اگرچه شروع اعتراضات با جرقهی مرگ مهسا امینی در مقر گشت ارشاد قابل پیشبینی نبود، اما اساسِ امکانِ وقوع اعتراضات گسترده چیزی نبود که کسی بتواند منکرش شود. حتی با پیگیری رفتارهای امنیتی جمهوری اسلامی پس از حذف ارز 4200 تومانی نیز میتوان گمانههایی داشت که خود دولت چنین واقعهای را محتمل میدانست و تلاش داشت از پیش مانع حدوث آن شود. در نوشتههای پیشین دربارهی چرایی وجودِ این امکان و احتمال که اگر حزم و احتیاط را به کناری بگذاریم، میتوان از حتمیت به جای امکان استفاده کرد، به تفصیل سخن رانده شده است (خصوصاً بنگرید به نوشتهی از دیالکتیک تباهی تا راه رهایی منتشرشده در تارنمای همّت). اکنون سعی میکنیم با اشارتی مختصر به ریشههای چنین امکان-حتمیتی، به ضرورتها یا کارکردهای پدیدار حجاب و گشت ارشاد نظری کنیم و با حرکت از این مناطق، به درک کلانتری از اعتراضات موجود برسیم. در ادامه تلاش خواهیم کرد به تصاویری مقدماتی از آنچه پیش روی ایران است و ضرورتهای تاریخی و ارادهمندیهای ممکن دست یابیم.
جمهوری اسلامی با ایمانِ تزلزلناپذیر به سیاستهای آزادگذارانهی تهاجمی در سپهر اجتماعی و اقتصادی و نابودی هرگونه امکان زیست برای طبقات فرودست و بخشهایی از اقشار میانی و سرازیرکردن ارزش به سوی بورژوازی، هر دم ساعت بحران را به جلو میکشید. حذف ارز 4200 تومانی در دولت ابراهیم رئیسی که عنوان تکراری و جهانی جراحی اقتصادی را حمل میکرد، زیست انسانی را به سرحدات ناممکنی رسانده است. در گرماگرم اعتراضات، وزیر اقتصاد با خوشحالیِ سفیهانهای اعلام کرد که 12 درصد از سهام هلدینگ خلیج فارس به «خریدار تخصصی» فروخته شده است و بزرگترین معاملهی تاریخ خصوصیسازی ایران انجام شده است. طی وضعیتی که روزمرگیها معلق گشته و توجهات به اعتراضات معطوف است، آزادسازی اقتصادی و خصوصیسازی فزاینده. بیتوجه به واقعیت بیرونی به پیش میرود و گویی چون یک عاشق از جهانِ بیرون فارغ است. همهی این نشانهها حاکی از فقدان کوچکترین درکی از دلایل وقوعِ شرایط موجود است. دولت ابراهیم رئیسی قرار بود چگونه پاسخی به بحران برجایمانده از دولت روحانی دهد؟
انتخابات در دموکراسی بورژوایی در بسیاری از اوقات، زمانی برای مستیِ مردم و بازیابی هژمونی دولتهاست که از آن طریق نشان دهند با استفاده از سازوکارهای درونی خود، امکان «حل و فصل» منازعات وجود دارد. اما هر امکانی میتواند در زمانهایی به ضد خود بدل شود و خود تبدیل به مشکل شود. آخرین انتخابات ریاست جمهوری در هنگامهای برگزار شد که بحران در ساحتهای مختلف به نقاط خطرناکی رسیده بود و از منظر شورای نگهبان و قدرتمندترین نهادها در جمهوری اسلامی، «حلِ» فوری مسائل از پایبندی به کارکرد اساسی دموکراسی و بازیابی هژمونی مهمتر شده بود و به زعم آنان، «پایبندی به دموکراسی و مشارکت حداکثری خود به خطر مبدل گشته بود». رهبر ایران در خرداد 1400 و پیش از انتخابات برای کاندیداهای انتخابات روشن کرد که نباید پیرامون مسائلِ سیاست خارجی و فضای مجازی در مناظرهها بحثی شود و رئیسجمهور باید به مسائل اجرایی و مدیریتی بپردازد.
خواستهی اصلی که از مدتها پیش از انتخابات 1400 و در میان انتقادات از دولت روحانی، به خصوص از سوی اصولگرایان، از رئیس جمهور آینده تقاضا میشد، «مدیریتی کارآمد و بدون حاشیه» بود. ابراهیم رئیسی از همان ابتدا ادعا داشت که «نمایندهی همهی مردم است و بدین اعتبار قصد دارد منافع همهی طبقات را همزمان برآورده کند». وی از سویی، نامش «سید محرومان» بود و از سوی دیگر در نخستین دیدارها به ملاقات اتاق بازرگانی رفت. در کنار وَهم دائمی هر دولتی در سرمایهداری که مدعی «نمایندگی همگان» است و «بر بالای قلهای بر فراز همهی طبقات ایستاده است»، دولت رئیسی برخلاف روسای جمهور پیشین، بیش از آنکه دارای پایگاه رأی مشخصی از حیث طبقاتی باشد، از حمایت هستهی مرکزی و معتقدان سرسختِ جمهوری اسلامی برخوردار بود که در طبقات مختلف حضور داشتند و انتخابش بیش از آنکه زادهی ادعایِ نمایندگی بخشهایی از جامعه از حیث پایگاه طبقاتی باشد، از دلِ آرائی اعتقادی برمیآمد. شورای نگهبان به این نتیجه رسیده بود که اگر به قول خودش، «بانیان وضع موجود» و یا برخی چهرههای «پیشبینیناپذیر» را رد صلاحیت کند، حتی اگر انتخابات «پرشور» نباشد، بعد از انتخابات، «فضای بهتری برای مدیریت بحران وجود خواهد داشت». اما چه پیش آمده بود که جمهوری اسلامی از خیر انتخاباتی که بتواند بخشی از مخالفین را جذب و هژمونی را بازیابی کند، دست کشید؟
در چنین زمانهایی است که مشخص میشود در تحلیل نهایی همهچیز به شکل مشخصِ مناسبات و روابط اجتماعی برمیگردد. پیشبرد مومنانهی سیاستهای آزادگذارانهی تهاجمی در سپهر اجتماعی و اقتصادی و آنارشی در ساحتِ کلی مناسبات تولید، علاوه بر اینکه به زعم مارکس بدل به تشدید اقتدار در نسبت میان سرمایهدار و کارگر (انقیاد بیشتر کارگر به سرمایه) میشود، ممکن است موجب افزایش اقتدار به معنای تشدید و انعطافناپذیری سلطه در حوزههای سیاست و فرهنگ نیز شود. عدم تغییر و شدتیافتنِ سیاستهای آزادگذارانهی تهاجمی توسط ج.ا که موجبِ بُروز اعتراضات دیماه 1396 و آبانماه 1398 شد، در کنارِ تحریم و سیاست فشار حداکثری دولت آمریکا، به تدریج موجب شد، علاوه بر انسدادِ امکانِ تغییرات واقعی اقتصادی، حوزهی سیاست نیز به وضعیتی مسدود بدل شود که به زعم قویترین نهادهای جمهوری اسلامی، هر تغییراتِ کنترلنشدهای میتوانست کیان آن را به مخاطره افکند. در برابر چنین گرهگاهی، در نهایت استراتژیِ ساختن دولتی یکدست، دست بالا را در حاکمیت از آن خود کرد تا از این طریق بتواند بواسطهی آن، دال اعظم «مدیریت قوی» را محقق سازد.
به بیانی دیگر، در ادامهی کالاییسازیِ تمامی حوزههای حیات اجتماعی، خودِ دولت نیز بدل به شرکتی تجاری شد و رئیس جمهور نیز چون مدیر هلدینگی اقتصادی میبایست با «مدیریت جهادی»، تولیدِ سود را افزایش دهد و شرکت را از بحران خارج کند. جابجایی از امر سیاسی به امر مدیریتی و بهبود کارآمدی و کاهش فساد، بدل به آخرین امکان دولتهای سرمایهداری میشود که دچار انجماد در برنامههای اقتصادی و اجتماعیاند. این همان خصلت سرمایهداری است که ارزش مصرفی را تحت انقیاد ارزش مبادلهای قرار میدهد و در نتیجه گاهی هر وضعیت و جایگاهی، حتی مقامِ ریاستِ جمهور از معنا تهی و به پوستهای توخالی تبدیل میشود. در حقیقت، هرچه بحران سرمایهداری حادتر میشود، در نبود نیروهای رهاییبخش، حوزههای مختلف حیات اجتماعی و سیاسی صُلبتر شده و از کارکرد بنیادین آن فاصله میگیرد و بدل به رنگ و لعابی بر پیکرهای توخالی میشود؛ چون وضعیتی که به عنوان مثال، خودرو از وسیلهای برای رفاه بیشترِ زندگی، به قامت کالایی نمایشی درمیآید که فارغ از شخصیتِ سوار برخودرو، حیاتی مستقل دارد.
از درونِ غیرسیاسیکردن امر سیاسی و مدیریتیسازی امر اقتصادی، همان موضع ظاهراً فراطبقاتی که ذکرش رفت به بیرون نشت میکند که بالطبع پاسخش را در جامعه نیز دریافت میکند. گستردگی اعتراضات از زعفرانیه تا نازیآباد تهران و از تهران تا شهرهای کوچک نشانی از اتحادی فراطبقاتی را در خود دارد. ایدهی نمایندگی فراطبقاتی و راضیکردن همه باهمِ دولت، در اعتراضات 1401 به همه باهم علیه دولت و نارضایتی همگانی منجر شد. پس همه باهم میتواند در زیر شعاری فراگیر که امر طبقاتی را معلق کند، گرد آید و شعار«زن، زندگی، آزادی» به خوبی از پس این نیاز برمیآید. اما چه شرایط و مختصاتی منجر به این شد که حجاب بدل به گرانیگاه خواستههای مختلف طبقاتی شود و چه صیرورت و ضرورت تاریخی، حجاب را برای جمهوری اسلامی چنین حیاتی ساخت؟
اگر آینده را نمیتوان پیشبینی کرد، میتوان ضرورتهای تاریخی را بر فراز دولتها و انسانها رویت کرد. اینکه شعارهای بزرگِ انقلاب کبیرِ بهمن 1357 به مرور و طی این سالها کفن شدند و تقدیس سرمایه-داری در کُنه جمهوری اسلامی جای گرفت، باید پاسخش را در سطوح سیاسی و فرهنگی بیابد. اگر حقیقتی اصیل و آرمانی رفیع در ساحت عملی و عینی پاسخی نیابد، آن شعارها توسط بورژوازی بدل به پوستهای پوک و پست میشوند که باید هربار برچسب «انقلابی» را برآن چسباند و تنها بستهبندی اجناس اهمیت مییابند. بورژوازی ایران و دولت جمهوری اسلامی با نابودی آزادی و برابری به ناچار به ساحت فرهنگ به مثابه دورترین ساحت از بازتولید حیات مادی پناه برد و در این حوزه نیز به حقیرترین و نمایشی-ترین وجه از شعارهای برخی جریانات در سالهای ابتدایی پس از پیروزی انقلاب، یعنی پوشش روی آورد؛ به عبارت دیگر، هرچه جمهوری اسلامی به واسطهی سیاستهای آزادگذارانهی تهاجمی، خواستهای انقلابِ بهمن را تهیتر میکرد، به سفت و سختتر کردنِ پوشش به مثابه گفتمان نیاز پیدا میکرد. این نتیجهای بود که جزمیتِ سرمایهدارانهی ج.ا آن را رقم زد. اگر دولت زادهشده و تثبیتشده پس از یک انقلاب، از هستهی حقیقی آن انقلاب فاصله گیرد، راهی جز انقلابیگری به صورتی نمایشی ندارد و نمایشیسازی آرمانهای راستین نیز بلاشک به نازلترین سطوح آن سقوط خواهد کرد. حجاب اجباری که از همان ابتدا هم حقانیتی نداشت و برای عدهای ابزاری جهت نشان دادنِ تمایز از حکومت پهلوی بود، در انتها، هم برای ج.ا و هم اپوزیسیون، به نشانی برای خودِ ج.ا تبدل شد.
اعتراضات اخیر بر علیه حجاب اجباری سویهی مضاعف دیگری نیز دارند و آن اینکه مسیر تحقق این آزادی، از تلاشی سیاسی و انتخاباتی از طریق حمایت از یکی از جناحهای درون ج.ا به مبارزهای بنیادین و مدنی در برابر ج.ا مبدل گشت. با حذف امکاناتِ درون انتخابات در ج.ا که به حفظ پویایی و بازیابی هژمونی آن مدد میرساند، و با تبدیل امر سیاسی به امر نمایشیِ مدیریتی، به دست آوردن یک حق مدنی (آزادی انتخاب پوشش) به براندازی گره خورد و اصل نظام را نشانه رفت. بنا بر آنچه گفتیم، گشت ارشاد در وهلهی نخست نه ابزار سرکوب، بلکه واکنشی مذبوحانه به شکست در سطوح اساسیترِ امکان بازتولید حیات انسانی است. اما در خیابان چه خبر است و مبارزهی مدنی چگونه به پیش میرود و حامل چه آینده-ای است؟
حق بنیادین آزادی پوشش و ایستادگی در برابر مردسالاریِ سنتی، خواستهای است که از ابتدای انقلاب مبارزات قابل توجهی برای تحقق آن انجام شد. چه تراژدیهای ناگفتهی فردی که زنان و مردان در طی سالها از سر گذراندند تا امر کلانتر تاریخی به پیش رود. اما اینبار امر جزئی در امر کلی مستحیل گشت و با مرگ مهسا امینی به لحظهای تعیینکننده بدل شد. مبارزات روزمره و خرد زنان و مردان در این لحظه به همگرایی رسید و تلاش کرد آنچه روزها و سالها و ذره ذره به پیش برده بود را در سطح نمادین و اجتماعی به بیان درآورد و متحقق کند.
اما هر خواستِ بنیادین و واقعی برای تحقق میبایست لباسی به تن کند (شکلی به خود بگیرد) و از این طریق غایتِ خود را بیان کند. هیچ ذاتی بدون پدیدار و هیچ خواستی بدونِ غایت وجود ندارد. کلیبودن یک شعار راهی است برای ساختن مفاهیمی بزرگ که بتوان آن را با محتواهای دلبخواهی پر کرد. آزادی، دالِ بزرگ تهاجمات امپریالیستی در همهی این سالها بوده است که ابتدا با مدعای ایدئولوژیزدایی و استقلال ارائه شده و در ادامه با ایدئولوژی امپریالیستی انباشته شده است. به همین واسطه است که حامد اسماعیلیون و نازنین بنیادی در کنار مولوی عبدالحمید و جیشالعدل همزمان میتوانند این مفهوم را نمایندگی کنند. در چنین زمینهای است که تحریم به عنوان یکی از مشخصههای اصلی تهاجمات امپریالیستی به یک خواسته در اپوزیسیون سرنگونیطلبِ پروغرب تبدیل میشود و یا رفراندم با نظارت «نهادهای بینالمللی» از دهان عبدالحمید شنیده میشود و حمله به شاهچراغ نه تنها واکنشی عمومی برنمیانگیرد، بلکه کسی در اپوزیسیون تمایل ندارد باور کند اینگونه تهاجمات از جانب نیروهای متخاصم یک حقیقت است. بسیاری از خواستههای اعتراضات جاری و همینطور اعتراضات سالهای 1396 و 1398، برحق است، اما وقتی طرح این اعتراضات، شکلی رهاییبخش بهخود نگیرد، طی طریق از آزادی تا تهاجم امپریالیستی چندان به درازا نمیکشد. معترضانِ کف خیابان، رهایی میخواهند اما این خواست را به شکلی رهاییبخش سامان ندادهاند. پروژههایی که بر اعتراضات طبقات مختلف سوار میشود، لزوما با معنای واقعیِ خواستههای آن طبقات یکسان نیست. تاکنون بخشهای مختلفی از طبقهی کارگر با پروژههای سیاسی امپریالیستی و سرمایهدارانه همراهی نشان ندادهاند، اما این عدم همراهی، منجر به ساخت نیرویی فراگیر علیه سرمایهداری داخلی و امپریالیسم نشده است.
پیشتر در متون مختلف گفتیم که خصلت مسلط اعتراضات 1396 و 1398 بر بنیاد تقدیس سرمایهداری، باور به لیبرالیسم، و انکار امپریالیسم است. این سهگانه هنوز بر اعتراضات موجود در ایران مسلط هستند و هیچ نیروی شکافاندازی در طی سالهای اخیر شکافی در آن نیانداخته است. اما در این میان میبایست به دو نکتهی مهم دیگر نیز توجه کرد. از سویی در اعتراضات جاری، کمتر از پیش با شعارهای ارتجاعی پیرامون خواست سلطنت مواجهیم و از دیگر سو، خودِ جمهوری اسلامی با عملکردش در حال تقویت اعتقاد به سه خصلت و مبنای پیشگفته در فاهمهی عمومی است. اپوزیسیونِ راستِ این وضعیت نمیتواند ویژگیهایی منفک از وضعیت را از خود نشان دهد. علاوه بر تقدیس سرمایهداری در جمهوری اسلامی که نیاز به اثبات ندارد، سنخی لیبرالیسم متأخر که در حقیقت نمایشی مبتذل از آزادی است بر جمهوری اسلامی مسلط شده است. امروزه لیبرالیسم را نباید آن ایدهی قدیمی آزادی فردی خوانش کرد، بلکه باید آنرا به لایفاستایل آمریکایی و رویای آمریکایی ترجمه کرد. در سطوح مختلف، ایدهی آمریکاییبودن به تمامی در سطحی حقیرتر و سخیفتر در این سالها متحقق گشته است. در ادامه، در مورد مبنای سوم نیز که باید گفت که اگرچه قرار نگرفتن در مدار آمریکا به نظر مبنایی تخطیناپذیر در ج.ا است، اما ممکن است با «اضطراری شدن» شرایط برای آن، گرایش به خط کشیدن بر آن و همراهی با «پایان تاریخ» از سوی ج.ا دیده شود. روند موجود در تداوم و فزایندهسازیِ سیاستهای آزادگذارانهی تهاجمیِ دولت و نتایج ویرانگر آن، ممکن است برای ج.ا راهی به جز دستکشیدن از این آخرینِ خصیصهی برجایمانده از انقلاب 1357، برجای نگذارد. ج.ا برای تعویق و تعلیق بحران، ممکن است ناچار شود امتیازات بیشتری در برجام واگذار کند و اگر فشار ادامه یابد، در آینده ممکن است به سمت برجامهای دو و سه حرکت کند. اگر این سناریو محقق شود دیگر نمیتوان تفاوت چندانی میان نیروهای پروغرب سرنگونیطلب و ج.ا یافت.
***
هر برههای سوژههای متناظر با خویش را میسازد و به این واسطه، شیوههای عمل و تجربهگری خاص خود را تحمیل میکند. چیزی چون لختهی بیپیرایه وجود خارجی ندارد و چنین برداشتی، حاکی از وجود نیرویی مستقل از حیات مادی است که گاهی میتواند نام «غریزهی کارگری» به خود بگیرد و جایی نام «میل» بر آن اطلاق شود. عصر رژیم انباشت اصطلاحاً نئولیبرالی و زمانهی افول مبارزات کارگری و نابودی اتحادیههای کارگری هم گرایشهای مسلط مبارزاتی خود را ساخته و هم روشنفکرانی که آن را نظریهپردازی کردهاند و به جای فهم تاریخیِ روند برسازندهی این وضعیت، آن را به قلل رفیع سوژهی ترازِ انقلابی برکشاندهاند. شورش بدون انقلاب، یا مبارزهی بدون غایتی انسانی و آلترناتیو که سعی در طبقه-زدایی از مفهوم مبارزه دارد و با یکدستی انواع ستمها در کار یکسانسازی ستم طبقاتی با دیگر ستم-هاست، به شکل مسلط مبارزات متأخر در ابعاد جهانی بدل شده است. اعتراضات موجود نیز از جنس شورشهای مسلطِ عصر نئولیبرالیسم است که هر مبارزهی جمعی به مبارزهی فردی تبدیل میشود و دشمنان خویش را در افرادِ مشخصی میبیند. شکل دیگر شیءوارگی چنین است، شخصیسازی مبارزات و تبدیل آن به تراپی. سوژهی لیبرال چون ناتوان از توضیح وضعیت از طریق فرآیندی تاریخی است، همه-چیز را در اشخاص خلاصه میکند و به شعار مرگ بر دیکتاتور میرسد.
به همین مناسبت است که در اعتراضات اخیر آنچه بیش از همه رخ مینماید خصلت نمایشی و تصویری آن است که نمیتواند از کنشِ صرف فراتر برود و به ساحت زبان وارد شود. زبانمندی در حقیقت زمان-مندی است، و زمان، همان تاریخ است؛ بدین سبب مارکس، علم تاریخ را تنها علم حقیقی میداند. بدین اعتبار، زبانمندی معنایی ندارد جز حضورِ آگاهی از روندهایی که موجب پیدایشِ من، وضعیتِ من و محیطِ من شده است؛ گویی همه چیز در همین لحظه، به ناگهان برآمده است. از همین رو در اعترضات جاری، برخلاف انقلاب بهمن، هیچگونه شعار، شعر و هنر پیشرو و آوانگاردی از درون و در حمایت از آن ساخته نمیشود و در بهترین حالت میتواند هنر انقلابی پیشین را بازسازی کند و به قامت اعتراضات اخیر بدوزد. در واقع، استعاره به عنوان مبنای هنر، جایی در این زبان ندارد و همهچیز تنانه، پیشازبان، پیشازمان است.
فهم کمونیستی لاجرم میبایست از هستیشناسی شروع کند و هستیشناسی مارکسیستی نیروی خود را از ماتریالیسم میگیرد. ماتریالیسم تاریخی، انسان را نه موجودی انتزاعی با گرایشاتِ مشخصِ از پیشداده-شده که بر مبنای هستی اجتماعی و مناسبات اجتماعی تولید توضیح میدهد. انسان این عصر، همزمان متولد و سازندهی شرایطِ انضمامی موجود است. صحبت از آزادی تن و بدنْ بدون شناختِ کدام بدن و کدام غایت، ابتر و اخته است. بدین معنا، خودِ تنانهبودن نه یک امرِ انتزاعی قابل دفاع یا ردِ پیشینی، که امری انضمامی است که باید واکاوی شود. میبایست میان بدن از منظر مرلوپونتی که بدن «آنجاست که کاری برای انجامدادن هست» و انسان از منظر مارکس یعنی مجموع روابط فرد با محیط، و بدن فوکویی که بدن «آنجاست که کاری چون نگاهکردن، تاثیرگذاری یا نظمدادن بر تو انجام میشود»، تقکیک قائل شد. بدنی که مقرر است بدان نگاه شود، آنجایی به ارگاسم میرسد که به طور دهشتناک و حُزنانگیزی مدام تکرار میکند: ما دیده شدیم، که در واقع معنای آن این است که غرب یا دیگری بزرگ ما را دید، پس «ما واقعیت داریم و چیزی بیشتر از یک وهم و خیالایم». در حقیقت، غرب در حال مصرفِ کالایِ انسانِ مبارزِ پیرامونی است که از طریق شکل جدید ایدئولوژی، یعنی ایدئولوژیزدایی از آزادی و در ادامه پرکردن آن با محتوای دلبخواه خویش، سلطهاش را بازمقرر سازد. بدین اعتبار و از بد روزگار، در این نقطه نیز بدنی که تلاش میکند از هیزی مشروع مامور گشت ارشاد و از انقیاد درآید، میتواند به انقیادِ بزرگترِ دیگری بزرگ، یعنی جهان اول و امپریالیسم درآید. به طور خلاصه باید گفت، این جنبش در برخی از نقاطِ محتوایِ خویش، لحظاتی از جدایی خویش از آلترناتیوهای ارتجاعی را نشان داده، اما تا آن هنگام که نیازمند شناسایی از جانب دول غربی و رسانههای امپریالیستی است، تا زمانی که رهایی را در کلانروایتِ اپوزیسیون سرنگونیطلب پروغرب میبیند، به ایجابی در خور دست نیافته است. باید پرسید چگونه میتوان از این هاویه و جهنم، راهی به بیرون پیدا کرد و انسانهای مبارزی که در وسط خیاباناند، نگاهشان از سمت قبله به سوی خود برگردد؟
واکنش ج.ا به این اعتراض ممکن است موجب شود امکانهای دیگر، شرایطِ عرضاندام بیابند. اکنون میتوان گرایشات مختلفی در ج.ا در مواجهه با این اعتراضات مشاهده کرد. از سویی تمایل به برداشتن اجبار به حجاب و از سویی گرایش به عالیسازی گفتمانِ دینی و پافشاری بر آن تا منتهاالیه خویش. عالی و بینقصسازی گفتمانِ دولتی، که به تعبیر گرامشی دچار بحران عمومی است، میتواند یکی از واکنش-های محتمل ج.ا باشد که خود میتواند در غیاب اپوزیسیون ضدسرمایهداری و ضدامپریالیستی، منجر به دورههای نزدیکتر با شدت و خشونت بیشترِ مبارزاتی شود که در نهایت ممکن است به ویرانی اجتماعی و لیبیسازی ایران منجر شود. نشانههایی از این را میتوان در واکنشهای کسانی چون حسین شریعتمداری یا در مقالهی سعدالله زارعی در خبرگزاری فارس رویت کرد.
از دیگر سو، بخشی از جناح اصولگرا و غالب جریانات اصلاحطلب و سکولار خواهان حذف یا تغییر گشت ارشاد و یا لغو حجاب اجباری هستند. چنین تغییری ممکن است منجر به ساخت این امکان شود که سوژههای تحتِ فشار به امکان عاملیت خود برای تغییر وضعیت امیدوار شوند و با کناررفتن یکی از شعارهای اصلی جریان سرنگونیطلب، یعنی آزادی پوشش، این جریان تضعیف شود و مبارزات به سمت مطالبهمحوری حرکت کند. هرچند باید به جد به یاد داشت که این امکان و این فضا کاملاً موقتی است و در صورت ادامهی سیاستهای اجتماعی-اقتصادیِ تاکنون موجود و بحران اقتصادی و اختلاف طبقاتی موحشِ حاضر، این امکانِ دینامیسم درونی، فارغ از لهله زدنِ اپوزیسیون پروغرب برای مداخلات امپریالیستی، به طرفهالعینی دود میشود و به هوا میرود. به بیانی روشنتر، ادامهی سیاستهای اجتماعی-اقتصادیِ ویرانگرِ موجود، در هر صورت با مقداری دوری و نزدیکی، به نتایج یکسانی منتهی میشود. آنچه میتواند در نهایت ما را از این دوگانهی نه چندان متمایز رها سازد، جنبش طبقهی کارگری است که بتواند آلترناتیو رهاییبخش، عدالتطلب و ضدامپریالیستِ خویش را به میدان آورد و سنتزی حقیقی و اصیل را بر پیشخوان تاریخ بگذارد.
آبان 1401