برای دانلود فایل پیدیاف مقاله اینجا کلیک کنید
دهم اسفندماه سالِ ۱۳۹۸ شمسی (29 فوریه 2020 میلادی) در شهر دوحهی قطر توافقنامهی صلح بین آمریکا (دولت دونالد ترامپ) و گروه طالبان به امضاء رسید. نیروهای طالبان از این توافقنامه تحت عنوان پیروزی خود پس از ۱۹ سال مبارزه یاد کردند. در مفاد این توافق آمده بود که نیروهای آمریکایی و ائتلاف تحت رهبری آن باید ظرفِ ۱۴ ماه از افغانستان خارج شوند و در ازای آن، طالبان نیز متعهد شده بود که وارد فرآیند مذاکره صلح با طرفهای افغانستانی شود و نیز به نیروهای آمریکایی و متحدین آن در خاک افغانستان حمله نکند. «محمد نعیم» سخنگوی طالبان در گفتگویی با الجزیره در مهرماه سال ۹۹ محورهای اصلی توافق را اینگونه خلاصه نمود:
۱- توافق بر سر خروج نیروهای خارجی از افغانستان در طول ۱۴ ماه
۲- امارت اسلامی متعهد میشود که از خاک افغانستان علیه امنیت امریکا و متحدان آن استفاده نکند.
3- توافق با آمریکا در زمینهی آزادی اسیران آنها و در عوض پنج هزار اسیر طالبان نزد دولت افغانستان و نیروهای بیگانه نیز آزاد شوند.
۴- مذاکرات مستقیم را با طرفهای افغانستانی دیگر آغاز کنیم که تقریباً یک ماه است در دوحه آغاز شده است.
مذاکرات بین طالبان و سایر طرفهای افغانستانی و نیز دولت مستقر به نتیجهی مُحصلی نینجامید، اما طالبان از زمان توافق، دیگر به نیروهای آمریکایی و متحدین آن حمله نکرد و فردی از آنها را نکشت. سرانجام در 17 تیرماه جو بایدن رئیس جمهور آمریکا اعلام کرد که مأموریت نظامی آمریکا در افغانستان 31 اوت 2021 (9 شهریور 1400) به پایان میرسد؛ در حال حاضر، نیروهای نظامی آمریکا از پایگاههایی که در آن در افغانستان مستقر بودند، خارج شدهاند و تنها بخشی از نیروهای آمریکا در فرودگاه کابل برای انتقال دیپلماتها و برخی نزدیکان نیروهای آمریکایی و متحدین آن باقی ماندهاند.
پیرامون خروج آمریکا در طی همین مدتِ کوتاه موضعگیریها و تحلیلهای ضد و نقیض و گوناگونی چه در فضای سیاسی خودِ آمریکا و چه در بین نیروهای سیاسی و تحلیلگران سایر نقاط جهان منتشر و بیان شده است. در فضای سیاسی و رسانهای آمریکا، برخی با اقدامات دولت بایدن همگاماند و برخی دیگر نیز آن را مورد انتقاد قرار دادهاند. بایدن خود در مصاحبهی خبریاش پس از خروج آمریکا از افغانستان اعلام داشت که: «هدف ما ملتسازی نیست بلکه مقابله با تروریسم است و این که طالبان به خاک آمریکا و متحدان آن تعرض نکند». همچنین بایدن در ادامهی صحبتهای خود بیان داشت که ما باید بین «خروج» و یا «جنگ با طالبان» یکی را انتخاب میکردیم؛ «ما خروج را انتخاب کردیم چون نمیتوان بهطور لایتناهی و نامحدود به این جنگ ادامه داد و حضور ما در جنگی که خودِ افغانستانیها نیز حاضر به حضور و هزینه دادن برای آن نیستند، معنایی ندارد». و در ادامه بایدن بیان داشت که هدف آمریکا زین پس «تمرکز بر روی ماموریت ضدتروریستی» در افغانستان و سایر نقاط جهان است.
منتقدین بایدن در فضای سیاسی آمریکا بر این باورند که اقدام دولت آمریکا در این برههی زمانی خاص، نابهنگام بوده است و آمریکا میتوانست با حفظ حداقلی نیروهای نظامی خود در افغانستان، زمینه را برای قدرتگیری طالبان و سقوط دولتِ کابل فراهم نسازد. این منتقدین همچنین بر این باورند که حضور حداقلی نظامی آمریکا میتوانست «ضامن دموکراسی و صلح و عدم قدرتگیری نیروهای تروریستی در افغانستان» باشد. ولی باید توجه داشت که «استقرار صلح و دموکراسی و مبارزه با تروریسم»، تنها هدفِ ادعاییِ آمریکا در مورد اشغال خاک افغانستان از سال ۲۰۰۱ میلادی بوده است. در پس و پشت این ادعا راهبردِ کلانِ نقشهی خاورمیانهی بزرگ قرار دارد که اشغالِ افغانستان یکی از حلقههای این راهبرد کلان بوده است. اینکه چرا آمریکا به حضور حداقلی نیروهای خود در افغانستان در شرایط فعلی بسنده نکرد، گویای یک تغییر راهبرد یا بازتعریف و بازنگری در راهبرد پیشینِ آمریکاییهاست که جو بایدن تنها به گوشهی کوچکی از آن اشاره کرد: «هدف ما در افغانستان ملتسازی نبوده است، بلکه هدف مبارزه با تروریسم است». طالبان به سادگی و در فرآیندی کودتاگون و با حداقل مقاومتها توانست تقریباً تمامی افغانستان را در مدت زمان کوتاهی تصرف کند. قندهار و هرات -دو شهر بزرگ افغانستان- در فاصلهای نزدیک به ۲۴ ساعت سقوط کردند. این نحوهی قدرتگیری طالبان و تسلیم شدنِ دولت مستقر، ظنِ توافقات پشت پرده را تقویت میکند؛ اینکه آمریکا به فرآیند میدانیِ تغییر شرایط در افغانستان کاملاً وقوف داشته و فرآیند تحول را به نفعِ راهبرد آتی خویش مهندسی کرده است.
از سوی دیگر، دولت ایران نسبتِ به طالبان تغییر رویکرد داده است. نقطهی عطف این تغییر را باید از سال ۲۰۱۵ بدین سو دانست. دولت ایران وارد مذاکره با طالبان شد، با این هدف که بتواند برخی نگرانیهای امنیتی خود را رفع ساخته و در عین حال راهبردهای کلان خود در منطقه را نیز به پیش ببرد. در بین خودِ نیروهای سیاسی هوادار جمهوری اسلامی (ج.ا) برخی منتقد نزدیکی ج.ا و طالباناند. آنها بدین باورند که طالبان جریانی عمدتاً پشتون و سنی مذهب است که متحد دولتهای پاکستان، عربستان و امارات متحده عربی است و این دولتها نیز رقیبِ و حتی دشمن ج.ا در منطقهی خاورمیانهاند و هیچگاه نمیتوان با طالبان به اهداف مشترکی رسید. اما در مقابل برخی دیگر از نیروها و رهبران سیاسی دولت ایران بر این باورند که طالبان جریانی یکدست نیست و شامل دو گرایشِ عمدهی «صوفی» و «سلفی» است و هدف دولت ایران تقویت جریانِ صوفی و میانهروتر طالبان است.
ج.ا برای خود در مقابلِ نقشهی خاورمیانهی بزرگِ دولت آمریکا و متحدینش، راهبرد کلانِ اخراجِ نیروهای آمریکایی از منطقه را در پیش گرفته است و در قالب این راهبرد، با طالبان نیز در قالب راهبرد اخراجِ نیروهای آمریکایی از افغانستان وارد مذاکره شده است. اکنون نیز ج.ا بر طبل پیروزی خود و شکستِ آمریکا و اخراج آنها از منطقه میکوبد و معتقد است که طالبان در راستای این هدف گامهای مناسبی برداشته است.
مبنای ایجابیِ تحلیل دولت ج.ا در موردِ تبیین شرایط منطقه و جهان و خروجِ آمریکا از افغانستان، انگارهی «افولِ هژمونیِ دولت آمریکا» است. خروج آمریکا از افغانستان در دستگاهِ تبیینی «افول آمریکا» قرار داده میشود و این خروج در این دستگاه تبیینی، «فرار آمریکا از افغانستان» که مقدمهی اخراج آن از «منطقهی غرب آسیا» است، خوانده میشود. برخی خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان را با خروج آمریکا از ویتنام مقایسه میکنند. اما باید توجه داشت که خروج آمریکا از ویتنام شاهدی بر مدعای «افول دولت آمریکا» نبوده و نیست. پس از خروج از ویتنام که دولت آمریکا افول نکرد؛ حتی با فروپاشی شوروی و بلوک شرق، هژمونی آمریکا بر جهان فراگیرتر نیز شد. با یک داده یا فَکتِ جزئی نمیتوان افول آمریکا را استنتاج کرد. برخی این خروج را به مراتبی عظیم برکشیدهاند؛ همچون این که خروج آمریکا از افغانستان، دلالت بر آغاز عصری نوین در تاریخ جهان و «فروپاشی امپراتوری آمریکا» دارد. حقیقتاً این سنخِ سخنان جز یک خود تسکیندهیِ احمقانه چه معنایی میتواند داشته باشد؟! آمریکا صرفاً در افغانستان تغییر راهبرد داده است.
مسئلهی دولت در افغانستان و راهبرد آمریکا
یکی از معضلاتِ اصلی جامعهی افغانستان در دو سه دههی اخیر، «مسئلهی دولت» بوده است. پس از شکست طالبان در جنگ سالِ ۲۰۰۱، دولتِ دستنشاندهی حامد کرزی توسط آمریکا در افغانستان مستقر شد. از آن زمان تا کنون مسئلهی دولت همچنان حلِنشده باقی مانده است. آمریکا مدعی است که در طی این سالها 80 میلیارد دلار صرفِ آموزش و تجهیزِ 300 هزار نیروی نظامی دولتی در افغانستان کرده است، اما این ارتش و دولتِ پوشالی به سادگی قافیه را به طالبان باخت. اگر این دولت اندکی از خود استقلال و اقتدار داشت، میتوانست مقاومتهایی را شکل ببخشد و یا حتی ممکن بود مانع از سقوط دولت شود. پس از حملهی نظامی آمریکا به افغانستان در سال 2001، طرح ماکسیمالیستی آمریکا برای ساختار سیاسیِ این کشور که ایجاد یک دولت-ملتِ لیبرالِ متحد آمریکا در این کشور بود، دنبال شد. این طرح امپریالیستیِ ماکسیمالیستی، که دولت بوش آن را ابتدا کلید زد با ادامهی جنگ در افغانستان هیچگاه به نتیجه نرسید و نهایتاً این دولت ترامپ بود که با مذاکرات جدی با طالبان این طرح را بهکلی کنار گذاشت و سعی کرد تا تهاجم امپریالیستی به افغانستان را در قالب راهبرد و پروژهی سیاسی جدیدی به پیش ببرد. برای دورهی 2001 تا اوت 2021، در افغانستان باید که از استقرارِ «نادولت» یا «شبهدولتِ» دستنشاندهی کرزی و سپس غنی-عبدالله سخن بهمیان آورد. چون هیچگاه این دولت نتوانست افغانستان را یکپارچه سازد و به طور حداقلی، شمایی از یک دولت-ملت و یا حتی دولتی فراگیر را به نمایش بگذارد.
اکنون نیز و با عروج و استقرار طالبان در کابل، همچنان مسئلهی اصلی، بحثِ دولت است. پرسش بنیادی این است که وضعیت بیدولتی در افغانستان استمرار خواهد یافت یا طالبان خواهد توانست دولتی یکپارچه را در افغانستان شکل دهد و از شرایط توزیعِ ملوکالطوایفیِ قدرت بین نیروهای سیاسی گوناگون و عمدتاً در حال نزاع، گذار کند. با توجه به شناختی که از امپریالیسم آمریکا داریم، ممکن است در دورهی جدید، هدف ماکسیمالیستیِ کاخ سفید در افغانستان، ایجاد یک دولت متمرکزِ متحدِ آمریکا به رهبری طالبان در افغانستان باشد و همزمان با توجه به اینکه این هدفِ حداکثری، امکانِ تحققِ پایینی در جغرافیای سیاسی و اجتماعیِ فعلی افغانستان دارد (جغرافیای سیاسی و اجتماعیای که تا حد زیادی تحت تأثیر طرحهای آمریکا و همچنین تشکیلات دولتی پاکستان بوده است)، احتمالاً آمریکا هدفِ واقعیِ مهم دیگری را نیز در قالب طرح امپریالیستی خود دنبال کند. در قلبِ این هدفِ واقعی، احتمالاً بیثباتسازی افغانستان و تشکیل شبهدولتهای چندگانهای در این کشور قرار خواهد داشت که خود این وضعیتِ بیثباتی و درگیری دائمی نیروهای سیاسی متفاوت، به نفع پیشبرد اهداف امپریالیستی آمریکا در خاورمیانه، آسیای مرکزی و همچنین در مجاورت چین خواهد بود؛ چرا که عامل فشار و تحمیلِ هزینه به دولتهایی نظیر ایران، روسیه و چین خواهد بود که در مدار آمریکا قرار ندارند. قابل ذکر است که پروژهی عمدهی آمریکا در عراق نیز جلوگیری از شکلگیری یک دولت-ملتِ یکپارچه بوده است. در قانون اساسی و ساختار سیاسی عراق «بمبی ساعتی» تعبیه شده است؛ بدین معنا که با واگذاری ریاست مجلس، نخست وزیری و ریاست جمهوری به سنی، شیعه و کردها و همچنین وجودِ حکومت خودمختار اقلیم کردستان عراق، عملاً امکان ایجادِ دولتی واجدِ هژمونی نسبتاً پایدار را از عراق سلب کرده است. همچنین در افغانستان بعد از اینکه دولت آمریکا پی برد نمیتواند یک دولت متمرکز لیبرالِ پروغرب را در این کشور مستقر کند، سیاست دوگانهی همکاری با دولت غنی و همهنگام پیشبرد مذاکرات صلح با طالبان و همکاری با طالبان را پیش برد که این بهمعنای تضعیف «دولتِ» مستقر در کابل بود. البته خودِ طالبان ابتدا به ساکن متحد دولت بیثبات و ناپایداری بهنام پاکستان است و از طرف دیگر در آغازگاه تاریخی خود، نیرویی پرورده شده توسط آمریکا برای پیشبرد راهبردهای کلاناش در منطقه خاورمیانه و آسیای مرکزی بوده است.
دولتِ آمریکا به طور مشخص هنوز چیزی در مورد راهبرد کلان خود در قبال افغانستان در این مرحلهی تازه، ارائه نکرده است. اما طبق رویهی تاکنونی دولت آمریکا و با توجه به اینکه ایجاد یک دولت متمرکزِ باثباتِ پروآمریکایی به رهبری طالبان شانس پیادهسازی اندکی دارد، میتوان گفت که واشنگتن احتمالاً در افغانستان هم از طالبان حمایت خواهد کرد و هم از برخی از نیروهای مخالف با طالبان. این موضع دوگانه و تقویت هر دو طرف نزاع توسط دولت امپریالیستی آمریکا در این راستا است که در افغانستان یک بیثباتی دائمی در جهت تضعیف دولتهای خارج از مدار آمریکا (خصوصاً سه دولت ایران، روسیه و چین) ایجاد شود و بیثباتی افغانستان، دولتهای خارج از مدار آمریکا را درگیر کند و سرریزِ امنیتی برای این کشورها به همراه داشته باشد. موضعِ دوگانهی آمریکا هدفش چیزی نخواهد بود جز تقویت نزاعهای فرقهای، قومی و دینی؛ و این نزاعها بهترین محرک برای پیشبرد راهبردهای کلان آمریکا در این منطقهی مشخص خواهد بود. آمریکا احتمالاً در دورهی جدید، علاوه بر تقویت همزمان طرفهای درگیر در افغانستان، از ابزارهایی نظیر تحریم برخی شخصیتها و گروههای افغان، بلوکه کردن دارایی برخی نهادها و همچنین کمک مالی، رسانهای، اطلاعاتی، لجستیکی و نظامی به برخی گروهها و حتی حملات محدود نظامی جهت پیشبرد اهدافِ توسعهطلبانهی خود استفاده خود کرد. اینکه راهبرد تازهی آمریکا در افغانستان، پیروزی برای کاخ سفید به همراه داشته باشد یا خیر مشخص نیست؛ اما به احتمال قوی، چیزی که آن را توصیف کردیم، طرح امپریالیستی آمریکا در دورهی جدید برای افغانستان باشد. در این طرح امپریالیستی، آمریکا بار دیگر اصرار دارد که جغرافیا و جامعهی افغانستان را به شکل بیرحمانهای قربانی کند تا راهبرد کلانِ مهار و تضعیف دولتهای خارج از مدارِ خود را دنبال کند.
نگاه دولت ایران به تحولات افغانستان
ج.ا امید دارد که اولاً با حمایت از جناح میانهروتر طالبان، از توان جناحهای سلفی و داعشی طالبان که دشمن اصلی خود را تشیع میدانند، بکاهد و ثانیاً شرایطی ایجاد کند تا طالبان بتواند دولتی فراگیر و ضدآمریکایی را در افغانستان برپا کند. بر سر اینکه آیا طالبان نیرویی حقیقتاً ضدآمریکایی است یا نه، تنشها و تفسیرهای متفاوتی در بین نیروهای دولتی ج.ا مشاهده میشود، اما راهبرد کلان و ادعایی ج.ا پیگیری همان دو هدفی است که مطرح کردیم. برخی از نیروهای سیاسی ج.ا، دفاع از طالبان را تا حدی پیش بردهاند که خروج آمریکا از افغانستان را با حادثهی تسخیر سفارت آمریکا در سال ۱۳۵۸ مقایسه میکنند و در حقیقت این را بیان میدارند که طالبان، پتانسیل استقرارِ دولتی خارجِ از مدارِ متحدین ایالات متحده را دارد و خواهد توانست آن را محقق کند. اینان پیش از این که طالبان به معنای واقعی خارج از مدار آمریکا قرار گیرد، خروج طالبان از مدار آمریکا را جشن گرفتهاند. رهبران طالبان در دهههای 1970 تا 1990 میلادی رابطهی نزدیکی با آمریکا و سیاستهای آن در افغانستان داشتهاند و در چند سال اخیر نیز گفتوگوهای مهمی بین طالبان و دولت آمریکا در جریان بود که این گفتوگوها بسیار بیشتر از مذاکرات طالبان با سایر دولتها بر سرنوشت افغانستان تأثیر داشته و خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان، نتیجهی مستقیم مذاکرات آمریکا و طالبان و توافقات آنها بوده است.
آیا طالبان استحالهی درونی پیدا کرده و میخواهد بند نافِ خود با آمریکا یا دولتهای اقماری آمریکا را بگسلد؟ بسیار دور از ذهن است که چنین اتفاقی رخ دهد و تا کنون نیز شواهد متقنی دالِ بر چنین تغییری مشاهده نمیشود. ج.ا تنها به طور انفعالی و بر بنیاد دستگاه تبیینی «افول هژمونی آمریکا» به پیشواز طالبان رفته است. خودِ ج.ا مدعی است که آمریکا «وادار» شده در نقشهی کلاناش (مراد طرح اخراج نیروهای آمریکایی از خاورمیانه و آسیای مرکزی است) بازی کند. اما در سوی دیگر آمریکا نیز به احتمال قوی راهبرد بیثباتسازی افغانستان و استفاده از جغرافیای سیاسی افغانستان در جهت تضعیف و مهار دولتهای خارج از مدار خود را به پیش خواهد برد و در راستای این راهبرد، سعی خواهد کرد اجازه ندهد که افغانستان به نادولتی خارج از مدارش تبدیل شود. طالبان اگرچه دارای زمینههای مادی و ایدئولوژیکِ افغانستانی است، اما چه از حیث ماهیتِ تاریخیِ خود و چه از حیث متحدینش که همگی شریک و متحد آمریکا هستند، پتانسیل خروج از بازی قدرت امپریالیسم آمریکا را ندارد.
طالبان و جامعهی افغانستان
برخی طالبان را نیرویی کاملاً منفک از جامعهی افغانستان تحلیل میکنند. نباید از نظر داشت که قدرتگیری طالبان در افغانستان زمینههای مادی و اجتماعی دارد. اکثر پشتونها هوادار طالباناند و این قومیت تقریباً ۴۰ درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند. طالبان واجد ریشههای عمیق و مشخص قومی در افغانستان است و همین مسئله نقطهی اتکای مناسبی برای آنان است. فساد سیستماتیک و انفعال و ضعف دولت دستنشاندهی اشرف غنی نیز زمینهی لازم را برای عروج طالبان فراهم کرد. بسیاری از مردم عادی در افغانستان، منتقد فساد اقتصادی و سیاسی دولت غنی بودند و در واقع از شرِ دولت غنی، تا حدودی آغوش به روی نیروی طالب باز کردند. دیده میشود که طیف قابل توجهی از مردم افغانستان ذیل گفتمان تقویت امنیت داخلی، از عروج مجدد طالبان چندان ناخشنود نیستند و میگویند که طالبان ممکن است فاسد باشد، اما «حداقلی از امنیت را برای ما به ارمغان خواهد آورد»؛ هر چند که در مورد این انگارهی حصول امنیت باید که با دیدهی شک نگریست. چون هدف کلان آمریکا نه تنها تحقق امنیت در افغانستان نیست، بلکه تشدید تنشهای قومی و فرقهای است. خودِ طالبان نیز در گوشه و کنار تعرضاتی به نیروهای هزاره و شیعه انجام داده و چندین تن را نیز تاکنون اعدام کرده است. طالبان در این دور عروج مجدد خود سعی کرده تا چهرهای زمینیتر و ایندنیاییتر از خود به نمایش بگذارد و حداقلهای اصطلاحاً «مدنیت و آداب دیپلماتیک» را زیر سوال نبرد. همهی این تلاشها در راستای این است که سایر دولتها، طالبان را پس از استقرار به مثابهی دولتی نرمال و متعارف مورد بازشناسی قرار داده و به رسمیت بشناسند. خود ترسِ از عدم بازشناسی از سوی دیگران، یکی از دغدغههای عمدهی طالبان است و سعی دارد تا با نمایش و تبلیغات رسانهای این نقیصه و تصور عام در مورد خود را تغییر دهد.
طالبان، شریک چین؟!
دولتهای چین و روسیه ( دومی بهصورت غیرمستقیم) از همسایگانِ افغانستاناند و دولی محسوب میشوند که از نظر تاریخی، به دلیل مجاورت و برخی اشتراکات قومی و مذهبی در برخی نواحی جغرافیایی یا حوزههای تحت نفوذ خود با افغانستان و نیز به دلیل منافع اقتصادی و ژئوپلیتیک، نسبت به تحولات درونی افغانستان حساساند. این دولتها بیان داشتهاند که در صورت «تغییر رفتار» طالبان، آنها را به رسمیت خواهند شناخت. باید دید که این بار چند دولت طالبان را به رسمیت خواهند شناخت. در دور پیشین قدرتگیری طالبان تنها دولتهای پاکستان، عربستان و امارات متحدهی عربی، طالبان را به رسمیت شناختند.
برخی بر این باورند که آمریکا با خروج خود از افغانستان، زمینه را برای تسلط چین، روسیه و ایران بر افغانستان فراهم نموده است. نباید از نظر دور داشت که چین، تاکنون شواهدی را دال بر وارد شدن به جدالهای امنیتی و ژئواستراتژیک با آمریکا از خود بروز نداده است و تنها به سرمایهگذاریهای گستردهی اقتصادی در کشورهایی بسنده کرده است که زیرِ تیغِ تحریمهای آمریکا نیستند و در واقع آمریکا منعی برای حضور چین و یا سایرین در آن کشورها ایجاد نکرده است. در مورد افغانستان، بلافاصله پس از خروج آمریکا، صحبت از به رسمیت شناختن طالبان و سرمایهگذاریهای چند ده میلیارد دلاری چین در این کشور شد. ولی اینها همگی صرفاً نوعی گمانهزنی، مشابه «قراردادِ ۴۰۰ میلیارد دلاری چین با ایران» هستند. این قِسم گمانهزنیها و سندهای چشمانداز همکاری نیاز به ضمانتهای امنیتی و ژئوپلیتیک فراوانی دارد. آمریکا تا آنجا که میتواند با ابزارهای موجود در زرادخانهی امپریالیستی خود، سعی خواهد کرد تا اجازه تحقق به این قبیل طرحها را ندهد و خود چین نیز تاکنون به طور جدی پا به عرصهای که لازمهی آن درگیری ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیک با آمریکا باشد، نگذاشته است. چین به شراکت اقتصادی خود با افغانستان ممکن است ادامه داده و اندکی آن را گسترش دهد که این شکل از همکاریها در مورد چین کاملاً امری عادی است و چین، چه با متحدین آمریکا و چه با کشورهای خارج از مدار آمریکا، رفتار تقریباً یکسانی را تاکنون بروز داده است. نکتهی مهم در اینجا این است که چین، بسط اقتصادی خود را تاکنون به عدم درگیری امنیتی با آمریکا پیوند زده و حتی در کشورهایی مثل ایران و ونزوئلا که فضا برای سرمایهگذاری گستردهی چین وجود داشته به دلیل تمایل به عدم مواجههی امنیتی با آمریکا، حاضر به تقبل ریسک این سرمایهگذاریها نشده است.
بازهم انگارهی «افول آمریکا»
برخی از نیروها و تحلیلگران چپ و کمونیست هلهله راه انداختهاند که خروج آمریکا از افغانستان، در کنار اتفاقات روی داده در سوریه، یمن و عراق شاهدی بر این مدعا است که هژمونی دولت آمریکا افول کرده است و باید به «جهان چندقطبی» و حتی «جهان چینی» سلام کنیم. این نیروها با پیشفرض گرفتنِ روانشناختی و نه معرفتی و استدلالیِ افول آمریکا، در هر اتفاقی، تصویر «افول آمریکا» را رویت میکنند. تعدادی جوانِ افغانستانیِ آویزان از هواپیمای آمریکایی، پرت شده و کشته شدند. این تصویر تأسفبار، میتواند شاهدی بر این مدعا باشد که اتفاقاً نه تنها هژمونی آمریکا فرونپاشیده، بلکه همچنان این قدرت پابرجاست. چه اینکه حتی راستکیشترین فیلمِ هالیوودی نیز چهرهی «منجیگونِ» آمریکا را در جهان بدینگونه به تصویر نکشیده است. البته هدفِ از تأکید و توجه به آویزان شدنِ عدهای از هواپیماهای آمریکایی، فراهمآوری فکت برای انگارهی «عدم افولِ آمریکا» نیست، بلکه دادنِ تنبه نسبت به این مسئله است که آوردنِ فکت برای افول و یا عدم افول آمریکا، کار صحیحی از نظر معرفتی نیست. راه و روشِ صحیح، بررسی دقیقِ موقعیتهای تکین و تبیین آرایش نیروهای دخیل در یک پدیده و رخداد خاص است. روندِ تاکنونی حکایت از تداوم سیطرهی نسبیِ ایالات متحده بر جهان سرمایهداری دارد و قمار و گمانهزنی در مورد افول این قدرت، کمکی به انکشاف مبارزهی طبقاتی نه تنها نخواهد کرد بلکه میتواند به مانعی بر سر راه آن نیز بدل شود. چون این قمار و گمانهزنی، تصویر ناصحیحی از وضعیت جهان ارائه میکند و این خطاهای معرفتی راه را برای نتیجهگیریها، تاکتیکها و استراتژیهای سیاسی اشتباه و بعضاً خطرناکی فراهم خواهد کرد. برای مثال میتوان بر بنیاد انگارهی «افول آمریکا»، به طالبان همچون دولت و نیرویی خارج از مدار آمریکا نگریست که توانِ به چالش کشیدنِ منافع آمریکا در منطقهی ما را خواهد داشت. زمانی «منصور حکت» به پیشوازِ حضورِ نظامیِ گستردهی آمریکا در منطقه و سقوط طالبان رفت تا از رهگذر آن نه تنها «مدنیت و دموکراسی» در افغانستان پا بگیرد، بلکه از رهگذر انباشت سرمایه، شرایط برای انکشافِ مبارزهی طبقاتی نیز فراهم گردد. امروز نیز عدهای بالعکس با هدفِ باز هم بسترسازیِ انکشاف مبارزهی طبقاتی به پیشواز و استقبالِ طالبانِ به زعمِ خویش ضدآمریکایی رفتهاند. زخم کهنهی طالبان درمان نشده است، بلکه مزمنتر نیز شده و مجدد سر باز کرده است. برخی نیروهای چپ نیز باز مشغول تکرارِ برخی کهنالگوها به اشکالِ کمیکتری هستند.
2 شهریور 1400