ایران، میتواند نقطهی امیدی باشد در دل تودههایی که مسیری برای خروج از این انسداد سیاسی طلب میکنند. سرعت وقایع و تحولات، دشواریها و موانعی پیش میآورد که تحرک و روشنبینی بیشتری را از پیشروان مبارزهی طبقاتی طلب میکند. لذا سیاست مشخص در قبال این وضعیت الزامی است. در این راستا سعی میکنم نکاتی را مطرح کنم و انتظار بر این است تا دیگر کوشندگان نیز سهم خود را ایفا نمایند.
- برخی گمان میکنند جنگ هنوز شروع نشده، غافل از اینکه ما هم اکنون در صحنهی نبردیم. کسی که فکر میکند جنگ هنوز واقعاً شروع نشده، قطعاً میخواهد تسلیم شود. اما ممکن است زمانی برای تسلیم شدن نیز باقی نمانده باشد. سیاست کارگری باید معطوف به این واقعیت باشد و آیندهی مبارزات خود را در این شرایط برنامهریزی کند. سیاست نه به جنگ، وقتی کشوری مورد تهاجم امپریالیستی قرار گرفته است، سیاست تسلیم است. سیاست دفاع میهنی به ظاهر سرراست است، اما وقتی حاکمیت سرمایه، طبقهی کارگر را به مثابه سنگ زیرین آسیاب طلب میکند، باید مورد هجمه قرار بگیرد تا از تعرض به معیشت و سرکوب سازمانهای کارگری عقب نشینی کرده و شرایط دفاع مهیا شود. وقتی مدیر عامل هفت تپه (اسد بیگی)، ترور قاسم سلیمانی را تسلیت گفته و آمادگی مردم برای جنگ را اعلام میکند قرار نیست خودش به جنگ برود، این زالویی که خون کارگران هفت تپه را مکیده، حالا جان کارگران را در جنگ طلب میکند. در شرایط جنگی، هرگونه ادغام در نیروهای سیاسیِ بورژواییِ موجود از جمله اپوزیسیون و حاکمیت، به معنای قربانی کردن سیاست کارگری است. کارگران موظف هستند صحنه جنگ را به درستی تشریح کرده و نقش نیروهای امپریالیستی را افشا کنند. همزمان کارگران باید تعرض سرمایهداری و دولت سرمایه به طبقهی کارگر را به عنوان سیاستهای خائنانه رسوا کنند.
- شکست یا پیروزی در این وضعیت برای طبقهی کارگر حیاتی است. کارگران ایران همصدا با تمام ملتهای خاورمیانه باید خواهان خروج آمریکا از منطقه باشند. احتمال این وجود دارد که شکستی جبرانناپذیر از زاویهی سیاستهای سرمایهدارانهی دولت ایران به کشور تحمیل شود. سیاست کارگری باید معطوف به افشا و روشنگری باشد. ناکارآمدی دولت سرمایهداری در دفاع از کشور که از خودِ سرمایهدارانه بودن آن، نشأت میگیرد، باید بیرحمانه مورد هجمه قرار بگیرد.
- امروز بیشتر از هر زمانی همپیمانی اپوزیسیون مزدور با سیاستهای آمریکا روشن شده است. طبقهی کارگر لحظهای نباید در عقب راندن این نیروهای سیاه درنگ کند. اگر تا دیروز به شکل حاشیهای شعارهای ارتجاعی اینان از اعتراضات کارگری شنیده میشد از امروز انتظار میرود نه تنها این صداهای جزئی خاموش شوند، بلکه صداهای روشن و شفافی علیه این مزدوران به گوش برسد.
- آن جماعت گستردهای که در مراسم تشیع ترورشدهها شرکت کردند، اگر چه از همپیمانی با نیروهای آمریکایی در این لحظه مبرا هستند اما باید دانست که این جماعت گسترده، مقولهی عدالت اجتماعی و نبرد طبقاتی را در همپیمانی با دولت حاکم نادیده گرفته و به سادگی عدالت اجتماعی را به بهای امنیت فروختهاند. باید به این نیروهای وسیع اجتماعی گوشزد کرد که در غیاب سیاست عدالتطلبانه و سوسیالیستی، امنیت نیز به راحتی قربانی خواهد شد؛ همانطور که سیاستهای سرمایهسالار تاکنون زمینه را برای هژمون شدن سیاهترین پروژههای امپریالیستی در جنبشها هموار کرده و صدای امپریالیسم در بسیاری از اعتراضات، از دهان تودهها فریاد شده است. بعد از این نیز ادامه این سیاستها لطمات جبرانناپذیری به همراه خواهد داشت. گذشته از این، بعید نیست با گذشت زمان کوتاهی و رقیق شدن احساسات، شاهد نیروهایی باشیم که از میان همین تشیعکنندگان تن به تسلیم در برابر امپریالیسم میدهند.
- برای همهی فرو دستان و طبقهی کارگر باید روشن شود که سرمایهداری وطنی و بینالمللی هردو عاملان این شرایط تباهکنندهاند. لذا به همان اندازه که شفاف باید علیه سیاستهای جنگافروزانه آمریکا ایستادگی کرد، باید در برابر سیاستهای اقتصادی و اجتماعی سرمایهدارانهی داخلی نیز به عنوان عامل تشتت و شکاف درون جبهه دفاعی، ایستاد.
سیاست کارگری در این دوره وظایف سنگینی بر دوش دارد. شکستها و موانع پیشین همچنان پابرجا هستند و معضلات جدید نیز به آنها افزوده شدهاند. با وجود همه مواردی که ذکر شد، نمیتوان هیچ سیاست نجاتبخش دیگری از هیچ نیروی اجتماعی جز طبقهی کارگر انتظار داشت. تنها این طبقه و سیاست مستقل این طبقه است که میتواند مقاومتی حقیقی و سراسری را در برابر همه نیروهای تباهکننده برپا کند.
اسد نوروزی
[1] بخشی از نامهی یک رفیق به نگارنده.
[2] به مقالهی مقدمات و نتایجِ سیاسی، اقتصادی و طبقاتیِ خروج آمریکا از برجام در شمارهی سوم نشریهی راه نو رجوع کنید.